keyword/content
1402/08/10
1401/09/05
1399/12/21
1399/03/14
1399/01/03
1398/03/14
1398/03/08
1397/11/22
1397/11/07
1397/02/22
1396/11/19
1396/08/22
1395/11/27
1395/04/12
1395/04/12
1394/12/25
1394/10/08
1394/01/20
1394/01/01
1393/11/01
1393/05/01
1393/03/14
1392/05/06
1392/02/26
1392/02/23
1391/11/28
1391/07/24
1391/07/23
1391/05/16
1390/08/11
1390/07/25
1389/12/09
1389/12/09
1389/12/09
1389/07/27
1389/04/20
1389/02/15
1388/12/06
1388/11/06
1388/09/22
1388/08/06
1388/07/28
1388/02/22
1387/09/24
1387/07/10
1387/05/27
1387/05/09
1387/05/09
1387/04/04
1387/02/16
1387/02/11
1386/10/19
1386/10/12
1386/09/08
1386/08/09
1386/07/09
1386/07/09
1385/08/20
1385/08/18
1385/03/29
1385/03/23
1385/02/12
1385/02/09
1385/02/09
1384/10/29
1384/10/19
1384/10/19
1384/05/15
1384/05/15
1384/03/05
1384/03/05
1384/02/17
1384/01/17
1383/12/27
1383/12/24
1383/12/05
1383/10/17
1383/09/11
1383/05/25
1383/04/15
1383/04/15
1383/04/15
1383/04/07
1383/02/06
1382/12/18
1382/12/18
1382/04/07
1382/03/07
1382/02/29
1382/02/22
1381/11/08
1381/09/07
1381/09/01
1381/07/30
1381/03/14
1380/11/03
1380/08/20
1380/08/20
1380/08/12
1380/06/15
1380/06/05
1380/06/05
1380/04/07
1380/04/07
1379/12/09
1379/12/09
1379/12/09
1379/11/27
1379/11/25
1379/07/14
1379/07/14
1379/07/14
1379/07/14
1379/03/29
1379/03/14
1379/02/23
1379/01/26
1378/09/26
1378/08/12
1378/07/09
1378/07/06
1378/04/10
1378/03/03
1377/12/15
1377/12/15
1377/10/18
1377/07/18
1377/07/15
1377/06/12
1377/06/12
1377/02/22
1377/02/22
1376/11/09
1376/09/25
1376/08/14
1376/07/24
1376/04/25
1375/08/09
1375/08/09
1375/02/13
1375/02/13
1374/11/20
1374/10/27
1374/08/17
1374/07/22
1374/06/14
1374/04/19
1374/03/11
1373/10/15
1373/08/11
1373/03/17
1373/02/13
1373/02/13
1372/11/17
1372/09/24
1371/12/07
1371/08/24
1371/07/29
1371/05/21
1371/03/13
1371/03/06
1371/03/06
1371/03/06
1371/01/15
1370/12/14
1370/12/14
1370/12/05
1370/11/30
1370/11/28
1370/11/08
1370/11/08
1370/11/07
1370/11/07
1370/09/20
1370/08/22
1370/06/13
1370/05/30
1370/05/23
1370/05/23
1370/04/20
1369/11/04
1369/10/17
1369/09/14
1369/07/08
1369/06/18
1369/06/07
1369/05/23
1369/03/10
1369/03/10
1369/01/02
1368/09/29
1368/09/07
1368/09/07
1368/05/11
1368/05/11
1368/04/13
1368/04/12
1368/04/05
1368/03/18
1360/09/27

اوّل‌کاری که به دست رضاشاه کردند [این بود که] روحانیّت را منکوب کردند، ملّت را مرعوب کردند. ملّت را بشدّت مرعوب کردند؛ آن‌جوری که پدرمادرهای ما و بزرگ‌ترهای ما برای ما نقل کردند، در زمان رضاشاه کسی جرئت نَفَس ‌کشیدن نداشت؛ در اتاق خلوت هم کسی جرئت نداشت از رضاشاه انتقاد کند؛ در اتاق خلوت، بین دو سه نفر افراد خانواده هم کسی جرئت نداشت! این‌قدر ملّت را مرعوب کرده بود. علما را خانه‌نشین کرد، عمامه‌ها را از سرهایشان برداشت، حوزه‌های علمیّه را تعطیل کرد، با احکام دینی مثل حجاب هم علناً مخالفت کرد و آن کاری را که انگلیس‌ها مایل بودند در ایران انجام بگیرد، یعنی تصرّف منابع مالی و اقتصادی، همه را انجام داد؛ هر کار آنها میخواستند انجام داد. البتّه اینجا من اشاره کنم که یک عدّه روشنفکران غرب‌زده یا وابسته‌ی به غرب ــ همه وابسته نبودند؛ یک عدّه‌ای‌شان هم وابسته نبودند، لکن غرب‌زده بودند، مبهوت غرب بودند ــ در رنگ و روغن زدن به حکومت رضاخان نقش داشتند؛ آنها هم پیش خدا مؤاخَذند؛ آن روشنفکرانی هم که نمیخواهم اسم بیاورم، در جنایت به ملّت ایران با رضاشاه شریکند؛ این هم هست.

شما[بسیجی‌ها]دهه‌ی هشتادی و دهه‌ی هفتادی و امثال اینها هستید، جوانهای نورس هستید؛ نه امام را دیدید، نه دوران انقلاب را دیدید، نه دوران دفاع مقدّس را دیدید امّا همان روحیه‌ی جوانِ در میدان جنگ در شما هم هست؛ دهه‌ی ۶۰ و ۹۰ و ۸۰ ندارد. این حرفهای انقطاع نسلی و از این حرفهایی که میزنند، حرفهای روشنفکریِ داخل گعده‌های روشنفکرانه است؛ واقعیّتها غیر از این است. امروز بسیج، همان بسیج دهه‌ی ۶۰ است.

در داخل کشور، یک گروهی از این روشنفکرنماها -البتّه سالها پیش؛ که اخیراً هم گاهی تکرار میشود- عنوان دگراندیش را در مقابل جمهوری اسلامی قرار دادند. من در یک سخنرانی گفتم که برای ما دگراندیش مسئله‌ای نیست؛(۲۱) اندیشه‌ی شما دیگر است، خب دیگر باشد، چه اشکال دارد؟ ما با اندیشه‌ی شما کاری نداریم [لکن] دشمنی نباید بکنید. قرآن روی دشمن و دشمنی کردن تکیه میکند. در سوره‌ی ممتحنه میفرماید: یٰاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تَتَّخِذوا عَدُوّی وَ عَدُوَّکُم اَولِیٰاءَ تُلقونَ اِلَیهِم بِالمَوَدَّة؛(۲۲) با کسانی که دشمن من و دشمن شما هستند -هم دشمن خدایند، هم دشمن جامعه‌ی اسلامی‌اند- دوستی نکنید، آنها را همراه خودتان و هم‌پیمان خودتان نگیرید. یا آن آیه‌ی معروف «وَ اَعِدّوا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن رِباطِ الخَیل» که در سوره‌ی انفال است، بعد دارد که «تُرهِبونَ بِهٖ عَدُوَّ اللهِ وَعَدُوَّکُم»؛(۲۳) این قوّت ایجاد کردن، اقتدار ایجاد کردن، سلاح تولید کردن و خود را قدرتمند کردن، برای این است که «تُرهِبونَ بِهٖ عَدُوَّ الله»، دشمن را بترسانید؛ بحث غیر دشمن نیست.

امام، یک فقیه نوگرا، یک روحانی نوگرا بود؛ به مسائل با چشم نوگرایانه نگاه میکرد؛ در عین حال بشدّت پابند به تعبّد. در آن روز و آن دورانها خب روحانیّونی بودند که در زمینه‌های مسائل روشنفکری وارد بودند و بحث میکردند و حرف میزدند؛ اینها روحانی و عالم و دین‌شناس هم بودند [امّا] یک مقداری تحت تأثیر برخی از شرایط، نسبت به مسائل تعبّدی آن تقیّد لازم را [نداشتند] -در عمل شخصی چرا، مقیّد بودند- ولی در تبلیغاتشان خیلی روی مسئله‌ی تعبّد تکیه نمیکردند. امام آمدند در عین آن نگاه نویی که نسبت به مسائل فقهی و مسائل اسلامی و مسائل دینی و مانند اینها داشتند، روی مسئله‌ی تعبّد محکم ایستادند.

صبر یعنی با روحیه حرکت کردن و ادامه دادن؛ این معنای صبر است. اگر چنانچه این ثابت‌قدم بودن و مقاومت کردن، با عقل و تدبیر و مشورت همراه بشود -همچنان که در قرآن هست «اَمرُهُم شوریٰ بَینَهُم»(۱۸)- قطعاً پیروزی نصیب خواهد شد. بنده البتّه با قاطعیّت عرض میکنم که ملّت ایران ملّت صبوری است؛ نشان داده‌اند که صبر دارند. ما مسئولین البتّه گاهی بی‌صبری کرده‌ایم، ولی ملّت نه؛ ملّت کاملاً صبور بوده‌اند؛ این چهل سال برای ما نشانِ این معنا است به طور روشن. بعضی از روشنفکرنماهای ما هم متأسّفانه بی‌صبری از خودشان نشان دادند، بعضی از آنها بی‌صبری را به مرز همکاری و هم‌زبانی با دشمن هم رساندند؛ البتّه بعضی‌ها این جور بودند. نقطه‌ی مقابلش هم جوانهای مؤمنی هستند که بحمدالله عدّه‌شان خیلی زیاد است و روزبه‌روز هم ان‌شاءالله زیادتر میشود؛ در عرصه‌ی فرهنگ، در عرصه‌ی علم، در عرصه‌ی فنّاوری، در عرصه‌ی سیاست، در فهمِ بین‌المللیِ مسائل -یعنی مسائل بین‌المللی را درست درک کنند و فهم کنند- در مقابلش این جور جوانها هم هستند که عرض کردم بحمدالله روزبه‌روز زیاد میشوند.

خطای بزرگ، این است که کسی تصوّر کند که در مقابل گردن‌کلفت‌های عالَم نمیشود مقاومت کرد، نمیشود ایستاد. من این را یک قدری بیشتر توضیح بدهم؛ چون مطلب مهم و رایج و مورد ابتلائی است؛ الان هم ما داریم کسانی را که زیر کسوت روشنفکری و مانند اینها، در روزنامه، در کتاب، در سخنرانی، اینجا و آنجا این جور القا میکنند که «آقا! فایده‌ای ندارد، نمیشود با اینها درافتاد، نمیشود در مقابل اینها ایستاد، باید قبول کنیم»؛ خلاصه‌اش این است که باید سواری بدهیم؛ سواری بدهیم و خیال خودمان را راحت کنیم. من عرض میکنم که این نگرش که بگویند «ما نمیتوانیم»، ناشی از همان خطای محاسباتی‌ای است که قبلاً اشاره کرده‌ام؛(۱۰) این اشتباه در محاسبه است.

اساتید نباید از جامعه منزوی باشند؛ [مثل] همان بلائی که بر سر روشنفکریِ کشور ما آمد. جامعه‌ی روشنفکر ما از اوّل که تشکیل شد، به قول خودشان در برج عاج نشستند، با مردم مخلوط نشدند، با مردم همراه نشدند، خودشان هم این را اعتراف کردند، این را خودشان هم گفتند. من چند سال پیش در دانشگاه در بین دانشجوها این را گفتم(۴) که در آن نمایشنامه‌ای که آن شخص(۵) نوشته بود -آی باکلاه، آی بی‌کلاه- یک آقایی روی ایوان هست که قضایا را میبیند، مسائل را مشاهده میکند امّا هیچ اقدامی از او دیده نمیشود، مطلقاً؛ این روشنفکر است. روشنفکر غربیِ از غرب منشأ گرفته، وضعش این است، شأنش این است، شأنش همان آقای روی ایوان در ‌آن نمایشنامه است که هیچ اقدامی نمیکند، هیچ کاری انجام نمیدهد، فقط میبیند؛ خوب میبیند، مسائل را میتواند بفهمد، بشناسد امّا خطر نمیکند، وارد نمیشود، برای خودش مشکل و دردسر درست نمیکند، و فقط گاهی یک کلمه حرفی میزند. در انقلاب هم این دیده شد؛ در انقلاب اسلامی، در این حرکت عظیم مردمی، مردم در صفوف مقدّم بودند، روشنفکرها بعضاً از عقب می‌آمدند، بعضی‌ها هم اصلاً نیامدند، تا آخر هم نیامدند. نباید کاری کنیم که سرنوشت اساتید دانشگاه و مجموعه‌ی بزرگ باارزش دانشگاهی یک چنین سرنوشتی بشود؛ یعنی از مردم جدا بشوند، به مردم بی‌اعتنا بشوند، از مسائل مردم بی‌خبر بمانند.

انقلاب به یک انحطاط تاریخی طولانی پایان داد و کشور که در دوران پهلوی و قاجار بشدّت تحقیر شده و بشدّت عقب مانده بود، در مسیر پیشرفت سریع قرار گرفت؛ در گام نخست، رژیم ننگین سلطنت استبدادی را به حکومت مردمی و مردم‌سالاری تبدیل کرد و عنصر اراده‌ی ملّی را که جان‌مایه‌‌ی پیشرفت همه‌جانبه و حقیقی است در کانون مدیریّت کشور وارد کرد؛ آنگاه جوانان را میدان‌دار اصلی حوادث و وارد عرصه‌ی مدیریّت کرد؛ روحیه‌ و باور «ما میتوانیم» را به همگان منتقل کرد؛ به برکت تحریم دشمنان،‌ اتّکاء به توانایی داخلی را به همه آموخت و این منشأ برکات بزرگ شد:
...
رابعاً: بینش سیاسی آحاد مردم و نگاه آنان به مسائل بین‌المللی را به گونه‌ی شگفت‌آوری ارتقاء داد. تحلیل سیاسی و فهم مسائل بین‌المللی در موضوعاتی همچون جنایات غرب بخصوص آمریکا، مسئله‌ی فلسطین و ظلم تاریخی به ملّت آن، مسئله‌ی جنگ‌افروزی‌ها و رذالتها و دخالتهای قدرتهای قلدر در امور ملّتها و امثال آن را از انحصار طبقه‌ی محدود و عزلت‌‌گزیده‌ای به نام روشنفکر، بیرون آورد؛ این‌گونه، روشنفکری میان عموم مردم در همه‌ی کشور و همه‌ی ساحتهای زندگی جاری شد و مسائلی از این دست حتّی برای نوجوانان و نونهالان، روشن و قابل فهم گشت.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با تجلیل از خدمات دفتر تبلیغات اسلامی، وجود نواندیشی و روشنفکری دینی در این دفتر را مغتنم دانستند و گفتند: امروز، دوره‌ی انقلاب و روزهای کار و حرکت‌های جهشی است و قم به این‌گونه نگاه‌ها و جهت‌گیری‌های نو، بیش از پیش احتیاج دارد.

ما در دنیای اسلام بایستی در همه‌ی علوم، همه‌ی علومِ تمدّن‌ساز -از علوم عقلی تا مجموعه‌ی علوم انسانی و اجتماعی، تا علوم طبیعی- حرکت جدّی‌ای را برای پیشرفت آغاز کنیم، و میتوانیم. یک روزی دنیای اسلام در قلّه‌ی تمدّن بشری قرار داشته است؛ چرا آن نباید تکرار بشود، چرا نباید ما امروز هم کاری کنیم که در یک زمان مناسبی -تا چهل سال دیگر، تا پنجاه سال دیگر- امّت اسلامی در قلّه‌ی تمدّن انسانی قرار بگیرد؟ چه اشکالی دارد؟ باید حرکت کنیم. این کارِ حکومتها و کار نخبگان است؛ هم حکومتهای اسلامی موظّفند، هم نخبگان دنیای اسلام موظّفند؛ علما، روشنفکران، نویسندگان، شاعران، هنرمندان در دنیای اسلام باید یک حرکت عظیم فکری و یک خواست عمومی به وجود بیاورند برای پیشرفت علمی و رسیدن به قلّه‌ی علم و دانش، و این کار، امروز ممکن است.

همه باید مردم را بشناسیم. ببینید، در دوران رژیم طاغوت -که شماها یادتان نیست؛ ما همه‌ی جوانی و دوره‌ی فعّالیّت و تلاشمان را در دوران طاغوت گذراندیم- یک تیپ روشنفکر، یا مجموعه‌ی روشنفکرهایی بودند، فعّال بودند؛ ما با خیلی‌ از اینها هم آن‌وقت‌ها مرتبط بودیم؛ اسم مردم را می‌آوردند؛ به هر مناسبتی، تا یک صحبتی میشد، میگفتند «مردم، برای مردم، دفاع از مردم»! از این حرفها. درحالی‌که اشتباه میکردند؛ یعنی نمیشود گفت حالا همه دروغ میگفتند، امّا امر بر خودشان مشتبه بود؛ نه آنها مردم را می‌شناختند، نه مردم آنها را می‌شناختند؛ نه آنها حرف مردم را میفهمیدند، نه مردم حرف آنها را میفهمیدند. این همه مقالات روشنفکری در مجلّات و روزنامه‌ها مینوشتند. رژیم طاغوت هم میدانست که مردم تحت تأثیر این حرفها قرار نمیگیرند؛ چون نمیفهمند اصلاً حرفهای اینها را و [اینها فقط] یک چیزی میبافتند، لذا خیلی سختگیری هم نمیکرد. بنده در مشهد دیده بودم کتابهای کمونیستیِ صریح، راحت در کتابفروشی پخش میشد، [امّا] یک کتاب اسلامی درباره‌ی فلان مسئله‌ی اسلامی، درباره‌ِی فلسطین، درباره‌ی مسائل این‌جوری با انواع و اقسام فشارها جلویش گرفته میشد. علّت این بود که آن چیزی که آنها مینوشتند، حرفی که آنها میزدند، برای مردم اصلاً باورپذیر نبود؛ نه آنها مردم را می‌شناختند، نه مردم آنها را می‌شناختند.

اگر در مبارزات اخیر یعنی مبارزاتی که منتهی شد به تشکیل نظام جمهوری اسلامی و انقلاب، روحانیّت وارد نمیشد، این اتّفاق هرگز نمی‌افتاد؛ یعنی هیچ حزبی، هیچ مجموعه‌ای، هیچ گروهی از گروه‌های روشنفکر، تا گروه‌های سیاسی، تا گروه‌های چریکی، قادر نبودند بساط حکومت استبدادی و سلطنتی را در این کشور براندازی کنند و از بین ببرند و تسلّط دیرین استعمار را بر این کشور نابود کنند و زمینه‌اش را از بین ببرند. اگر روحانیّت در این میدان وارد نمیشد، امکان نداشت چنین اتّفاقی بیفتد. کار را مردم کردند، امّا حضور مردم ناشی بود از حضور روحانیّت.

یک بیست‌و‌دوّم بهمن را داریم، یک روز قدس را داریم و هر کدام یک معنایی دارد، یک هدفی دارد؛ مردم این معنا را خوب درک میکنند و با توجّه به آن معنا وارد میدان میشوند. حالا در میدان چه ‌کسانی هستند؟ این خیلی نکته‌ی مهمّی است. شما در شهر تبریز یا در شهرهای دیگر یا اینجا در تهران، این جمعیّت عظیمی را که دارند حرکت میکنند یک نگاهی بکنید؛ اکثر اینها ۳۷ سال عمرشان نیست -عمر انقلاب ۳۷ سال، ۳۸ سال است- یعنی اوّل انقلاب را ندیده‌اند، امام را ندیده‌اند، دوران دفاع مقدّس را ندیده‌اند، دوران تلخ و سیاه اختناق زمان طاغوت را ندیده‌اند امّا می‌آیند؛ با همان هیجان، با همان احساس، با همان معرفت، با همان روشنفکری و روشن‌بینی در خیابانها مشت گره میکنند و شعار میدهند و فریاد میزنند؛ معنایش چیست؟ معنایش این است که انقلاب زنده است؛ معنایش این است که انقلاب روینده است، بالنده است، اینها رویشهای جدید انقلابند؛ این نسل سوّم و چهارم انقلاب است که دارد می‌آید و در مقابل دشمن می‌ایستد و حرف قاطع خودش را میزند. این خیلی مهم است.

اینکه می‌بینید فلان مدّعی روشنفکری مثلاً فرض بفرمایید در مورد حزب‌اللهِ لبنان یا سیّدحسن‌نصرالله یا پدیده‌ی دیگری ازاین‌قبیل، ابراز شبهه میکند، این بر اثر نشناختن محیط است؛ یعنی خوشبینانه‌اش این است. البتّه نگاه بدبینانه هم ممکن است کسی داشته باشد؛ امّا خوشبینانه‌اش این است که نمیداند در منطقه چه خبر است، نمیداند سیّدحسن‌نصرالله یعنی چه، حزب‌الله یعنی چه، ارتباطش با ایران چه تأثیراتی در سرنوشت کشور و سرنوشت انقلاب دارد؛ این بر اثر ندانستن است.

بنده آن مقداری که خودم در جریان خبرهای خارجی قرار میگیرم، آن مقداری که مربوط به حوزه‌ای است که مورد اطّلاع نزدیک من است، میبینم صدی‌نود دروغ است؛ صدی‌نود! دروغ است، جعل میکنند؛ دروغهای بزرگ، دروغهای کوچک؛ برایشان اهمّیّت ندارد. یعنی این را بدانید که به نظر من یکی از وظایف دانشجوی روشنفکر این است. خب، اینها مربوط به شخصیّت دانشجویی شما است، یعنی شما به حیث دانشجو، باید این چیزها را رعایت کنید.

دانشگاه به‌طور طبیعی جایی است که مبارزات در آن معمولاً پا میگیرد، معمولاً به‌وجود می‌آید؛ در همه‌جای دنیا همین‌جور است؛ علّتش هم معلوم است؛ چون در دانشگاه یک مجموعه‌ی جوان هستند، با مسائل روز آشنایند، طبعاً محیط روشنفکری است، محیط آگاهی از مسائل جهانی و با اوضاع حال حاضر و اوضاع جاری است؛ [لذا] معترض میشوند و اعتراض میکنند. همه‌جای دنیا مبارزات دانشگاهی وجود دارد و در کشور ما هم وجود داشت؛ مال این دوران مبارزات اسلامی هم نیست، قبل از آن هم وجود داشت؛ خود بنده یادم هست، سال ۴۰ که هنوز مبارزات ما شروع نشده بود، بنده در تهران بودم، دانشجوها در این خیابانها گروه‌گروه جمع میشدند، شعار میدادند، پلیس حمله میکرد، فرار میکردند؛ قبل از آن در دوره‌ی نهضت ملّی هم بوده است و این مبارزات دانشجویی وجود داشته.

عرض کردم که امید و تکلیف و مسئولیّت، متوجّه به علمای اسلام و به روشنفکران راستین در دنیای اسلام است؛ باید با مردمشان حرف بزنند، با سیاستمدارانشان هم حرف بزنند -بعضی از سیاستمداران دنیای اسلام وجدانهای بیداری دارند؛ این را ما از نزدیک تجربه کردیم- میتوانند نقش ایفا کنند. عرض من در این جلسه این است: ما از یادبود ولادت پیغمبر این بهره را ببریم که کاری را که اسلام در روز اوّل کرد که احیای دنیای مرده‌ی آن زمان بود، وجهه‌ی همّت خودمان قرار بدهیم؛ و این احتیاج دارد به عقل، به خردمندی، به تدبّر، به بصیرت، به شناخت دشمن؛ دشمن را بشناسیم، توطئه‌های دشمن را بشناسیم، فریب دشمن را نخوریم. خداوند متعال باید به ما کمک کند، ما را در صراط مستقیم خودش قرار بدهد و ثابت‌قدم بدارد. شاعر عرب درست گفته است که:
الدَّهرُ یَقظان وَ الأَحداثُ لم یَنَم‌
فَما رُقادُکُم یا أَفضَلَ الأُمَم(۹)
وقتی‌که دنیای قدرت، دنیای زر و زور با همه‌ی امکانات خود متوجّه شما است، شما حق ندارید چُرت بزنید، حق ندارید خواب بروید.

صنعت هسته‌ای برای یک کشور، یک ضرورت است. اینکه بعضی از روشنفکرنماها قلم بردارند و قلم بزنند که «آقا ما صنعت هسته‌ای را میخواهیم چه‌کار کنیم» این فریب است؛ این شبیه همان حرفی است که زمان قاجارها وقتی نفت کشف شده بود و انگلیسها آمده بودند میخواستند نفت را ببرند، اینجا دولتمرد قاجاری میگفت ما این مادّه‌ی بدبوی عَفِن را میخواهیم چه‌کار کنیم، بگذارید بردارند ببرند! این شبیه آن است. صنعت هسته‌ای برای یک کشور یک ضرورت است؛ هم برای انرژی، هم برای داروهای هسته‌ای که بسیار مهم است، هم برای تبدیل آب دریا به آب شیرین، و هم برای بسیاری از نیازهای دیگر در زمینه‌ی کشاورزی و غیر کشاورزی. صنعت هسته‌ای در دنیا، یک صنعت پیشرفته است، یک صنعت مهم است؛ این را هم بچّه‌های ما خودشان به دست آوردند؛ این انفجار ظرفیّتهای درونی و استعدادهای درونی بچّه‌های ما بود.

ما در این مذاکرات به همه‌ی تعهّدات بین‌المللی پایبند بودیم، ما در این مذاکرات به تعهّدات اخلاق سیاسی-اسلامی پایبند بودیم، ما نقض عهد نکردیم، ما دو جور حرف نزدیم، ما تلوّن به‌خرج ندادیم؛ نقطه‌ی مقابل و طرف مقابل ما آمریکایی‌ها هستند، عهدشکنی کردند، تلوّن در آراء نشان دادند، تقلّب نشان دادند، رفتار آنها یک رفتاری است که برای ملّت ما مایه‌ی عبرت است؛ آن کسانی هم که در درون مجموعه‌ی روشنفکری کشور هنوز ملتفت نبودند که طرف مقابلشان – آمریکا – کیست، خوب است نگاه کنند به این مذاکرات و بفهمند با چه کسی مواجهند و آمریکا امروز در دنیا چه دارد انجام میدهد.

از شما میخواهم از روشنفکران خود بپرسید چرا وجدان عمومی در غرب باید همیشه با تأخیری چند ده ساله و گاهی چند صد ساله بیدار و آگاه شود؟ چرا بازنگری در وجدان جمعی، باید معطوف به گذشته‌های دور باشد نه مسائل روز؟ چرا در موضوع مهمّی همچون شیوه‌ی برخورد با فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، از شکل‌گیری آگاهی عمومی جلوگیری میشود؟

در کشور خود ما، برخورد غربى‌‌ها و دست‌‌اندرکاران تمدن کنونى غرب در طول این صدسال اخیر، هشتاد نود سال اخیر، با کشور ما چگونه بوده. ما این‌‌همه تجربه‌‌ى ضربه زدن از سوى غرب داریم. عده‌‌اى هستند در کشور - روشنفکران غرب‌‌گرا، غرب‌‌زده، دلباخته‌‌ى غرب - این تجربه‌‌ها در مقابل چشم آنها است، [اما] از این تجربه‌‌ها درس نمیگیرند. خب، آنها دیدند که غربى‌‌ها رضاخان را آوردند بر این کشور مسلط کردند و دیکتاتورىِ عجیب‌‌وغریب رضاخانى، به‌‌وسیله‌‌ى انگلیس‌‌ها در این کشور برپا شد - آمدند یک عنصرِ قلدرِ بى‌‌منطقِ بى‌‌اعتناى به اصالتهاى کشور را بر این کشور مسلط کردند - بعد هم در دهه‌‌ى ۲۰، همان قدرتها آمدند ایران را اشغال کردند، در واقع به یک معنا بین خودشان تقسیم کردند؛ همانها آمدند نفت را بردند و قراردادهاى ظالمانه را بر این کشور تحمیل کردند؛ همانها کودتاى بیست‌‌وهشتم مرداد را راه انداختند و یک دولت ملى را - که با همه‌‌ى عیوبى که داشت بالاخره برخاسته‌‌ى از آراء مردم بود - ساقط کردند و نابود کردند؛ همانها نهضت ملىِ نفت را به انحراف کشاندند و مجدداً سلطه‌‌ى بر منابع طبیعى و مادىِ ما را به دست گرفتند؛ همانها در یک مدت طولانى، دیکتاتورىِ محمدرضا را بر این کشور تثبیت کردند و از آن با همه‌‌ى وجود حمایت کردند؛ در دوران حکومت سى‌‌وچند ساله‌‌ى محمدرضا بر کشور، چوب حراج به ثروت مادى و معنوى ما زده شد، پدر این ملت را در آوردند، در فقر نگه داشتند، در جهل نگه داشتند، فساد عمومى در تمام ارکان این کشور به راه انداختند، فرهنگ کشور را، دین مردم را، همه چیز را در واقع از بین بردند، این با پشتیبانى و حمایتِ همین دولتهاى غربى بود؛ در مقابله‌‌ى با انقلاب ملت ایران و حرکت عظیم ملت ایران، هرچه توانستند کارشکنى کردند؛ از صدام حسین حمایت کردند، دفاع کردند - با اینکه خودشان صدام را هم قبول نداشتند، اما چون صدام در مقابل جمهورى اسلامى بود، هرچه توانستند به صدام کمک کردند - همین غربى‌‌ها، همین انگلیس، همین آمریکا، همین فرانسه: بمب شیمیایى دادند، امکانات گوناگون نظامى در اختیارش گذاشتند؛ خب اینها تجربه‌‌هاى ما است. روشنفکر غرب‌‌زده، چون دستگاه محاسباتى‌‌اش دستگاه اختلال‌‌یافته‌‌اى است، از این تجربه‌‌ها استفاده نمیکند، بهره نمیبرد، استنتاج درست نمیکند.

اما این راه [راه امام خمینی برای بناى یک نظم مدنى - سیاسى براساس عقلانیت اسلامى]، مثل همه‌ى راه‌هاى مهم که به سمت هدفهاى بزرگ کشیده شده است، چالشهایى هم دارد، موانعى هم دارد؛ این موانع را باید بشناسیم تا بتوانیم از آنها عبور کنیم. اگر مانع را نشناختیم، عبور از مانع یا دشوار خواهد شد، یا حتى غیر ممکن خواهد شد. بنده امروز دارم اینها را به شما حضار محترم این مجلس عظیم و باشکوه و در واقع به ملت ایران که این سخنان را خواهند شنید عرض میکنم، اما باید جوانان ما، فرزانگان ما، زبدگان فکرى ما، روى هرکدام از این سرفصل‌ها و بخشها بنشینند فکر کنند، کار کنند، مطالعه کنند؛ نه‌فقط بحثهاى ذهنىِ شبه‌روشنفکرى، [بلکه] بحثهاى کاربردى، بحثهاى عملیاتى، بحثهاى ناظر به واقعیت. اینهایى که ما عرض میکنیم سرفصل‌هایى است براى کارهاى فکرى که ان‌شاءالله به‌وسیله‌ى جوانان ما - که از ما خیلى بهترند، خیلى آماده‌ترند - دنبال خواهد شد.

به نظر من امروز موضوعاتی وجود دارد كه میتواند مورد بحث در محیطهای دانشجوئی واقع شود و همین زمینه‌های شور و نشاط گوناگون علمی و اجتماعی را به‌وجود آورد؛ (...)
مسئله‌ی «سبك زندگی» - كه بنده سال گذشته در سفر بجنورد آن را مطرح كردم و مورد استقبال هم قرار گرفت - مسئله‌ی مهمی است. بحث درباره‌ی مسائل سبك زندگی، اظهارنظر، موافقت، مخالفت، در مواد گوناگون؛ اینها بحثهائی است كه دانشگاه را زنده و بانشاط نگه میدارد. اینجور بحثهای مهم و ناظر به واقعیتها، خون در رگهای این پیكره‌ی عظیم جاری میكند. اینها غیر از بحثهای رائجی است كه ما دیده بودیم و زمان جوانی ما معمول بود. ما آن‌وقتها به این بحثها میگفتیم بحثهای روشنفكری، كه هیچ ناظر به واقعیت نبود؛ ساعتها می‌نشستند بحث میكردند، یك چیزی را یكی اثبات میكرد، دیگری نفی میكرد؛ هیچ نتیجه‌ای هم نداشت، هیچ ناظر به واقعیتهای اجتماعی هم نبود؛ اما اینها بحثهائی است كه همه‌اش ناظر به مسائل اجتماعی است.

دو نكته‌ی اساسی درباره‌ی حوزه‌ی هنری و دفتر ادبیات انقلاب هست. اول این‌كه شما ظرفیت برآمده از انقلاب را مورد توجه قرار دادید در برابر جمعی كه انقلاب را بایكوت كردند. روشنفكرانی كه اهل ادبیات و شعر و ... بودند، در تصمیمی نگفته و ننوشته بنا گذاشتند انقلاب و بعد جنگ را ندیده و مكتوم بگذارند. كارهای شما یك ادعانامه‌ی تاریخی است در برابر سكوت آنها. جریان‌های معاند با كارهای شما باید به تاریخ جواب بدهند. این‌ها می‌خواستند نگویند تا این‌جور به چشم بیاید كه انگار اصلاً اتفاقی نیفتاده.
نكته‌ی دوم هم این است كه شما توانستید با این كارِ طولانی و مستمر یك حركت عظیم فرهنگی در مملكت راه‌بیندازید. شما با این كارها كشور را از كارهای وارداتی در حوزه‌ی جنگ و انقلاب مستغنی كردید. تولید محتوا كردید؛ برعكس جریان روشنفكری كه همه‌ی كارهایش مبتنی بر ترجمه است، حتی وقتی تاریخ ایران می‌نویسند. این سنت غلط را شما به هم زدید.

تبیین ظرفیت عظیم معرفتی و معنوی برآمده از انقلاب اسلامی از سوی هنرمندان متعهد، رویه و سنت غلط موجود در آثار روشنفكران و اكتفا به آثار ترجمه ای را تغییر داد و به استغنای در تولیدات و ارائه محصولات بسیار با ارزش و فاخر در زمینه های گوناگون ادبی و هنری منجر شد.

یک خصوصیتی در مردم عزیز آذربایجان انسان بوضوح مشاهده میکند؛ این خصوصیت در بعضی از مناطق کشور هست، اما در آذربایجان به شکل بارزی وجود دارد و آن این است که مبارزات و حرکت غیرتمندانه‌ی مردم آذربایجان در دوره‌های مختلف؛ در قضیه‌ی مشروطه، در قضیه‌ی اشغال نظامی، در قضایای گوناگون - که در اغلب این قضایا، پیشروِ دیگران هم بودند - همواره با دین و ایمان دینی همراه بوده است. با اینکه جریان روشنفکری چپ و همچنین جریان روشنفکری وابسته‌ی به غرب در منطقه‌ی آذربایجان فعال بود - از همان روزهای اولِ ورود روشنفکری بیمار به کشورمان - و سعی میکردند مردم را از دین جدا کنند، در عین حال اگر شما نگاه کنید به نهضتهائی که در آذربایجان شکل گرفت و خیلی از آنها نهضتهای عمومی ملت ایران بود که آذربایجانی‌ها جلوتر از دیگران بودند، می‌بینید با وجود آن تلاشها، حرکت مردم و پیشروان و سرسلسله‌های حرکتهای مردمی در آذربایجان، بر پای‌فشاری و پایبندی خود به مسائل دینی، صریح‌تر از همه بودند. در تبریز، ستار خان میگفت: فتوای علمای نجف در جیب من است. یعنی این مرد بزرگِ مبارزِ شجاع، کار خودش را با هدایت علما و مراجع نجف تنظیم میکرد؛ درست نقطه‌ی مقابل آنچه که آن روز تفکرات جریانهای روشنفکریِ شرق و غرب میخواستند در این کشور اعمال کنند. همیشه همین جور بوده، امروز هم همین جور است، فردا هم همین جور خواهد بود.

همه‌ی قشرها در بسیج حضور دارند؛ شهری هست، روستائی هست، جوانِ نوخاسته‌ی نوسال هست، پیرمرد کهنسال هم هست. چقدر در جنگ، رادیوهای خارجی و مبلّغین معاند و مغرض گفتند که جمهوری اسلامی بچه‌های نابالغ را به جنگ میفرستد. بله، بچه‌های نابالغ میرفتند، اما کسی آنها را به جنگ نمیفرستاد. آنها می‌آمدند با گریه، با زاری، با دست بردن در شناسنامه، با رضایت‌گرفتن از پدر و مادر به زور گریه، با قاطی‌شدن بین رزمندگان، خودشان را به جبهه میرساندند. اینها واقعیت است. پیر و جوان، تحصیلکرده و غیرتحصیلکرده در بسیج حضور دارند. در اینجا روشنفکرها یک کناری نایستادند. در بعضی از این اجتماعات بزرگی که در این انقلابها وجود دارد، گروه روشنفکران قاطی مردم نمیشوند. من یک وقتی از یک نمایشنامه‌ی روشنفکری نقل کردم که آقائی از بالای ایوان به حرکت مردم نگاه میکند، اما خودش وارد نمیشود، قاطی نمیشود. اینجا نخیر؛ اینجا کارگر بود، کشاورز بود، دانشجو بود، دانش‌آموز بود، پزشک بود، نویسنده‌ی مبرّز بود، شاعر برجسته بود، متخصص بود، مخترع بود و هست؛ همه وارد بسیج. شما بروید تشکیلات بسیج را نگاه کنید، در شهر خودتان هم نگاه کنید؛ همه جا همین جور است. اینجا دیروز یک جوان مخترعی آمده، خودش را جزو بسیج مخترعین معرفی میکند. اینها در دنیا نظیر ندارد. بسیج مخترعین، بسیج اساتید دانشگاه، بسیج نویسندگان، بسیج شاعران. گروههای روشنفکری، با قواره‌های مختلف، در این مجموعه‌ی عظیم و پرراز و رمزی که ما اسمش را «بسیج» گذاشتیم، حضور دارند. جوان هم هست، پیر هم هست، زن هم هست، مرد هم هست، متخصص کارهای صنعتی هم هست، متخصص کارهای روان‌شناسی هم هست؛ همه جور انسانی در این مجموعه حضور دارند.

چند تا فیلسوف‌نمای غربی عنوان «ایدئولوژی‌زدائی» را مطرح کردند. می‌بینید گاهی در بعضی از این مقالات روشنفکری، عنوان «ایدئولوژی‌زدائی» مطرح میشود: آقا جامعه را با ایدئولوژی نمیشود اداره کرد. چند تا فیلسوف یا فیلسوف‌نمای غربی این را گفته‌اند؛ یک عده‌ای هم اینجا طوطی‌وار، بدون اینکه عمق این حرف را درک کنند، بدون اینکه ابعاد این حرف را بفهمند چیست، همان را تکرار کردند، باز هم تکرار میکنند. هیچ ملتی که داعیه‌ی تمدن‌سازی دارد، بدون ایدئولوژی نمیتواند حرکت کند و تا امروز حرکت نکرده است. هیچ ملتی بدون دارا بودن یک فکر و یک ایدئولوژی و یک مکتب نمیتواند تمدن‌سازی کند. همینهائی که امروز شما ملاحظه میکنید در دنیا تمدن مادی را به وجود آورده‌اند، اینها با ایدئولوژی وارد شدند؛ صریح هم گفتند؛ گفتند ما کمونیستیم، گفتند ما کاپیتالیستیم، گفتند ما به اقتصاد سرمایه‌داری اعتقاد داریم؛ مطرح کردند، به آن اعتقاد ورزیدند، دنبالش کار کردند؛ البته زحماتی هم متحمل شدند، هزینه‌ای هم بر دوش آنها گذاشته شد. بدون داشتن یک مکتب، بدون داشتن یک فکر و یک ایمان، و بدون تلاش برای آن و پرداختن هزینه‌های آن، تمدن‌سازی امکان ندارد.
البته بعضی از کشورها مقلدند؛ از غرب، از سازندگان تمدن مادی یک چیزی را گرفته‌اند، زندگی خودشان را بر اساس آن شکل داده‌اند. بله، اینها ممکن است به یک پیشرفتهائی هم برسند، به یک پیشرفتهای صوری و سطحی هم میرسند، اما مقلدند؛ اینها تمدن‌ساز نیستند، اینها بی‌ریشه و آسیب‌پذیرند؛ اگر چنانچه یک طوفانی به وجود بیاید، اینها از بین خواهند رفت؛ چون ریشه‌دار نیستند. علاوه بر اینکه کار آنها تقلید است و تقلید پدرشان را در می‌آورد، برخی از منافع تمدن مادی غرب گیرشان می‌آید و بسیاری‌اش گیرشان نمی‌آید، اما همه‌ی زیانهای آنها گیرشان می‌آید.
من نمیخواهم از کشورها اسم بیاورم. بعضی از کشورها هستند که رشد اقتصادی آنها به عنوان یک الگو، در گفتار و نوشتار برخی از روشنفکران ما مطرح میشود. بله، ممکن است آنها به یک صنعتی هم دست پیدا کرده باشند، پیشرفتی هم در زمینه‌ی مادی یا در زمینه‌ی علم و صنعت کرده باشند، اما اولاً مقلدند؛ ذلت تقلید و فرودستی تقلید، روی پیشانی آنها حک شده؛ علاوه‌ی بر این، همه‌ی آسیبهای تمدن کنونی مادی غرب را آنها دارند، ولی اکثر منافعش را ندارند. امروز این تمدن مادی غرب دارد نشان میدهد مشکلاتی را که برای بشریت و برای پیروان خودش به وجود آورده.
پس بدون مکتب و بدون ایدئولوژی نمیتوان یک تمدن را به وجود آورد؛ احتیاج به ایمان است. این تمدن دارای علم خواهد بود، دارای صنعت هم خواهد بود، دارای پیشرفت هم خواهد بود؛ و این مکتب، هدایت کننده و اداره کننده‌ی همه‌ی اینها خواهد شد. آن که مکتب توحید را مبنای کار خودش قرار میدهد، آن جامعه‌ای که به دنبال توحید حرکت میکند، همه‌ی این خیراتی را که متوقف بر تمدن‌سازی است، به دست خواهد آورد؛ یک تمدن بزرگ و عمیق و ریشه‌دار خواهد ساخت و فکر و فرهنگِ خودش را در دنیا گسترش خواهد داد. بنابراین، این مطلب اول، که احتیاج به ایمان است. کشاندن جامعه به بی‌ایمانی، یکی از همان توطئه‌هائی است که دشمنان تمدن‌سازی اسلامی دنبال آن بوده‌اند و الان هم با شدت این را دارند دنبال میکنند.
امروز در محیطهای روشنفکری، کسانی هستند با شکلهای گوناگون، با قد و قواره‌های گوناگون، اینها ما را از شعارهای مکتبی برحذر میدارند؛ دوران اوج شعارهای مکتبی را که دهه‌ی 60 است، زیر سؤال میبرند؛ امروز هم از تکرار شعارهای مکتبی و شعارهای انقلابی و اسلامی، خودشان واهمه دارند و میخواهند در دل دیگران واهمه بیندازند؛ میگویند آقا، هزینه دارد، دردسر دارد، تحریم دارد، تهدید دارد. نگاه خوشبینانه این است که بگوئیم اینها تاریخ نخوانده‌اند - البته نگاه‌های بدبینانه هم وجود دارد - اینها اگر تاریخ خوانده بودند و اطلاع داشتند از سرگذشت و منشأ و مبدأ تمدنهائی که وجود دارد و همین تمدن مادی غرب که امروز میخواهد دنیا را فتح تصرف کند و این حرف را نمیزدند. باید بگوئیم اینها بی‌اطلاعند، تاریخ نخوانده‌اند.
جامعه‌ی بدون آرمان، بدون مکتب، بدون ایمان، ممکن است به ثروت برسد، به قدرت برسد، اما آن وقتی هم که به ثروت و قدرت برسد، تازه میشود یک حیوان سیر و قدرتمند - و ارزش انسان گرسنه از حیوان سیر بیشتر است - اسلام این را نمیخواهد. اسلام طرفدار انسانی است که هم برخوردار باشد، هم قدرتمند باشد، و هم شاکر و بنده‌ی خدا باشد؛ جبهه‌ی عبودیت بر خاک بساید. انسان بودن، قدرتمند بودن و بنده‌ی خدا و عبد خدا بودن؛ این آن چیزی است که اسلام میخواهد؛ میخواهد انسان بسازد، الگوی انسان‌سازی است.

در زمینه‌ی معنویت و اخلاق هم باید آرمان‌گرا بود. محیط دانشگاه به دلیل اینکه محیط جوان است، باید محیط پاکیزه‌ای باشد. بعضی خیال میکنند دانشگاه یعنی محیطی که در آن، تقید به دین و پایبندی به دین و اخلاق و اینها خیلی لزومی ندارد و مطلوب نیست. این ناشی از بنای غلطی است که در دوران طاغوت، در آغاز پیدایش دانشگاه، پایه‌ریزی شد. آن روز کسانی دانشگاه را به وجود آوردند که به اصل دین و معنویت و اخلاق اعتقاد نداشتند؛ شیفته‌ی غرب و فریفته‌ی اخلاقیات غرب بودند. البته آن شیفتگی و فریفتگی، شکل عمومی‌اش بود؛ یک عده‌ای‌شان هم مزدور و مأمور غرب بودند. بنا بود اینها در داخل کشور طراحی و برنامه‌ریزی کنند که تسلطی را که به شکلی در دوران قاجار داشتند، در دوران پهلوی همان تسلط را و بیشترش را به شکل دیگر و آرامتری داشته باشند؛ تربیت یک نسل روشنفکر و درس‌خوانده و تحصیلکرده‌ای که غربی بیندیشد؛ ایرانی است، اما فرانسوی و انگلیسی و آمریکائی فکر میکند؛ آرزوهایش آرزوهای یک فرد آمریکائی است؛ اقدام و عملش هم اقدام و عمل یک فرد آمریکائی یا انگلیسی است؛ اگرچه ملیتش ایرانی است و ساکن ایران هم هست. آنها تربیت یک چنین نسلی را دنبال میکردند.
من کلیت دانشگاه را به‌هیچ‌وجه زیر سؤال نمیبرم؛ وجود اساتید مؤمن و پاکیزه در دوره‌ی طاغوت را به‌هیچ‌وجه زیر سؤال نمیبرم؛ خب، کسانی بودند که ما آنها را میشناختیم؛ بسیار مردمان خوب، بسیار مردمان پاکیزه؛ هم در بین اساتید بودند، هم در بین دانشجوها بودند - البته کمتر - لیکن بنای دانشگاه این بنا بود؛ لذا آن اساتید مؤمن هم جز در یک دائره‌ی محدودی نمیتوانستند اثرگذاری کنند؛ حرکت دانشگاه، یک حرکت غلطی بود. کسانی نگاهشان به آن شرائط است؛ خیال میکنند رفتن به دانشگاه، ملازم با بی‌قید شدن و عدم مبالات در مورد دین و اخلاق و حجاب و طهارت و پاکیزگی دینی و اخلاقی است. این واقعیت ندارد، این نگاه درستی نیست. دانشگاه مرکز معنویت است؛ چون علم یک امر معنوی است. علم - هر علمی باشد - یک ارزش معنوی است، یک ارزش روحی است. محیط دانشگاه، محیط جوانی است؛ محیط مؤمنی است. در کشور، متدین‌ترینهامان در میان جوانهامان هستند؛ فداکارترینهامان در میان جوانهامان بودند و هستند؛ بنابراین چه دلیلی دارد که محیط جوانِ اهل علمِ دانشگاه، یک محیط غیردینی باشد؟ نخیر، محیط دینی است. من توقعم این است که کسی که وارد دانشگاه میشود، اگر قبل از آنکه وارد دانشگاه بشود، تقیدات دینی‌اش ضعیف بوده، با ورود به دانشگاه، تقیدات دینی‌اش تقویت شود. بنابراین آرمان‌گرائی در معنویت و اخلاق هم یک امر معتبری است؛ مثل آرمان‌گرائی در سیاست، مثل آرمان‌گرائی در علم و در همه‌ی امور زندگی.

امام عزیز ما، آن مرد یگانه‌ی تاریخ ما، در مقابل طرح کاپیتولاسیون و مصونیت آمریکائی‌ها - که آن روز در ایران همه‌کاره بودند - ایستاد و به خاطر این اعتراض، روز 13 آبان با حال غربت و تنهائی، به وسیله‌ی مزدوران آمریکا از ایران تبعید شد. در آن روز و در این تبعید، هیچ کس در کنار امام نبود. البته دلهای مردم با امام بود؛ اما امام را از خانه‌اش ربودند و در غربت کامل، او را در روز 13 آبان سال 43 از ایران تبعید کردند. پانزده سال بعد - پانزده سال، زمان زیادی نیست؛ مثل برق میگذرد - فرزندان امام، یعنی جوانان انقلابی دانشجو، در روز 13 آبان رفتند لانه‌ی جاسوسی آمریکا در تهران را تسخیر کردند؛ آمریکا را از ایران تبعید کردند. ببینید فعل و انفعال حرکت مردمیِ متکی به اراده‌ی الهی و قدرت الهی، چه کار میکند. امام در آن غربت در تبعید ایستاد، با کمال استقامت راه را دنبال کرد و مردم را کم‌کم و بمرور آورد وارد صحنه کرد. امام مردم را بیدار کرد؛ احساس استقلال و آرمان‌خواهیِ همراه با مجاهدتی که در آن هیچ خوف و ترسی وجود ندارد، در مردم زنده کرد. مردم به میدان آمدند و انقلاب پیروز شد. مردم در انقلاب، شاه را از ایران راندند؛ در 13 آبان، آمریکا را از ایران راندند. لذا امام فرمود: انقلابی بزرگتر از انقلاب اول. این یک عبرت است. یعنی یک ملت وقتی در راه درست، با هدایت صحیح و با بصیرت، ایستادگی و استقامت میکند، هیچ قدرتی در مقابل او تاب مقاومت ندارد. همه‌ی مانعها برداشته شد. این مسئله، محال به نظر می‌آمد. حکومت سلطنتیِ دو هزار و پانصد ساله، آن هم با پشتیبانی همه‌ی قدرتهای مادی دنیا، از ایران برچیده شود؟ باورکردنی بود؟ اما اراده‌ی اسلامی و ایمانی ملت ایران به رهبری امام، این امر محال را ممکن کرد؛ این امر نشدنی، واقع شد. همه در مقابل چشمشان این را بوضوح دیدند و آن را لمس کردند. و از این بالاتر، پرچم تسلطِ ظالمانه‌ی متکبرانه‌ی آمریکا از بام ایران پائین کشیده شد؛ زیر پای جوانهای مؤمن ما لگدمال شد. این هم نشدنی به نظر میرسید. این هم یک کار ناممکن به نظر میرسید. تحلیل میکردند، میگفتند، مینوشتند که ایران اسلامی چون در مقابل آمریکا ایستاده است، پس قطعاً شکست میخورد و مجبور به عقب‌نشینی میشود. تحلیلهای مادی این را میگفت، این را نشان میداد. خیلی از روشنفکرنمایان ما که خود را اهل تحلیل سیاسی و زیر و رو کردن حوادث و استنتاج از حوادث میدانستند، اینجور تحلیل میکردند. اما بعکس شد؛ اسلام پیروز شد، جمهوری اسلامی پیروز شد، آمریکا مجبور به عقب‌نشینی شد.

دینداری از خصوصیات این مردم بود، امروز هم هست. دو خصوصیت در منطقه‌ی پاوه وجود دارد که انسان را وادار به تحسین میکند: یک خصوصیت، خصوصیت دینداری است؛ پایبندی به معرفت دینی و مبانی دینی و شریعت. خصوصیت دوم، روشنفکری است. جوانان این منطقه - آنطوری که من اطلاع دارم و گزارشهای دقیقی را ملاحظه کردم - جوانان روشنفکری هستند. بخش مهمی از این امتیازات برمیگردد به این مرد عالم و مجاهد، این جناب ماموستا قادری؛ روحانیِ هم عالم و هم روشنفکر. اینجور روحانی‌ای در این دوره و در همه‌ی مقاطع حساس، به کار جماعتهای مردمی می‌آید؛ آگاهانه، بابصیرت، مسائل را تشخیص بدهد، درک کند، بعد هم وسط میدان باشد. روحانی‌ای که کنار بنشیند، به مردم بگوید شما بروید حرکت کنید، اقدام کنید، راه به جائی نخواهد برد. آن روحانی‌ای موفق است که راه بیفتد، بگوید برویم؛ نه اینکه بگوید بروید. روحانی باید وسط میدان، جلوی مردم و اهل اقدام باشد. خوشبختانه ما نمونه‌های متعددش را در روحانیت منطقه‌ی کردی مشاهده کرده‌ایم و دیده‌ایم.

آقای طالقانی اهل فکر نو بر محور دین و با تمرکز بیشتر بر روی قرآن و نهج‌البلاغه [بود]؛ یعنی ایشان اصلاً اینجوری بود. لکن همه‌ی ابعاد شخصیت آقای طالقانی بُعد روشنفکری دینی نیست. یک بُعد مهم بُعد مبارزه است. خیلی‌ها روشنفکر بودند اهل مبارزه نبودند؛ روشنفکر دینی هم بودند اهل مبارزه نبودند؛ همان خصلت عمومی تقریباً [همه‌ی] روشنفکران دیروز و شاید بعضاً امروز ما در آنها هم بود که من یک وقت از یک نمایشنامه‌ای نقل کردم آقای روی ایوان [را] که پائین نمی‌آید توی مردم نمی‌آید با متن قضیه کار ندارد با میدان کار ندارد، بالای ایوان می‌نشیند تماشا میکند حرف میزند! خب خیلی از روشنفکرهای دینی اینجوری بودند [اما] آقای طالقانی نه، اهل عمل بود؛ یعنی توی میدان بود، احساس درد میکرد حقیقتاً؛ این را ما که با ایشان معاشر بودیم – رفت و آمد میکردیم- میدیدیم، محسوس بود در ایشان، واضح بود که آدمی اهل درد بود و میخواست مبارزه کند؛ لذا تبعات مبارزه راهم قبول کرد [و به] زندان افتاد؛ هیچ اظهاری از آقای طالقانی بالواسطه [یا] بی‌واسطه نقل نشد؛ [البته] من هیچوقت با ایشان هم‌زندان نبودم، اما هم‌زندانهای ایشان هم نقل میکنند؛ خود ما هم دیدن ایشان میرفتیم – گاهی از مشهد که من می‌آمدم، روزهای ملاقات میرفتم زندان قصر – از پشت میله‌ای صحبت میکردند؛ دائم روحیه میدادند.

. بعد دیگر آقای طالقانی که به نظر من نباید فراموش بشود، صفای این مرد بود. به قدری این آدم با صفا و روراست و در معاشرتها صادق بود که انسان از این همه زلالی حیرت میکرد. آدم زلالی بود آقای طالقانی. هیچ در قید و بند و ملاحظات و [اینها نبود]؛ نه ملاحظات آخوندی، نه ملاحظات روشنفکری، نه ملاحظات مبارزاتی –چیزهایی که حالا به خودشان ببندند- مطلقاً در این آدم وجود نداشت؛ صاف، روشن. هر وقت من می‌آمدم تهران، اوقاتی که ایشان آزاد بودند، میرفتیم منزل ایشان –یک بار دو بار- می‌نشستیم؛ این منزل پیچ‌شمیران. البته آن منزل بالا هم رفته بودم من، اما بیشتر اینجا ایشان را میدیدیم. انسان [وقتی] می‌نشست پهلوی این مرد، واقعاً روحیه میگرفت؛ هم روحیه‌ی مبارزاتی، هم روحیه‌ی صفا و رفاقت و معنویت و اینها. اینها در این شخصیتهای برجسته، خوب است بزرگ بشود. ماها –غالباً آدمها- مبتلا هستیم به یک چیزهائی. این آدم، آدم صافی بود، روراست بود، بی‌شائبه و بی‌شیله‌پیله بود. نتیجه‌ی این بی‌شیله‌پیله بودن [هم] صراحتش بود، صراحت در بیان. همان خطبه‌ای که شما اشاره کردید، این خطبه را نمیشود عادی به حساب آورد؛ اینها دائماً میگفتند «پدر طالقانی»، اصلاً خودشان را فرزندان او معرفی میکردند، به عنوان «پدر» او را اسم میبردند. کیست که توی این رودربایستی گیر نکند؟ آن آدمی که توی اینجور رودربایستی‌ها گیر نکند و برود آنجور قرص و محکم توی خطبه و موضعِ به آن صراحت و به آن شدّت بگیرد، کیست؟ اینجور آدمی را آدم واقعا بگردد پیدا کند! مرحوم طالقانی اینجوری بود. من بعد از همین خطبه‌ی ایشان تلفن کردم؛ گفتم آقا من خواستم از شما تشکر کنم به خاطر این خطبه، گفت بله، خیلی‌ها هم تلفن میکنند فحش میدهند به خاطر همین خطبه! اینجوری بود دیگر، تحمل میکرد.

چقدر خوب است که آقای طالقانی معرفی میشود. این مناسبت صدسالگی هم [خوب است]. ایشان ظاهراً متولد حدود هزار و سیصد و بیست و نه قمری [هستند]. مرحوم آقای آ سیّد مرتضای عسگری که با ایشان رفیق و همدوره و در قم با هم بودند، به نظرم میگفت: من دو سال بزرگترم از آقای طالقانی. به هرحال تاریخ، همان تاریخی که نوشته شده درست است لابد. ان‌شاءالله که خدا کمکتان کند. این کار، کار خوبی است؛ منتها آقای طالقانی را با همه‌ی ابعاد معرفی کنید. صرفِ یک روشنفکر مذهبی نیست، همچنانی که صرفِ یک پیشنماز مسجد هدایت نیست، همچنانی که صرفِ یک مبارز نیست، یعنی مجموعه‌ی این خصوصیات را در ایشان معرفی کنید.

نکته‏ی چهارم، معرفی درست و شایسته‏ی روحانیت است؛ که این فقط وظیفه‏ی خود روحانیون نیست. روشنفکران و آگاهان میتوانند نقش روحانیت را در کشور نشان بدهند و نشان بدهند که در مقاطع حساس، روحانیت، بخصوص مراجع معظم و بزرگان حوزه‏های علمیه، از چه مشکلاتی و چه گذرگاه‏های سختی توانسته‏اند جامعه را عبور بدهند.

بنده در مشهد جلسه‏ای داشتم که بین نماز مغرب و عشاء برگزار می‏شد. پای تخته می‏ایستادم و به قدر بیست دقیقه یا نیم ساعت صحبت می‏کردم. مستمعین هم نوددرصد جوان بودند؛ جوانها هم غالباً دانشجو و بعضاً دبیرستانی. یک شب مرحوم شهید باهنر (رحمة اللَّه علیه) مشهد بود، با من آمد مسجد ما. وضعیت را که دید، شگفت‏زده شد. حالا آقای باهنر کسی بود که در تهران با مجامع جوان و دانشجوئی هم مرتبط بود. ایشان گفت که من به عمرم این‏قدر جمعیت دانشجوئی و جوان در یک مسجد ندیده‏ام. حالا توی مسجد ما مگر چقدر جوان بود؟ حد اکثر مثلًا سیصد و چهل پنجاه نفر. در عین حال برای یک روحانیِ روشن‏فکرِ مرتبط با جوانها، مثل آقای باهنر، که خودش هم دانشگاهی بود و دوره‏های دانشگاهی را دیده بود و محیطهای دانشجوئی را می‏شناخت و از فعالیتهای مذهبیِ به‏روز و متجددانه هم مطلع بود، جمع شدن حدود سیصد یا سیصد و پنجاه نفر جوان- که شاید از این تعداد، مثلًا دویست نفرش دانشجو بودند- چیز عجیبی بود و ایشان را دهشت‏زده و تعجب‏زده کرده بود: دویست تا دانشجو یکجا جمع بشوند و یک روحانی برایشان صحبت کند؟!

در زمینه‏ی پاسخ به سؤالهای گوناگونی که در آن دوره ذهن جوانهای ما را به خود مشغول کرده بود، شهید مطهری مثل برخی از مدعیان روشن‏فکری دینی نبود که مطالب اجنبیِ از منطق دین و محتوای دین را با لعاب دینی و قالب دینی عرضه کند؛ بلکه درست نقطه‏ی مقابل، مفاهیم حقیقی دینی را در بسته‏بندی‏های متناسب روز و متناسب با سؤال و نیاز و استفهام مخاطبین عرضه می‏کرد.

باید دشمنی‏ها را شناخت. مشکل ما این است. اینکه بنده مسئله‏ی بصیرت را برای خواص تکرار می‏کنم، به خاطر این است. گاهی اوقات غفلت می‏شود از دشمنی‏هائی که با اساس دارد می‏شود؛ این‏ها را حمل می‏کنند به مسائل جزئی. ما در صدر مشروطه هم متأسفانه همین معنا را داشتیم. در صدر مشروطه هم علمای بزرگی بودند- که من اسم نمی‏آورم؛ همه می‏شناسید، معروفند- که این‏ها ندیدند توطئه‏ای را که آن روز غرب‏زدگان و به اصطلاح روشن‏فکرانی که تحت تأثیر غرب بودند، مغلوب تفکرات غرب بودند، طراحی می‏کردند؛ توجه نکردند که حرف‏هائی که این‏ها دارند در مجلس شورای ملیِ آن زمان می‏زنند، یا در مطبوعاتشان می‏نویسند، مبارزه‏ی با اسلام است؛ این را توجه نکردند، مماشات کردند. نتیجه این شد که کسی که می‏دانست و می‏فهمید- مثل مرحوم شیخ فضل الله نوری- جلوی چشم آن‏ها به دار زده شد و این‏ها حساسیتی پیدا نکردند؛ بعد خود آن‏هائی هم که به این حساسیت اهمیت و بها نداده بودند، بعد از شیخ فضل الله مورد تعرض و تطاول و تهتک آن‏ها قرار گرفتند و سیلی آن‏ها را خوردند؛ بعضی جانشان را از دست دادند، بعضی آبرویشان را از دست دادند. این اشتباهی است که آنجا انجام گرفت؛ این اشتباه را ما نباید انجام بدهیم.

انقلاب اسلامی با آن عظمت پیروز شد. مردم آمدند با تن‏های خودشان، با جسمهای بی‏پناه و بی‏زره خودشان در مقابل سلاح عوامل رژیم جبار ایستادند و انقلاب را پیروز کردند؛ بعد همین مردم آمدند به جمهوری اسلامی رأی دادند و جمهوری اسلامی را انتخاب کردند. خوب، یک انسان باانصاف و باشرف، در مقابل این خواست مردم چه می‏کند؟ بعضی‏ها آمدند وسط میدان، ادعای طرف‏داری از مردم کردند، خودشان را دموکراتیک خواندند، خودشان را طرف‏دار خلق معرفی کردند؛ آن وقت با همین خلقی که این نظام را با این بهای سنگین سر کار آورده بودند، شروع کردند به مقابله کردن. توشان منافق بود، کافر صریح بود، طرف‏دار غرب بود، متظاهر به دین هم بود؛ همه‏ی این‏ها باهم شدند یک جبهه، یک حرکت، در مقابل نظام اسلامی، در مقابل ملت ایران. ادعای طرف‏داری از مردم کردند، با مردم درافتادند؛ ادعای طرف‏داری از دموکراسی و آراء مردم کردند، با آراء مردم و نتیجه‏ی آراء مردم درافتادند؛ ادعای روشن‏فکری و آزاداندیشی و آزادفکری کردند، به طور متحجرانه چهارچوبهای القائی متفکرین غربی را که آمیخته‏ی به بدخواهی و بددلی بود- قبول کردند؛ آمدند مقابل ملت ایران. اول با حرفهای روشن‏فکرانه یا شبه روشنفکرانه شروع کردند به امام و به جمهوری اسلامی و به مبانی امام اعتراض کردن، انتقاد کردن، حرف زدن؛ بعد یواش‏یواش رودربایستی را کنار گذاشتند، آمدند توی میدان، مبارزه‏ی فکری را، مبارزه‏ی سیاسی را تبدیل کردند به مبارزه‏ی مسلحانه یا اغتشاشگری- این‏ها توی کشور ما اتفاق افتاد؛ مال تاریخ نیست، مال همین دهه‏ی اول انقلاب است- شروع کردند مزاحمت کردن. به جای اینکه بنشینند فکر کنند، ببینند مشکلات کشور چیست- این همه مشکلات متوجه کشور ما بود؛ مقداری از گذشته مانده بود، مقداری را تحمیل می‏کردند- به حل این مشکلات کمک کنند، به مسئولین کمک کنند، اگر به نظرشان می‏رسد که باید راهنمائی کنند، راهنمائی کنند، اگر زیر یک باری را باید بگیرند، به جای اینکه بگیرند، افتادند سینه به سینه شدن، معارضه کردن، بدگوئی کردن؛ بعد هم هرجا توانستند، با مردم مواجه شدن، در بخشهای مختلف. کشور در مرزها درگیر جنگ بود، به جنگ هم بی‏اعتنائی کردند؛ داخل همین خیابانهای تهران، سر هر چهارراهی که توانستند، سر هر گذری که دستشان رسید، بنا کردند با جمهوری اسلامی و با نظام مقابله کردن.

این عزاداری‏هائی که انجام می‏گیرد، این گریه و زاری‏ای که می‏شود، این تشریح حوادث عاشورا که می‏شود، این‏ها چیزهای لازمی است. یک عده از موضع روشن‏فکری نیایند بگویند آقا، این‏ها دیگر لازم نیست. نه، این‏ها لازم است؛ این‏ها تا آخر لازم است؛ همین کارهائی که مردم می‏کنند. البته یک شکل‏های بدی وجود دارد که گفته‏ایم؛ مثل قمه زدن که گفتیم این ممنوع است، نباید این کار انجام بگیرد؛ این، مایه‏ی دراز شدن زبان دشمنان علیه دوستان اهل بیت است. اما همین عزاداری متعارفی که مردم می‏کنند؛ دسته‏جات سینه‏زنی راه می‏اندازند، عَلَم بلند می‏کنند، اظهار محبت می‏کنند، شعار می‏نویسند، می‏خوانند، گریه می‏کنند؛ این‏ها ارتباط عاطفی را روز به روز بیشتر می‏کند؛ این‏ها خیلی چیزهای خوبی است.

این را بدون تردید بدانید؛ کشور دارد پیش می‏رود. برنامه‏ریزی‏های گذشته هم البته بلاشک عیوبی داشته، اما برآیند همه‏ی نقاط مثبت و منفی، همینی است که امروز شما دارید مشاهده می‏کنید. جوانهای ما از لحاظ علمی پیش رفتند، از لحاظ بینش سیاسی پیش رفتند، از لحاظ رسوخ و نفوذ تفکر دینی در عمق اندیشه‏ها پیش رفتند. این حرف‏هائی که امروز جوانهای ما اینجا راجع به معنویت و راجع به دین و راجع به دل نبستن به پیش‏بینی‏ها و برنامه‏ریزی‏های غربی و استقلال گفتند- این حرف‏هائی که امروز جزو حرفهای رائج شما شده- اندکی پیش از دوران شماها، جزو حرفهای برجسته‏ی روشن‏فکرانی بود که فکر می‏کردند این حرفها را باید بزنند یا بفهمند! اما امروز جزو فرهنگ رائج جامعه‏ی ماست. این پیشرفت نیست؟ ما داریم پیش می‏رویم. البته دشمن هم زیاد داریم، مانع هم خیلی داریم. اگر مانع نبود، ما این‏جور ورزیده نمی‏شدیم؛ جامعه‏ی اسلامی و جمهوری اسلامی این‏جور ورزیده نمی‏شد. مانع وجود دارد؛ و الّا تو زمین صاف راه رفتن که تقویت عضلانی نمی‏آورد. باید کوهنوردی کرد، باید از موانع بالا رفت. جامعه‏ی ما این کار را کرده، این راه را پیش رفته، بازهم خواهد رفت، بعد از این هم خواهد رفت. شما بدانید! نسل جوان امروز، نسلی که بتوان متوقفش کرد، نیست.

در باب قرآن، ما باید اعتراف کنیم که سالهای متمادی جامعه‏ی ما با قرآن فاصله گرفت. ما در جمهوری اسلامی داریم این فاصله را کم می‏کنیم؛ عقب‏ماندگی‏ها را جبران می‏کنیم، اما این عقب‏ماندگی خیلی زیاد بوده. در دوران حاکمیتهای طاغوت، قرآن به صورت رسمی در جامعه حضور نداشت؛ گوشه کنار کسانی ممکن بود با قرآن آشنا باشند- متدینینی در خانه‏ها قرآن می‏خواندند- اما این فقط تلاوت قرآن بود؛ تدبر در قرآن، بخصوص در سطح جامعه و در منظر عموم خیلی کم بود؛ بسیار کم بود. نتیجه این شده بود که مجموعه‏های روشن‏فکری و مجموعه‏های دانشگاهی ما بکلی با قرآن فاصله داشتند؛ یعنی واقعاً در بین تحصیل‏کرده‏های آن زمان، کسی که با قرآن انسی داشته باشد، آشنائی‏ای داشته باشد- نه آشنائی خیلی وسیع‏ و عمیق، بلکه آشنائی محدود- واقعاً به چشم نمی‏خورد؛ مگر کسانی که سابقه‏ی طلبگی داشتند و از دوران طلبگی، آیاتی حفظ بودند؛ اما در دیگر کشورهای اسلامی و بخصوص کشورهای عربی، به خاطر شرائطی، وضعیت این‏جور نبود و الآن هم همین‏جور است. انسان روشن‏فکرهای آن‏ها را، تحصیل‏کرده‏های دانشگاهی‏شان را که در مناصب گوناگون دولتی هم هستند، وقتی ملاقات می‏کند، می‏بیند این‏ها از آیات قرآن به صورت تمثیل، به عنوان شاهد، به عنوان مؤید، استدلال، در کلمات خودشان استفاده می‏کنند؛ چیزی که در بین مجموعه‏ی روشن‏فکران قدیمی ما وجود نداشت، ولی در بین نسل جوان ما چرا. این به خاطر همان دور ماندن از قرآن بود، که ما دور مانده بودیم. حالا در آن کشورها کیفیت تعلیم و تربیت چه جور بود، آن یک بحث دیگر است. در کشورهای عربی بخصوص این چیز رائجی بود؛ الآن هم هست. ما از اول انقلاب با این پدیده برخورد می‏کردیم. این سیاستمداران و دولتمردان کشورهای عربی که همیشه هم ما به دوری این‏ها از مبانی قرآنی در عمل، اعتراض داشتیم و داریم و اعتراض بحق هم بود، اما قرآن در ذهن و زبان این‏ها حضور داشت. همیشه ما تأسف می‏خوردیم که ما چرا این‏جوری نیستیم. مثل اینکه حالا اگر من بخواهم تشبیه بکنم، افراد با ذوق ایرانی در خلال صحبتشان ممکن است جملاتی از گلستان سعدی، از شعر حافظ، جملاتی از فلان نویسنده‏ی معروف بیاورند، آن‏ها از قرآن همین‏جور استفاده‏هائی می‏کردند؛ اما در کشور ما چنین چیزی نبود. ما از قرآن به خاطر نوع تربیتی که قبل از انقلاب وجود داشت، فاصله گرفته بودیم.

استعمارگران از قرنهای شانزده و هفده که وارد سرزمینهای شرق- از جمله سرزمینهای اسلامی- شدند، برای اینکه بتوانند کاملًا کمند اسارت را به دست و پای این ملتها ببندند و آن‏ها را اسیر خود بکنند، شروع کردند آن‏ها را نسبت به گذشته‏ی خود، نسبت به داشته‏های خود، نسبت به مذهب خود، نسبت به آداب خود و نسبت به لباس خود بدبین کردن. این‏ها عبرت‏آموز است؛ کار به جائی رسید که در زمان اوائل مشروطیت در این کشور، یک روشن‏فکر گفت: ایرانی باید از سر تا به پا فرنگی بشود! یعنی دینش را، اخلاقش را، لباسش را، خطش را، گذشته‏اش را و مفاخرش را کنار بگذارد و فراموش بکند، اما فرهنگ غربی، آداب غربی، رسوم غربی، تفکر غربی و روش و منش غربی را بپذیرد! این‏جور اعلان کردند.

همیشه در دلِ ساخت حقوقی، یک ساخت حقیقی، یک هویت حقیقی و واقعی وجود دارد؛ او را باید حفظ کرد. این ساخت حقوقی در حکم جسم است؛ در حکم قالب است، آن هویت حقیقی در حکم روح است؛ در حکم معنا و مضمون است. اگر آن معنا و مضمون تغییر پیدا کند، و لو این ساخت ظاهری و حقوقی هم باقی بماند، نه فایده‏ای خواهد داشت، نه دوامی خواهد داشت؛ مثل دندانی که از داخل پوک شده، ظاهرش سالم است؛ با اولین برخورد با یک جسم سخت در هم می‏شکند. آن ساخت حقیقی و واقعی و درونی، مهم است؛ او در حکم روح این جسم است. آن ساخت درونی چیست؟ همان آرمان‏های جمهوری اسلامی است: عدالت، کرامت انسان، حفظ ارزشها، سعی برای ایجاد برادری و برابری، اخلاق، ایستادگی در مقابل نفوذ دشمن؛ این‏ها آن اجزاء ساخت حقیقی و باطنی و درونی نظام جمهوری اسلامی است. اگر ما از اخلاق اسلامی دور شدیم، اگر عدالت را فراموش کردیم، شعار عدالت را به انزواء انداختیم، اگر مردمی بودنِ مسئولان کشور را دست‏کم گرفتیم، اگر مسئولین کشور هم مثل خیلی از مسئولین کشورهای دیگر به مسئولیت به عنوان یک وسیله و یک مرکز ثروت و قدرت نگاه کنند، اگر مسئله‏ی خدمت و فداکاری برای مردم از ذهنیت و عمل مسئولین کشور حذف شود، اگر مردمی بودن، ساده‏زیستی، خود را در سطح توده‏ی مردم قرار دادن، از ذهنیت مسئولین کنار برود و حذف شود؛ پاک شود، اگر ایستادگی در مقابل تجاوزطلبی‏های دشمن فراموش شود، اگر رودربایستی‏ها، ضعفهای شخصی، ضعفهای شخصیتی بر روابط سیاسی و بین‏المللی مسئولین کشور حاکم شود، اگر این مغزهای حقیقی و این بخشهای اصلیِ هویت واقعی جمهوری اسلامی از دست برود و ضعیف شود، ساخت ظاهریِ جمهوری اسلامی خیلی کمکی نمی‏کند؛ خیلی اثری نمی‏بخشد و پسوند «اسلامی» بعد از مجلس شورا: مجلس شورای اسلامی؛ دولت جمهوری اسلامی، به تنهائی کاری صورت نمی‏دهد. اصل قضیه این است که مراقب باشیم آن روح، آن سیرت از دست نرود، فراموش نشود؛ دلمان خوش نباشد به حفظ صورت و قالب. به روح، معنا و سیرت توجه داشته باشید. این، اساس قضیه است.

و من به شما عرض بکنم که تغییر سیرت، تغییر آن هویت واقعی، بتدریج و خیلی آرام حاصل می‏شود. توجه بعضی‏ها به این، غالباً جلب نمی‏شود، یا خیلی‏ها توجهشان جلب نمی‏شود. یک‏وقتی ممکن است همه متوجه شوند، که کار از کار گذشته باشد. خیلی باید دقت کرد. چشم بینای طبقه‏ی روشن‏بین و روشن‏فکر جامعه- یعنی طبقه‏ی دانشگاهی- و چشم بینای دانشجویان باید این مسئولیت را همیشه برای خودش قائل باشد

امروز دنیای اسلام با تهاجم سیاسی و فرهنگی و تبلیغاتیِ همه‏جانبه‏ی دشمنان اسلام مواجه است. این نکته را باید در همه‏ی جهان اسلام، همه‏ی آحاد مردم، بخصوص نخبگان، بخصوص روشن‏فکران، علمای دین، افراد برجسته‏ی سیاسی غفلت نکنند. امروز تهاجم علیه اسلام و مقدسات مسلمانان همه‏جانبه است و این نه به خاطر این است که دشمن قوی شده است، به خاطر این است که دشمن در مقابل حرکت عظیم اسلامی احساس ضعف می‏کند؛ لذا به انواع جنگهای روانی، تهاجمات گوناگون، ترساندن ملتها و کشورهای مسلمان از یکدیگر و تبلیغات علیه یکدیگر متوسل می‏شود. راه این است که دنیای اسلام وحدت خود را حفظ کند.

نشان دادن آن حقیقتی که در اختیار مذهب امامیه و پیروان اهل بیت (علیهم‏السّلام) هست به مخاطب، مساوق با قبول مخاطب و همراه با تصدیق و پذیرش مخاطب است. حقیقت را باید نشان داد. باید سعی کنیم پیرایه‏ها، خرافه‏ها، ادعاهای دروغین، کج‏فهمی‏ها، بدفهمی‏ها دخالت نکند. البته نقش علمای دین، مبلغان برجسته، روشن‏فکران در این زمینه نقش برجسته‏ای است. و ملت ما با عمل به تعالیم اهل بیت (علیهم‏السّلام) و عمل به قرآن، چه در دوران انقلاب، چه در دوران دفاع مقدس، چه در حوادث گوناگونی که برای کشور ما پیش آمده است، حقانیت این تعالیم را نشان داد. بسیاری از مردم دنیا در دوران دفاع مقدس با حقانیت تشیع آشنا شدند و به آن گرایش پیدا کردند و آن را قبول کردند و پذیرفتند؛ همچنانی که خیلی از ناظران جهانی در دوران دفاع مقدس، در دوران انقلاب، با حقائقی که در عمل امام بزرگوار ما و حواریون او- که همین جوانهای مبارز و مجاهد و مجاهدان راه حق بودند- دیده شد، به حقانیت اسلام اعتقاد پیدا کردند. بسیاری از ملتها که مسلمان بودند، اما غفلت از حقیقت اسلام داشتند، بیدار شدند؛ آگاه شدند. نشان دادن حقیقتِ صحیحِ دین و نشان دادن آن بخصوص در عمل، چنین خاصیت معجزآسائی دارد.

یادآوری بعثت به معنای یادآوری یک حادثه‏ی تاریخی نیست- این آن نکته‏ای است که ما باید در مواجهه‏ی با این حادثه‏ی بزرگ و این خاطره‏ی ارجمند بشری و انسانی همیشه به یاد داشته باشیم- بلکه تکیه‏ی بر این خاطره‏ی پرشکوه در حقیقت تکرار و مرور یک درس فراموش‏نشدنی است در درجه‏ی اول برای خود امت اسلامی؛ چه آحاد امت، چه برجستگان و نخبگان امت- سیاستمداران، دانشمندان، روشن‏فکران- و در درجه‏ی بعد برای همه‏ی آحاد بشریت. این، تکرار یک درس است، تکرار یک سرمشق است، یادآوری یک حادثه‏ی درس‏آموز است.

ابعاد این حادثه بسیار متنوع است که حقیقتاً اگر کسی بخواهد با بیان رسا- و لو به طور اجمال- جوانب مسئله‏ی بعثت را بیان کند، باید کتابها نوشته شود و ساعتها سخن گفته شود؛ لیکن همان‏طور که انسان یک نگاه ابتدائی به این حادثه می‏کند، درسهای متعددی را فرامی‏گیرد. شما ملاحظه کنید پیغمبر اکرم با این پیامی که جامع همه‏ی نیازهای بشر برای کمال بود، در جامعه‏ای ظهور کرد و دعوت خود را آغاز کرد که هیچ‏یک از آن کمالات مطلوب در آن جامعه وجود نداشت‏.

ملت ایران حرکت کرد، سنن آفرینش هم به او کمک کرد؛ قوانین طبیعی الهی به او کمک کرد. و الّا کی فکر می‏کرد در قلب حساس‏ترین نقطه‏ی عالم- یعنی خاورمیانه- یکی از وابسته‏ترین حکومتها به استکبار جهانی- یعنی حکومت شاه؛ حکومت پهلوی- در بین جامعه‏ای که بسیاری از روشن‏فکرانش، بسیاری از نخبگانش، دهها سال بود ذهنشان آلوده شده بود به تعلیمات غربی و وسوسه‏های غربی و هواهای نفسانی، ناگهان پرچم اسلام بلند بشود و این جامعه امت اسلامی را به اسلام دعوت کند؟ کی فکر می‏کرد چنین چیزی ممکن است؟ اما شد.
این معنایش این است که وقتی یک جماعتی، یک ملتی در این راه حرکت کنند، بادهای موافق الهی- یعنی همان سنتهای آفرینش- به این‏ها کمک می‏کنند؛ پیش می‏روند.

رهبریِ شگفت‏آور امام بزرگوار در سخت‏ترین دورانها توانست این حرکت را با کمال قدرت حفظ کند و پیش ببرد و پیش ببرد. ملت ایران، جوانان این کشور، حقیقتاً سخن امام بزرگوارشان را نیوشیدند؛ از دل و جان آن سخن را پذیرفتند، فهمیدند و دنبال کردند. خیلی هم تلاش شد که مردم را منحرف کنند، منصرف کنند، راهشان را عوض کنند، باورشان را بگیرند، نشد؛ تا حالا نشده، بعد از این هم إن شاء اللَّه نخواهد شد. این حرکت ادامه پیدا کرده و این دشمنیها هم روز به روز به شکلهای مختلف وجود داشته. ما مثل آن دونده‏ای هستیم که به طرف مقصدی دارد حرکت می‏کند، ولی عده‏ای نمی‏خواهند او برسد و دائم سر راهش مانع درست می‏کنند؛ از رو مانع‏ها می‏پرد، هی سنگ بهش می‏زنند، هی او را ملامت می‏کنند؛ از اطراف به او فریاد می‏زنند: نرو، نمی‏رسی، فایده‏ای ندارد؛ او هم گوشش بدهکار نیست؛ زخمها را می‏خورد، دردها را تحمل می‏کند؛ اما راه خودش را ادامه می‏دهد و می‏رسد. ملت ایران مثل یک چنین دونده‏ی قهرمانی تا امروز عمل کرده؛ پیش رفته.

خوب، در یک چنین وضعیتی، دلسوزان این کشور، دلسوزان این ملت، علاقه‏مندان به آرمان‏های اسلامی و انقلابی و مکتب اهل بیت (علیهم‏السّلام) وظیفه‏یشان چیست؟ همه وظیفه دارند این راه را برای روندگان، یعنی برای ملت ایران تسهیل کنند. سیاستمدارها یک‏جور، دولتمردان یک‏جور، علمای دین یک‏جور، دانشمندانِ دانشگاه‏ها یک‏جور، روشن‏فکران یک‏جور، قشرهای مختلف یک‏جور. یکی از اثرگذارترین‏ها هم این جامعه‏ی گویندگان مذهبی، سرایندگان مذهبی، پرچم‏داران عشقِ به اهل بیت (علیهم‏السّلام) که در شادی و عزای اهل بیت دلها را به آن‏ها نزدیک می‏کنند، هستند.

استکبار آمریکائی که یک روزی دشمن علنی‏اش در دنیا مارکسیزم و کمونیزم بود، برای مقابله‏ی با ملت ایران گشتند گرایشهای چپ و کمونیستهای زهواردررفته‏ی قدیمی را گوشه کنار پیدا کردند؛ با آن‏ها هم ساختند! شاید بتوانند به ملت ایران صدمه‏ای بزنند؛ اما در همه‏ی این قضایا ناکام ماندند. ملت ایران بر آن‏ها غلبه کرد.
امروز ما باید بدانیم این دشمن ناکام مانده‏ی در مقابل ملت ایران نقشه‏اش چیست. باید بیدار باشیم: «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللّوابس». اگر صحنه را بشناسیم، عرصه را بشناسیم، دشمن را بشناسیم، نقشه‏ی دشمن را بدانیم، غافلگیر نخواهیم شد. باید این را بداند ملت ایران. بحمد اللَّه ملت ما، ملت هوشیاری است؛ زبان‏آوران و سخنگویان و صاحبدلان و روشن‏فکران زیادی هم در میان علمای دین، در میان علمای دانشگاه هستند که مردم را ارشاد می‏کنند، راهنمائی می‏کنند. جوانان پرشورِ ما هم در عرصه‏های مختلف رشد پیدا کرده‏اند. امروز در میان مردم ما، جوانان بسیجیِ ما در میدانهای علم، در میدانهای تجربه، در میدانهای فناوری‏های دشوار پیشرفت کرده‏اند. ملت، یک چنین ملتی است. بنابراین شناخت صحنه برای ملت ما مشکل نیست.

مردم! حادثه‏ی عظیمِ بی‏نظیرِ تاریخیِ انقلاب اسلامی را مردم رقم زدند. انکار نقش مردم و بی‏اعتنائی به حضور مردمی- که متأسفانه امروز در بعضی از نگاههای شبه روشنفکرانه، انسان مشاهده می‏کند- خطاست. وقتی مردم به یک سمتی گرایش پیدا می‏کنند، کسانی که از این گرایش خود را منتفع نمی‏بینند، اسمش را می‏گذارند حرکت پوپولیستی و حرکت عوام‏گرائی! این خطاست. انقلاب را همین اراده‏های مردمی و همین حضور مردمی- که متکی به ایمان آن‏ها بود- توانست بوجود بیاورد و به پیروزی برساند. ملت ایران با ایمانش، با احساساتش، با غرور ملی‏اش، با افتخار به گذشته‏ی تاریخی و مواریث عظیم فرهنگی‏اش، توانست این حرکت عظیم را بوجود بیاورد.

یکی از همین فعالیتهای فاجعه‌آمیز، قضایای هفدهم دی بود که در زمان رضاشاه اتفاق افتاد. طبق نقشه‌ی دشمنان اسلام و ایران، به کمک روشنفکران آن روزِ متصل به دربار پهلوی، تصمیم گرفتند که زن ایرانی را از دائره‌ی عفاف و حجاب خود بیرون کنند و این نیروی عظیم ایمانی را که به برکت عفاف، زن همواره در جوامع مسلمان وجود داشته است، نابود کنند و بر باد بدهند.
یکی از جنایات بزرگ رژیم طاغوت، همین مسئله‌ی هفده دی هست. کشف حجاب، از بین بردن آن حائل و فاصله‌ای که در اسلام میان دو جنس قرار داده شده است - که این برای سلامت زن و سلامت مرد است؛ برای سلامت جامعه است - تا همان بلائی که بر سر زن در جوامع غربی آمد، بر سر زن مسلمان ایرانی بیاورند. این اقدام را با چماق، رضاخان در داخل کشور انجام داد.

امروز هم وقتی نگاه می‏کنیم، می‏بینیم استان یزد در طول چهارده سال پی‏درپی بیشترین نسبت قبولی در دانشگاهها را نسبت به شرکت‏کنندگان در کنکور سراسری کشور ارائه دادند. این چیز کمی نیست، این نشان‏دهنده‏ی این است که استعداد علمی، استعداد دانشمند شدن، استعداد نخبه شدن، استعداد تبدیل شدن به بازوان توانا و مغزهای متفکری که می‏تواند این ملت را تکان بدهد و به سوی آینده‏ای که انقلاب اسلامی برای او ترسیم کرده است به پیش ببرد، در این استان فراوان است. جوان یزدی، مرد و زن یزدی، روحانی یزدی، روشن‏فکر یزدی، استاد یزدی باید قدر این استعداد را بداند. و همه بدانند که شکر این نعمت، در شناختن آن، در به کار گرفتن آن، در راه‏اندازی آن است.

تحول یعنی این؛ یعنی به‏روز بودن، بهنگام جلو رفتن، از حوادث عقب نماندن. البته حوزه‏های علمیه در برهه‏ی زمان معاصر به طور طبیعی کمی از زمان عقب ماندند. تقصیری هم البته متوجه کسی از این جهت نیست؛ چون پیدایش انقلاب و سرعت تحولاتی که ناشی از پیدایش این برق عظیم در جامعه بود، همه چیز را عقب نگه داشت. روشن‏فکری جامعه‏ی ما هم عقب است. دانشگاههای ما هم از آنچه که باید باشند، عقبند. حوزه‏ی علمیه هم عقب است؛ یعنی متناسب با تحول جامعه‏ی ما، این تحول عظیمی که پیدا شد در همه‏ی اطراف خودش و در سطوح گوناگون و تا اعماق زیادی تأثیر گذاشت، از این تحول عقبیم. حوزه یک مقداری عقب است، لیکن می‏تواند با سرعت لازم و با جدیت این را جبران کند.

کشور ما یک روز نقطه‏ی حساس و اساسی تمرکز سلطه‏ی استکباری در این منطقه بود. زمامداران خائن، خاندان منحوس پهلوی، رجال خودباخته و رشوه‏بگیر، روشن‏فکران ساکت، علمای بی‏تفاوت، مجموعاً همه دست به دست هم داده بودند و ملت را مثل یک آب راکد درآورده بودند. سلطه‏گران هم هر کار می‏خواستند، با این ملت می‏کردند، که یکی از نمونه‏هایش همان کاپیتولاسیون بود که اشاره کردم. در مجلس ایران قانون گذراندند که دولت ایران و دستگاه قضائی ایران نسبت به مجرم و جنایت‏کار امریکائی در ایران حق تعقیب ندارد. امام آن روز فریاد کشید؛ امام آن روز برای مردم حقیقت مطلب را روشن کرد. اگر یک نظامی سطحِ پائین امریکائی- یک گروهبان امریکائی، یک آشپز امریکائی- به بزرگترین مقامات علمی، دینی، سیاسی کشور ما اهانت می‏کرد، مردم حق نداشتند او را محاکمه کنند! اتفاقی که در کشورهائی که امریکائیها در آنجا ظلم می‏کنند، الآن دارد اتفاق می‏افتد.

ما به این منطق قوی در درون خودمان و در دانشگاههای خودمان نیاز داریم. با زبان دانشگاهی، با زبان دانشجوئی بایستی این منطق توسعه پیدا کند. بعضی از اساتید محترمی که اینجا صحبت کردند، اشاره کردند که اساتید عزیزمان هم به این مسائل احتیاج دارند. اساتید هم خودشان را از آشنائی با معارف دینی بی‏نیاز ندانند. چند سال قبل یکی از محققان کتاب نویس در زمینه‏ی مسائل اسلامی که کتابهایش به زبانهای گوناگون ترجمه می‏شود و مشتریهای زیادی در اروپا و جاهای دیگر دارد و ما اطلاع داریم- من نمی‏خواهم اسم بیاورم- برای من ذکر می‏کرد که وقتی به کشورهای عربی و از جمله به کشورهای خلیج فارس که می‏روم، روشن‏فکرها و اساتید دانشگاههای آنجا با قرآن و حدیث آشناترند تا روشن‏فکرها و اساتید ما. این آقا این مطلب را حدود ده سال قبل به من می‏گفت. البته علت این است که زبان قرآن، زبان آن‏هاست؛ مثل اینکه شما ضرب‏المثلی از سعدی، فردوسی یا حافظ در ذهنتان هست؛ چون کتابهای آن‏ها را خواندید و زبان خودتان بوده، در ذهنتان مانده، که حالا می‏بینید این ناطقان محترم هم که می‏آیند، بعضی از آن‏ها با شعر و ادبیات شروع می‏کنند. آن‏ها چون زبانشان با زبان قرآن یکی است- یکی از اقبالهای آن‏ها این است که زبان قرآن، زبان خودشان است- این زبان را راحت می‏فهمند؛ لذاست که با معارف قرآنی آشنا هستند.

به هر حال مسئله‏ی ارتقاء فکر دینی در دانشگاهها را بسیار جدی باید گرفت و مراقب باشید خلأ فکری برای دانشجوی ما و روشن‏فکر دانشگاهی ما به وجود نیاید. ما خیلی حرف داریم؛ حرف گفتنی و قانع‏کردنی. باید تبلیغات را عمق داد؛ با حرفهای نو و قوی و منطبق با معیارهای روشن‏فکری. من از اینکه گفته شود روشن‏فکری دینی آیا داریم، نداریم؛ از این بحثها بنده بیگانه و بیزارم. نگاه نو، نگاه مبتکرانه به مسائل دینی و مسائل فکری اسلامی، همان نگاه روشن‏فکری است و معنایش بدعت‏گذاری نیست. همان مبانی را با ابعاد جدیدی که انسان به برکت گذشت زمان آن ابعاد را می‏شناسد، فهمیدن و بیان کردن. از این نبایستی ما غفلت کنیم.

یک ملت و یک جمعیت، هنگامی که به ارزشهای بنیادیِ بومیِ خود واقف بشود، استعدادهای خود را بشناسد، ارزش اخلاقی و انسانی خود را بداند، مغلوب حوادثی که برای او درست می‏کنند، نمی‏شود. آینده در برابر یک چنین جمعیت و ملتی، آینده‏ی روشنی است. سالهای متمادی- شاید دهها سال- همت استعمارگران این بود که ملت ایران را نسبت به خودشان و نسبت به ارزشها و گذشته‏ی خودشان بی‏اعتقاد کنند. گناه بزرگ نسل اول روشن‏فکران این کشور که مروّج تفکرات غربی و فرهنگ غربی بودند، همین است. به ملت ایران تبیین کردند و اصرار و تکرار کردند که تو چیزی نیستی. ارزشهای تو، اعتقادات تو، گذشته‏ی تو، تاریخ تو و بزرگان تو به چیزی نمی‏ارزند. توانستند یک نسلِ از خود بیگانه‏ای درست کنند که پذیرای یک حکومت ظالم و دست‏نشانده‏ای مثل حکومت رضا خان قلدر باشد. این کاری است که دشمنان ما در طول سالهای طولانی کرده‏اند. نهضت اسلامی، حرکت عظیم روحانیت و مردم در دوران سالهای منتهی به پیروزی انقلاب همین بود که مردم را نسبت به هویت خودشان، نسبت به تواناییهای خودشان و نسبت به گذشته و تاریخ خودشان خوش‏بین کنند و پرده‏ی دروغ و توهمی را که دشمنان بر روی باورهای ملی ما کشیده بودند، آن را بِدَرَد؛ و موفق هم شدند ...

اولین کسانی که با موج به اصطلاح مدرنیته مواجه شدند، چه کسانی بودند؟ شاهزاده‏ها، رجال دربار قاجاری و شخصیتهای متنفذ سیاسی آن روز. عامه‏ی مردم که خبری نداشتند، علما که اطلاعی نداشتند و دیگران که چیزی نمی‏دانستند. این‏ها هم به جز خیلی افراد معدود، عموماً- تقریباً می‏شود گفت بدون استثنا- در مواجهه‏ی با این فرهنگ و پیشرفتهای غربی مات و مبهوت شدند؛ دست و پای خودشان را گم کردند و نتوانستند ذهن و عقل خودشان را به کار بگیرند و از پیشرفت طرف مقابل، به فکر پیشرفت خود بیفتند.
نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در دوران مشروطیت و بعد از استقرار آن، روشن‏فکرهای درجه‏ی اول ما عقیده‏شان این شد که اگر ایران بخواهد پیشرفت کند، باید از فرق سرتاپا غربیِ کامل بشود! این، یعنی تقلید محض. و همین‏طور هم عمل کردند و این روند تا حکومت پهلوی ادامه داشت.

حکومت پهلوی آمد این را برنامه‏ریزی کرد تا با سرعت بیشتری این کار انجام بگیرد. به آن مقداری که در دوره‏ی قاجار بود، قانع نبودند. پهلوی را برای این سرِ کار آوردند؛ چند تا روشن‏فکرِ دست‏نشانده‏ی مورد اعتماد خودشان از ایرانی‏های تحت تأثیر غرب را هم به عنوان عناصر فرهنگی، دوروبرِ آن گذاشتند تا همین کار را بکنند. مسئله‏ی کشف حجاب، مسئله‏ی تغییر لباس و مسئله‏ی حذف کردن نشانه‏های ایرانیِ اسم: میرزا، سید، خان، آقا، دادن امتیازات فراوان در زمینه‏های نفت و آوردن مستشارهای خارجی- که روز به روز هم بیشتر شد- از این قبیل است. بعد هم که- انگلیسی‏ها رضا خان را کنار گذاشتند، در دوره‏ی بعد، آمریکاییها از سال 1332 همه‏کاره‏ی کشور شدند؛ این سرگذشت تحولات ما در دوران طاغوت است که با همان مدیریت خطرناک که گفتم، به سمت نابود کردن اصالتها رفت.

ای‏کاش در مقابل چیزی می‏گرفتند! نه، هیچ‏چیز هم نگرفتند. یعنی ایرانیها در طول سالهای متمادی- بیش از شصت، هفتاد سال- که در اختیار انگلیسی‏ها و غربی‏ها بودند، این قدرت را پیدا نکردند که مثلًا یک مرکز تحقیقات علمی در کشور به وجود آورند که ظرف پنجاه سال دوتا اختراع درست کند؛ دانشمندانی را تربیت کنند که دو، سه تا کشف جدید علمی بکنند؛ یعنی این‏ها این اندازه از غرب استفاده نکردند. آن‏ها چه می‏خواستند؟ مصرف‏کننده می‏خواستند. مصرف‏کننده‏ی اقتصادی‏ای که به طور طبیعی با خودش مصرف فرهنگی و تسلیم سیاسی را هم همراه دارد. آن‏ها این را می‏خواستند؛ این‏ها هم راحت تسلیم شدند و دادند.
همه‏ی این تشنجها، درگیریها و چالشهایی که شما در دوران حکومت قاجاریه از زمان تنباکو تا دوران رضا خان و تا بعد از آن می‏بینید که بین جبهه‏ای از مؤمنین به رهبری علما از یک طرف و حکام جائر از یک طرف انجام گرفت، نشأت گرفته از این قضیه است. در قضیه‏ی امتیاز «رژی»، میرزای شیرازی در مقابل دادن امتیازِ مفت و مجانیِ یک منبع درآمد بزرگ در کشور به غربی‏ها و خارجیها، مخالفت کرد. در قضیه‏ی امتیاز «رویتر» همین‏طور، و در قضیه‏ی قراردادِ 99- قرارداد معروف به «قرارداد وثوق الدوله» که در واقع طبق آن، همه‏ی کشور را به دست انگلیس‏ها می‏دادند- هم همین طور بود، که مدرس، آن روحانی برجسته، مخالفت کرد. در قضیه‏ی ملی شدن صنعت نفت هم که مرحوم آقای کاشانی (رضوان اللَّه علیه) دخالت کرد، همین طور بود. این چالشهایی که علما با حکام دورانهای مختلف داشتند- که مردم و بسیاری از روشن‏فکرها هم با این‏ها همراهی کردند- همه در این مرز است؛ مرز منافع ملی، و آن طرف هم که تحول ناشی از اراده و تصمیم‏گیری قدرتهای بیگانه است. پس نسخه‏های پیشرفت و نسخه‏های غربی و بیگانه، بعضاً حتّی خائنانه است.

ما اکنون در زمینه‏ی مثلًا علوم تجربی، نمونه‏هایی‏اش را دیده‏ایم که حالا یکی‏اش فناوری هسته‏ای است، یکی‏اش تولید سلولهای بنیادی است، یکی‏اش کارهای خوبی است که در بخشهای گوناگون انجام داده‏اند و من حالا نمی‏خواهم پیش از موعد آن‏ها را تصریح و بیان کنم، که به نفع پیشرفت دانش بشری هم هست. البته این‏ها فقط یک بخشی از کار است. استقلالِ اعتماد به نفس ملی و خودباوری، فقط به این چیزها منحصر نمی‏شود که ما می‏توانیم سد درست کنیم؛ می‏توانیم نیروگاه درست کنیم و می‏توانیم بدون کمک خارجی کارهای بزرگ و پروژه‏های عظیم را راه‏اندازی کنیم، بلکه باید در سیاست، فلسفه، ابتکارهای مردمی و ارزشهای اخلاقی هم خودباوری داشته باشیم. ببینید! دیگران یک حرکت ابلهانه‏ی دیوانه‏واری مثل گاوبازی در خیابان‏هایشان راه می‏اندازند، تلفات جانی می‏دهند، خودشان را مسخره می‏کنند؛ اما افتخار هم می‏کنند که این سنّت ملی ماست! کار، غلط است؛ اما خودباوری خوب است؛ خجالت نمی‏کشند. حالا فرض بفرمایید اگر ما یک سنّت اسلامی داریم که منطقی هم برایش داریم و آن را هم پذیرفته‏ایم، نبایستی در انجام دادن آن خجالت بکشیم. من حالا نمی‏خواهم مثال بزنم؛ اما مواردی هست که مثال زدنش صلاح نیست؛ ممکن است ریز شدن و جزئی شدن در بعضی از مسائل باشد؛ ولی مثالهای فراوانی را می‏توانید پیدا کنید. در ارزشهای اخلاقی: مبارزه‏ی فرهنگی دائم با خودباختگی مزمن و تحمیلی که چند ده سال بر این کشور تحمیل شده. بزرگان و پرچم‏داران فرهنگ و سیاست در این کشور، در یک مقطع زمانی و با صدای واحد، با وقاحت تمام گفتند که ایرانی صفر محض است! و اگر بخواهد معنا پیدا کند، باید برود کنار فرهنگ فرنگی. اولین پیشروان قافله‏ی روشن‏فکری کشور ما و معروف‏ترین سیاستمداران دوران قاجار و پهلوی، این حرف را صریحاً گفتند، بعضیها هم که نگفتند، این‏طوری عمل کردند و این شد یک بیماری مزمن در جامعه‏ی ما؛ بایستی با این مبارزه کرد.

من زمان ریاست جمهوری، سفر سازمان ملل که رفته بودم، یک مصاحبه‏گر خیلی معروفی آمد و با من یک مصاحبه‏ای کرد که خیلی هم به صورت گسترده پخش شد. اولین سؤالش این بود که، شما چرا سفارت را گرفتید؟ گفتم بابا! حالا ما آمده‏ایم سازمان ملل و تو می‏خواهی با ما مصاحبه کنی؛ اولین سؤال را این قرار می‏دهی؟! حاضر نیستند رها کنند. از دیدگاه خودشان، آن را به عنوان یک حرکت تروریستی و وحشیانه و تلقی می‏کنند. حالا یک دختر خانمِ دانشجوی روشن‏فکری که نه امّل است، نه عقب‏افتاده است، نه تحصیل‏نکرده است، نه سابقه‏ی تروریستی دارد و خودش در آن قضیه بوده، ایشان قضیه را تشریح می‏کند؛ حاضر نیستند این را چاپ کنند. ببینید مسئله این است. خوب، او ملاحظه‏ی سیاست خودش را می‏کند. در امریکا این نمایش بی‏سانسوری فقط در مورد آن جاهایی است که به اصول امریکایی اصطکاک نداشته باشد. آنجایی که اصطکاک پیدا می‏کند، چه به اصول امریکایی و چه به مصالح فوری امریکایی- مثل مسئله‏ی جنگ خلیج فارس که زمان بوش پدر انجام گرفت- سانسور وجود دارد؛ خیلی کامل و خیلی رسمی و علنی؛ بدون پرده‏پوشی.

قرآن در آموزش و پرورش حقیقتاً مهجور واقع شده است. یک‏وقتی- چند سال قبل از این- یکی از روحانیون محترم و مطلع از بسیاری از مسائل تبلیغی، یک نکته‏ای را به من گفت و من دقت کردم دیدم درست است و با تجربه‏های خود من هم کاملًا سازگار است. ایشان گفت که من در کشورهای اسلامیِ عمدتاً عربی با روشن‏فکرها که برخورد می‏کنم، حتّی روشن‏فکرهایی که اهل دین و دین‏داری نیستند، می‏بینم این‏ها با قرآن آشنایند. روشن‏فکرهای کشور خودمان را که نگاه می‏کنم (غیر از روشن‏فکران دینی؛ که حالا یک عده روشن‏فکران دینی‏اند؛ کم هم نیستند و بحمد اللّه بیشتر هم شده‏اند و با مفاهیم اسلامی و با قرآن آشنایند) بسیاری از آن‏ها ما با قرآن اصلًا آشنا نیستند و مفاهیم قرآنی را نمی‏دانند؛ اما در کشورهای عربی می‏دانند. این نکته را آن آقا به من گفت. من دیدم راست می‏گوید؛ ما با این سیاستمداران، نخبگان سیاسی و نخبگان فرهنگی و روشن‏فکری کشورهای عرب از سالهای متمادی قبل تا امروز ارتباط داشته‏ایم. این‏ها در اظهارات و حرفهایشان از آیات قرآن استفاده می‏کنند؛ مثلًا ما در حرف‏هایمان چطور از شعر سعدی استفاده می‏کنیم؛ همه‏ی مردم «توانا بود هرکه دانا بود» را می‏دانند، از اشعار سعدی و حافظ در محاورات خودمان، در سیاست، مسائل گوناگون و اظهار نظرهای روشن‏فکری استفاده می‏کنیم؛ آن‏ها از قرآن همین‏طور استفاده می‏کنند؛ ولی ما استفاده نمی‏کنیم. علت این است که در دورانی طولانی، قرآن در آموزش و پرورش ما، به‏خصوص در آن سنین یادگیری مهجور بوده یا اصلًا وجود نداشته است. آن قدیم- زمان کودکی ما- یک چیزهای مختصری بود و بعد به تدریج همین‏طور کم‏رنگ شد و بالأخره حذف شد. بعد از پیروزی انقلاب، توقع این بود که یک کارِ کارستانی انجام بگیرد. کارهایی هم شده است، لیکن جای حضور قرآن در دوره‏های گوناگون- چه دبستان، چه دبیرستان و چه راهنمایی- واقعاً خالی است. باید فکر بشود. نه به شکل تحمیلی، نه به شکل بیزارکننده و دورکننده؛ بلکه به شکل صحیح.

نقش روحانیت در مشروطیت، اولًا نقشی نیست که قابل انکار باشد، ثانیاً قابل مقایسه باشد با نقش دیگرانی که بودند؛ روشن‏فکرها، و در مرحله‏ی بعد، بعضی از صاحبان قدرت و متنفذان دولتی. وقتی به علما نگاه می‏کنیم، می‏بینیم سابقه‏ی فعالیت علما خیلی بیش از دوره‏ی مشروطیت است.

انگلیس‏ها همان‏طور که شما فرمول واقع‏شده‏ی خارجی‏اش را به‏روشنی می‏دانید، آمدند بر این موج فرصت‏طلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبد العظیم هدایتش کردند به سفارت انگلیس، بعد هم گفتند مشروطه! مشروطه هم از نظر الهام‏دهندگان معلوم بود که معنایش چیست! کسانی که تحت تأثیر این‏ها بودند، در درجه‏ی اول روشن‏فکرهای غرب‏زده بودند که البته قدرت‏طلبی هم در آن‏ها مؤثر بود؛ یعنی این‏طور نبود که ما فرض کنیم روشن‏فکرهای آن زمان از قبیل همین افرادی که اسم آوردید که تاریخ‏ها را نوشته‏اند و در انجمن‏ها حضور داشته‏اند، صرفاً می‏خواسته‏اند نسخه‏ی غربی مشروطیت در ایران تحقق پیدا کند؛ و لو خودِ آن‏ها کنار بمانند؛ نه، به‏هیچ‏وجه این را نمی‏خواستند. آن‏ها می‏خواستند در حکومت باشند؛ کمااینکه برای این کار تلاش هم کردند و کسانی که به این‏ها ملحق شدند؛ از قبیل تقی‏زاده و غیر او، می‏خواستند در حکومت حضور داشته باشند. پس، فعالان روشن‏فکر این طور بودند. علاوه بر این، عده‏ای از قدرتمندان و رجال حکومتی هم به‏تدریج وارد این ماجرا شدند. بنابراین، حقیقت آنچه که در صحنه اتفاق افتاد، این است.نکته‏ای که در کنار این مسئله، مورد توجهم هست، این است که چه شد که غربی‏ها، مشخصاً انگلیسی‏ها، در این مسئله کامیاب شدند؛ از چه شگردی استفاده کردند که کامیاب شدند. در حالی که مردم که جمعیت اصلی هستند، می‏توانستند در اختیار علما باقی بمانند و اجازه داده نشود که شیخ فضل الله جلو چشم همین مردم به دار کشیده شود؛ قاعده‏ی قضیه این بود. به نظر من مشکل کار از اینجا پیش آمد که این‏ها توانستند یک عده‏ای از اعضای جبهه‏ی عدالت‏خواهی- یعنی همان اعضای دینی و عمدتاً علما- را فریب بدهند و حقیقت را برای این‏ها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد کنند. انسان وقتی به اظهاراتی که مرحوم آسید عبد الله بهبهانی و مرحوم سید محمد طباطبایی در مواجهه و مقابله‏ی با حرف‏های شیخ فضل الله و جناح ایشان داشته‏اند، نگاه می‏کند، این مسئله را درمی‏یابد که عمده‏ی حرف‏ها به همین است که این‏طور می‏گفته‏اند. این حرف‏ها به نجف هم منعکس می‏شده و شما نگاه می‏کنید که همین اظهارات- انسان در کار مرحوم آقا نجفی قوچانی، در آن کتاب و در مذاکراتی که در نجف در جریان بوده، این‏ها را می‏بیند- و حرفهایی را که از سوی روشن‏فکرها و به‏وسیله‏ی عمال حکومت گفته می‏شد و وعده‏هایی را که داده می‏شد، حمل بر صحت می‏کردند. این‏طور می‏گفتند که: شما دارید عجله می‏کنید؛ سوءظن دارید؛ این‏ها قصد بدی ندارند؛ این‏ها هم هدف‏شان دین است! این مسائل در مکاتبات، نامه‏های صدر اعظم و ... به مرحوم آخوند منعکس شده است. انسان می‏بیند که حساسیت آن‏ها را در مقابل انحراف کم کرده‏اند؛ اما حساسیت بعضی‏ها مثل مرحوم آشیخ فضل الله باقی ماند؛ این‏ها حساس ماندند؛ اصرار کردند و در متمم، آن مسأله‏ی پنج مجتهد جامع الشرائط را گنجاندند و مقابله کردند. یک جمع دیگری از همین جبهه، این حساسیت را از دست دادند و دچار خوش‏باوری و حُسن ظن و شاید هم نوعی تغافل شدند. البته انسان حدس می‏زند که بعضی از ضعف شخصیتی‏ها و ضعف‏های اخلاقی و هوای نفس بی‏تأثیر نبود؛ حالا و لو نه در مثل مرحوم سید عبد الله یا سید محمد؛ اما در طبقات پایین، بلاشک بی‏تأثیر نبوده که نمونه‏ی واضحش امثال شیخ ابراهیم زنجانیست. این‏ها بالاخره جزء علما بودند. شیخ ابراهیم هم تحصیل‏کرده‏ی نجف بود، هم مرد فاضلی بود؛ اما تحت تأثیر حرف‏های آن‏ها قرار گرفتند و غفلت‏زده شدند و مقداری هوای نفسانی در این‏ها اثر گذاشت و اختلاف از اینجا شروع شد.

امروز مهم‏ترین نیاز دنیای اسلام این است که، آن جوهر اسلام ناب و گوهر تابناک- با شکلی که تهمت بی‏سوادی، تحجّر، مقدس‏مآبی و از زمان عقب ماندن و عقب‏مانده بودن دیگر به آن وارد نیاید- بتواند به اهداف خودش برسد؛ ما در دنیای اسلام و امت اسلامی این را نیاز داریم. حرکت ملت‏ها به سمت این آرمان‏های بلند، آن وقت منطقی خواهد شد؛ آن‏ وقت نخبگان جوامع، خودشان سربازان و بسیجیان این راه خواهند شد. شما می‏دانید که در دنیای اسلام، پول‏های زیادی خرج شد. در طول این سال‏ها، از طرف دستگاه استکبار، برای خریدن نخبگان اقداماتی انجام شد؛ نخبگانی که اگرچه از لحاظ علمی یا سیاسی نخبه بودند؛ اما ارزش درونی‏شان، خیلی پایین بود و خیلی راحت خریده شدند؛ قلم‏ها و زبان‏هایشان را فروختند، حتی فکرها و وجودشان را فروختند؛ این از زمان‏های خیلی قدیم شروع شد؛ یعنی از قدیمِ در دوران معاصر؛ از زمانی که روشن‏فکری غربی در این کشور به وجود آمد- که من یک‏وقتی گفتم روشن‏فکری در کشور ما بیمار متولد شد-. از آن روز این‏ها سراغ این نخبه‏ها رفتند و با پول تطمیعشان کردند. این‏ها هم حقیر، ضعیف و اسیر بودند و تن دادند و خودشان را به پول فروختند. چهل سال قبل از این، مرحوم آل احمد می‏نویسد: «اگر می‏فروشی، همان به که بازوی خود را؛ اما قلم خود را هرگز.» این را آل احمد در دهه‏ی چهل، در یکی از کتاب‏هایش نوشته است. انسان بازو و تنش را بفروشد؛ اما قلمش را- یعنی جان و فکرش را- نفروشد. اما آن‏ها فروختند و دیگران هم خریدند؛ نخبگان را گرفتند. لذا حرکت‏های عمومی مردمی در بسیاری از جاها، نه فقط از سوی نخبگان همراهی نشد؛ بلکه حتی نخبگان مثل یک دیواری در مقابل آن ایستادند. آن وقت بهانه‏ی نخبگان در مقابل حرکت‏های اسلامی، پیش خودشان چه بود؟ می‏گفتند این‏ها قدیمی است، این‏ها متحجّرانه است، این‏ها آخوندبازی است، این‏ها نمی‏دانم فلان است‏.

قیام مردم قم به برکت همین اخلاص، به قیام جهانی اسلام منتهی شد. امروز شما هر نقطه‏یی از دنیای اسلام را که نگاه کنید، مشاهده می‏کنید که انگیزه‏ی حاکمیت و عزت اسلام در دل مردم و بخصوص جوان‏ها، دانشگاهیان، روشن‏فکران موج می‏زند؛ که در گذشته این‏ها نبود. کلمه‏ی حق، کلمه‏ی طیبه، همین است که: «اصلها ثابت و فرعها فی السّماء تؤتی اکلها کلّ حین بإذن ربّها». کار مردم قم، کلمه‏ی طیبه بود. کار امام- که با اخلاص کامل این حرکت را شروع کرد- کلمه‏ی طیبه بود. این کلمه‏ی طیبه به بار نشست؛ چه کسی خیال می‏کرد؟!

ملت ایران در طول این بیست و هفت سال پیش رفته است؛ موفق شده است. وضع امروز کشور ما قابل مقایسه با وضع بیست و هفت سال قبل نیست. جوانان ما، فضلای ما، روشن‏بینان و روشن‏فکران ما رشد کرده‏اند و پیش رفته‏اند؛ ملت ما، علی‏رغم همه‏ی بدخواهی‏ها و ملعنت‏هایی که دشمنان در تبلیغاتشان کرده‏اند، به مبانی انقلاب پایبندتر و علاقه‏مندتر شد، که نمونه‏اش را در همین انتخابات ریاست جمهوری دیدید؛ ملت به شعارها رأی داد: شعار عدالت‏طلبی، شعار خط امام، شعار پایبندی به ارزش‏های اسلامی؛ ملت دور این محورها جمع شدند. بحمد اللّه مسئولان هم توانستند خودشان را در عرصه‏ی حرکت، به مردم نشان دهند. امروز بحمد اللّه همت و حرکت مسئولان ما- مسئولان دولتی، نمایندگان مجلس- برای پیشرفت به سمت مبانی و ارزش‏های انقلاب ستودنی است؛ آن‏ها کار می‏کنند و حرفهایی را که گفته شده، به مرحله‏ی عمل نزدیک می‏کنند. برای یک ملت، چه از این بالاتر؛ و چه از این زیباتر و شیرین‏تر؟ بدخواهان جمهوری اسلامی هم همین مسائل را می‏بینند.

شما نگاه کنید که در سرتاسر کشور، چه کسانی انجمن‏های ملی را می‏گرداندند؟ درست است که در تکوین مشروطیت، هم جریان روحانیت و هم جریان روشن‏فکری، هر دو، دخیل بودند- این را نمی‏شود انکار کرد و این مقدماتِ همان چیزی بود که بعد اسمش شد مشروطیت، و اول، عدالت‏طلبی و قانون‏گرایی و قانون‏طلبی بود- اما در عمل، آن کسانی که وارد میدان شدند و حقیقتاً بارهای سنگین مثل همین انجمن‏های ملی- نه بارهای نان و آب‏دار مثل نمایندگی مجلس از تهران و وزارت- را به دوش گرفتند، چه کسانی بودند؟ شما اگر به جاهایی که انجمن فعالیت داشته نگاه کنید، خواهید دید که در رأس انجمن، یک یا دو یا سه روحانی بوده‏اند.
این قضیه در مشهد بود؛ کمااینکه در تبریز، در اصفهان، در شیراز و در لار هم همین‏طور بود. بنابراین، می‏بینید که این شخصیت‏های روحانی بودند که وارد میدان شدند. ما یک نمونه‏ی دیگر آن را در کمیته‏های بعد از انقلاب می‏بینیم. این کار، نان و آبی نداشت؛ خطرِ کشته شدن و ترور شدن و متهم شدن هم داشت؛ اما اگر روحانیون نبودند، کمیته‏ها را اداره نمی‏کردند، به مساجد نمی‏آمدند، افراد مسلح و سلاح‏ها را جمع نمی‏کردند و تا چند ماه، همه‏ی‏ وظایف یک دولت را به‏قدر مقدور خودشان انجام نمی‏دادند، چه کسی می‏خواست این کار را بکند؟ ما هیچ‏کس را نداشتیم؛ نه روشن‏فکرها این ظرفیت را داشتند، نه این همت را به خرج می‏دادند و نه هرگز این خطرپذیری را مجموعه‏ی روشن‏فکری، حقاً و انصافاً از خودش نشان داده است. به‏هرحال، به روحانیت ظلم شده است. یک‏قدری شما روی این مسئله تکیه کنید.

مرحوم حاج آقا نور اللّه انصافاً از یک نظر، قله‏ی این خاندان است. ایشان از لحاظ علمی، شاگرد میرزا و اصحاب سامره است که چند سالی در آنجا زندگی کرده و برگشته و شاگرد پدرش- یعنی همان مکتبِ مرحوم شیخ محمد تقی، صاحب حاشیه- است که در اصفهان رواج پیدا کرد و مکتب علمی شد و علمای بزرگی را هم تربیت کرد.
از لحاظ فهم سیاسی هم بسیار مرد فهیم و جلوتر از زمان خودش بود؛ هم در قضیه‏ی مشروطه، انسان این مسئله را مشاهده می‏کند، هم در قضیه‏ی رضا شاه. این حرکتی که ایشان در 1345 و 1346 شروع کرد که قم را پایگاه خودشان قرار داد و انتظاراتی را از رضا شاه مطرح کرد، کارهای خیلی بزرگی است؛ منتها آن استبداد رضاخانی و سرنیزه و قلدریِ رضاخانی نگذاشت این قضیه موج پیدا کند؛ و الّا اگر یک مقدار آن فشار دیکتاتوری رضاخانی نبود، این قضیه در همه‏ی ایران موج پیدا می‏کرد و شاید نتایج بسیار مهمی را انسان می‏توانست حدس بزند که بر آن مترتب می‏شد؛ لیکن نگذاشتند، بعد هم که به شهادت و مسموم کردن ایشان منتهی شد. بنابراین، از لحاظ فهم سیاسی هم ایشان خیلی مهم بوده است.
نکته‏ی دیگری که در مورد ایشان هست، روشن‏بینی و روشن‏فکری است. ببینید این مبارزاتی که با فرنگی‏ها و با خارجی‏ها و با نفوذ اجانب در کشور از طرف علما انجام گرفته، که یک نمونه‏اش خودِ میرزای شیرازی است، یک نمونه‏اش دو طرف مشروطیت هستند در نجف؛ یعنی هم آسید محمد کاظم، هم آخوند ملّا کاظم خراسانی، که هر دوی این‏ها مخالف حضور بیگانه بودند.

قبل از انقلاب وقتی ما با جوانهای مؤمن دانشجو مواجه می‏شدیم- که آن وقت با ما در ارتباط بودند، مسجد ما می‏آمدند، خانه‏ی ما می‏آمدند و در مجامع ما شرکت می‏کردند- می‏دیدیم به برکت روشن‏فکریِ نو و پیشرفته‏ی اسلامی، در محیط دانشگاه حرف برتر را این‏ها می‏زنند. فعالان چپِ آن روز در مواجهه‏ی با این‏ها می‏ماندند؛ این یک واقعیت بود. می‏دانید که آن روز تفکرات چپ و مارکسیستی به شکل ملایم‏ترش در محیطهایی مثل کشور ما به عنوان حرفهای نو ترویج می‏شد. البته نو هم نبود، اما به عنوان حرف نو ترویج می‏شد. به دانشگاه‏ها می‏آمدند و ماتریالیسم دیالکتیک و دیگر بحث‏های مارکسیستی را برای بچه‏ها شرح می‏دادند. بچه‏های مذهبی که ریشه‏ی فکرشان در پایه‏های قرآنی و تفسیری مستحکم شده بود، در دانشگاه‏ها مثل سدی در مقابل این‏ها بودند و مثل فولادی در دل حصار این‏ها نفوذ می‏کردند. این هم از میدان‏های چالش‏برانگیز ماست. پس در این چالش‏ها، چالش دانایی و علمی هست؛ چالش تولید فکر هست؛ چالش سازندگی و خدمت‏رسانی به مردم هست؛ چالش دفاع سیاسی هست؛ چالش تهاجم سیاسی هست؛ چالش دفاع نظامی هست. در این صحنه‏های متنوع چه کسی می‏تواند وارد شود؟ اگر کسی وارد این صحنه‏ها شد، پس فرزانه و کارآمد و توانا و پیشرفته است.

من چند سال قبل در یکی از دانشگاه‏ها گفتم روشن‏فکری در ایران بیمار متولد شد. اگر شما به تاریخچه‏ی روشن‏فکری نگاه کنید، این را تصدیق خواهید کرد. اصلًا روشن‏فکری در کشور ما از اول بیمار و وابسته به بیگانه متولد شد. الآن هم عرض می‏کنم که مفهوم تجدد نیز در کشور ما بیمار و معیوب و معلول متولد شد. تجدد در کشور ما به چه معنا بود؟ اینکه عرض می‏کنم، مربوط به اواخر دوران قاجار است؛ بعد در دوره‏ی رضا خان و بقیه‏ی دوره‏ی پهلوی هم اوج حرکتی بود که الآن دارم می‏گویم. در قاموس متجددین کشور ما «تجدد» به معنای تقلید از غرب بود. تقلید یعنی چه؟ یعنی شما بروید لباس کهنه‏ی کسی را بخرید و در روز عید به عنوان لباس نو تنتان کنید. تفکرات قرن نوزدهمیِ فرانسه و انگلیس و بقیه‏ی مناطق اروپا وارد ایران شد. صد سال از بروز این تفکرات گذشته بود، اشکالات و خدشه‏ها و نسخ‏ها و ردهای فراوانی هم بر آن وارد شده بود؛ تازه آقایان متجدد ایرانی، آن روز رفتند سراغ همان تفکرات، همان روش‏ها و حتّی همان منش‏های شخصیتیِ ظاهری؛ یعنی لباس پوشیدن، ریش گذاشتن، سبیل گذاشتن و زلف گذاشتن. داگلاسْ نامی در یک گوشه‏ی فرنگ پیدا شده بود و سبیلش را به شکل خاصی اصلاح کرده بود؛ در ایران این سبیل شد مُد! زمان جوانی ما بیتل‏ها خط ریش کج می‏گذاشتند؛ جوانهای ما بعد از آنکه سالها از بروز چنین پدیده‏ای گذشته بود، از آن‏ها تقلید می‏کردند! این، تجدد است؟! این، قهقرا رفتن و عقبگرد است؛ اینکه تجدد نیست.

کسانی که معتقد به نظام و قانون اساسی نیستند و دلشان برای بیگانگان و نفوذ آن‏ها پر می‏زند و منتظر آمدن بیگانگان هستند، درصد بسیار کمی‏اند. خیلی‏ها ممکن است پای صندوق‏ها نیایند؛ به‏خاطر اینکه حوصله‏اش را ندارند، وقتش را ندارند، درست اهمیت قضیه را نمی‏دانند، متوجه تأثیر رأی خودشان نیستند یا به کسی که به او اطمینان و اعتماد کنند، نرسیده‏اند؛ یا کسی را هم که شناخته‏اند، نپسندیده‏اند؛ لذا نمی‏آیند. تلاش شما باید این باشد که مشارکت را به معنای حقیقی کلمه حد اکثری کنید. شما دانشجویید، فرزانه‏اید، روشن‏فکرید و معیارها را هم می‏دانید؛ بنابراین نگاه کنید ببینید با معیارهای جمهوری اسلامی، در میان نامزدهای انتخاباتی چه کسی کفایت و نشاط و توانایی لازم را دارد و می‏تواند وارد این میدان شود و با چالش‏های گوناگون دست و پنجه نرم کند و تحت تأثیر دشمن نیست و دشمن از آمدن او خوشحال نمی‏شود.

انقلاب اسلامی و نهضت وسیع مبارزات اسلامی در ایران به رهبری امام بزرگوار ما و روحانیون آگاه و مبارز و روشن‏فکران مؤمن و متدین توانست موج بیداری را در این کشور به وجود بیاورد، که منتهی شد به حرکت انقلاب. انقلابِ یک ملت چنان قدرتی دارد که مستحکم‏ترین دژهای استکبار را درهم می‏شکند، و شکست. انقلاب اسلامی دژ استبدادیِ رژیم پهلوی را که پشت به قدرت استعماری امریکا و انگلیس داشت، از بین برد و به دنبال آن، لذا حکومت مردمی و اسلامی به وجود آمد. جمهوری اسلامی را شما مردم به وجود آوردید. جمهوری اسلامی یعنی حکومتی که خارجی در آن دخالت نمی‏کند؛ خودرأیی و استبداد بر آن حاکمیت ندارد؛ طبقه‏ی ویژه‏ی اشراف در آن دخالت نمی‏کند؛ خان‏سالاری در امور مردم دخالت نمی‏کند. روزی که ما در جیرفت بودیم، مردم از خان‏ها می‏نالیدند. خان‏ها آلت دست رژیم منحوس پهلوی بودند؛ آن‏ها هم آلت دست امریکا بودند؛ یعنی سلسله‏مراتب فساد وجود داشت!

جناب مستطاب حجة الاسلام و سید الاعلام آقای حاج سید احمد علم الهدی؛ دامت افاضاته‏
با تکریم یاد امام‏ جمعه‏ ی فقید مشهد، مرحوم حجة الاسلام عبادی و قدردانی از خدمات و دعا برای علو درجات آن روحانی عالی‏قدر، جناب‏عالی را که مزین به زیور علم، و مفتخر به مجاهدت در عرصه‏ی فرهنگ و برخوردار از زبان گویا و نافذ در صحنه‏های دینی و آموزشی می‏باشید، به امامت جمعه‏ی شهر مقدس مشهد و در جوار آستان حضرت ابی الحسن الرضا علیه آلاف التحیة و الثّناء منصوب می‏کنم. شهر شهادت با مردمی مؤمن و انقلابی و مهربان و پرافتخار و با حوزه‏ی علمیه‏یی کهن و غنی و ریشه‏دار و با جامعه‏ی دانشگاهی گسترده و روشن‏فکر و فعال و با میلیون‏ها زائر پرشور و مشتاق، و برتر از همه، با آستان بلند رضوی که قبله‏ی دل‏های مؤمنان در همه‏ی اقطار است، شهری یگانه و استثنایی به شمار می‏رود و شما که یادگار یکی از برجسته‏ترین خاندان‏های علمی این شهر مقدس می‏باشید با این انتصاب، در جایگاه شایسته‏ی خود قرار گرفته‏اید. اکنون در برابر جناب‏عالی عرصه‏یی وسیع از تلاش دینی و علمی و اجتماعی و سیاسی قرار دارد و امید است با توفیق و تایید الهی و در پرتو توجهات حضرت بقیة اللّه روحی فداه، هدایت‏های مخلصانه‏ی شما، منشإ برکات و مایه‏ی نشر ایمان و آگاهی و معنویت باشد.

این‏طور نباشد که وقتی مطلب حقی در مرکزی گفته می‏شود و مسئول و روحانیِ روشن‏فکر و آگاهی آن را بیان می‏کند، ناگهان با این توهم یا با این وسوسه که اصل عزاداری امام حسین زیر سؤال برده شد، جریانی درست شود؛ کمااینکه ما دیدیم در قضیه‏ی قمه‏زنی همین‏طور شد. به نظر ما قمه‏زنی یک خلاف شرع قطعی بود و هست؛ این را ما اعلام کردیم و بزرگانی هم حمایت کردند؛ اما بعد دیدیم از گوشه و کنار کسانی در جهت عکس این عمل می‏کنند! اگر قمه‏زنی اشکال هم نداشته باشد و حرام هم نباشد، واجب که نیست؛ چرا در جاهایی برای این چیزهای بعضاً خرافی انگیزه وجود دارد؟ آن‏هایی هم که جنبه‏ی خرافیِ محض ندارد، لااقل این مقدار هست که در دنیای امروز، در ارتباطات امروز، در فرهنگ رایج جهانی امروز، در عقلانیاتی که امروز در داخل خانه‏های ما و بین جوانان و دختران و پسران ما رایج است، عکس‏العمل نامناسب ایجاد خواهد کرد. این‏ها از بیّنات شرع نیست که ما بگوییم چه دنیا بپسندد، چه نپسندد، ما باید این‏ها را بگوییم؛ حد اقل این‏ها چیزهای مشکوکٌ‏فیه است. برای این موضوع فکری بکنید و کاری انجام دهید. این هم با اشاره‏ای که شما در بیانیه اجلاس کردید، به‏دست نمی‏آید.

سالها این ملت در سختی‏های ناشی از سلطه‏ی بیگانه گذراند تا اینکه زمینه برای انقلاب اسلامی آماده شد. رهبری حکیم، پُرقدرت، با اراده و عزم راسخ و نافذ در همه‏ی دلها، در میان مردم به وجود آمد و وارد میدان شد؛ ملت هم تجربه پیدا کرده بودند؛ لذا انقلاب اسلامی شکل گرفت و این دفعه ترفند دشمن بی‏اثر ماند؛ چون ملت و رهبران در انقلاب اسلامی تجربه پیدا کرده بودند. در دوره‏ی مشروطه، رهبران و مردم نمی‏دانستند کمین بیگانگان با آمادگی‏های قبلی چقدر خطرناک است؛ لذا حصارهای خودشان را برچیدند و مهیای قبول حمله‏ی دشمن شدند؛ دشمن هم آمد و هر کار خواست، در این کشور کرد. این دفعه در انقلاب اسلامی، با استفاده‏ی از تجربه‏ی مشروطیت، هم ملت ما، هم رهبران روحانی ما و هم روشن‏فکران صادق ما فهمیدند که باید حصار معنوی- یعنی حصار ایمان، ارزشهای انقلابی و حصار بیداری- را در مقابل توطئه‏های دشمن محکم نگه دارند.

وقتی یک کشوری در سراشیبیِ انحطاط اجتماعی یا سیاسی یا فنی واقع می‏شود، مهم‏ترین ضایعه‏یی که برای کشور پیش می‏آید، این است که سرمایه‏های کشور به‏ کار گرفته نمی‏شود؛ این طبیعیِ دوران انحطاط است. ما در یک دوران تقریباً صدساله، انحطاط بسیار تأسف‏باری را گذراندیم. این دوران از اواسط دوره‏ی قاجار آغاز می‏شود تا پایان دوره‏ی پهلوی؛ یعنی حتی در دوره‏ی پهلوی هم که دوره‏ی مدرنیزاسیون ایران طبق نگاه خود متولیان دولتی و روشن‏فکرهای آن روز است، متأسفانه ما در سراشیب انحطاط حرکت کردیم. چرا می‏گوییم انحطاط؟ شاید اوایل دوره‏ی قاجار هم ما خیلی هنر بزرگی در زمینه‏های مختلف علمی و صنعتی نشان ندادیم؛ اما من آن را دوران انحطاط نمی‏گویم؛ دوران انحطاط، مربوط به اواسط دوره‏ی قاجار و بعد است. چرا؟ چون این دوران، دورانی است که ملت ایران از حرکت طبیعی خود- که گاه سرعت می‏گرفت، گاه دچار بُطء و کندی می‏شد- کنار افتاد؛ یعنی افسون شد. یک ملت، همیشه پیشتاز نیست. یک ملتِ بااستعداد گاهی به‏خاطر عوامل مختلف، پیشروی و سرعت و شتاب دارد؛ گاهی هم کندی دارد؛ اما یک‏وقت یک ملت افسون می‏شود؛ این افسون تحقق پیدا کرد. افسون در مقابل چه چیزی؟ در مقابل یک موجود تازه‏نفسِ زنده‏ی نگاه‏کننده‏ی به مسائل جهان به صورت ریز و کلان؛ و آن، تمدن صنعتی و پیشرفت علمی غرب بود. این موجود، با نگاهِ تصرف جهان به میدان آمد؛ لذا برای خودش مفید شد، ولی برای دنیا مایه‏ی زیان شد. تا یک برهه‏ی طولانی از زمان، مثل بختکی افتاد روی ملتهای غافلی از قبیل ملت ما و ملتهای آسیا و آفریقا و نقاط دیگری از جهان؛ نگذاشت این‏ها حرکت طبیعی خود را- که گاهی شتاب داشت و گاهی کند بود- ادامه دهند؛ این‏ها را افسون کرد.

از اواسط دوره‏ی قاجار نشانه‏های پیشرفت اروپایی در کشور ما بتدریج شروع کرد ظاهر شدن. روشن‏فکران ما کسانی بودند که به اروپا می‏رفتند یا نوشته‏های آن‏ها را می‏خواندند؛ لذا با پیشرفتهای آن‏ها آشنا می‏شدند و خود را در مقابل آن‏ها ناتوان و حقیر می‏دیدند. این حرفِ تکرارشده‏یی است از طرف روشن‏فکرهای صدر مشروطه، که ما فقط و فقط باید دنبال غربی‏ها راه بیفتیم و به هرچه آن‏ها می‏گویند، در همه‏ی شئون زندگیمان عمل کنیم؛ این حرفی که از تقی‏زاده و دیگران نقل شده و واقعیت هم دارد. این‏ها می‏گفتند ما باید صددرصد به نسخه‏ی آن‏ها عمل کنیم تا پیش برویم؛ یعنی مجال ابتکار، ابداع، خلاقیت و نگاه بومی به مسائل علمی و صنعتی مطلقاً در محاسبه‏ی این‏ها نمی‏گنجید. این را از این طرف حساب کنید؛ حالا طرف مقابلی که ما توصیه می‏شدیم به اینکه از او تبعیت کنیم، چیست؟ همان انقلاب صنعتی و انقلاب علمی و پیشرفت علمی‏یی است که نگاهش فقط محدود به چارچوب کشور خود نمی‏شود؛ بلکه به دنیا به چشم یک ذخیره و یک انبار بزرگ که باید از آن استفاده کند و ببلعد تا اینکه بتواند حجم خودش را بیشتر کند و خود را توسعه دهد، نگاه می‏کند. این زمانی که من اشاره می‏کنم، زمانی است که بیش از صد سال از شروع استعمار گذشته بود؛ یعنی پرتغالی‏ها، اسپانیایی‏ها، انگلیسی‏ها، هلندی‏ها و بخش‏های مختلف اروپا به مناطق ثروتمندِ دست‏نخورده‏ی دنیا، از جمله منطقه‏ی ما، منطقه‏ی اقیانوس هند، شبه قارّه‏ی هند، اندونزی، آفریقا و بقیه‏ی مناطق گوناگون دست انداخته بودند و آن ثروتهای عجیب و دست‏نخورده را پیدا کرده بودند. البته خُلقیات اروپایی‏ها هم در این کار تأثیر داشت. بعضی از این خُلقیات مثبت است، بعضی از آن‏ها منفی. من از کسانی نیستم که غربی‏ها را یکسره دارای خُلقیات منفی بدانم؛ نه، خلقیات مثبتی هم دارند؛ خطرپذیرند، شجاعند، دنبال‏گیرند. این‏ها سوار کشتی شدند، راه افتادند، رفتند تا به کشورها و مناطق دست‏نخورده برسند؛ یعنی انبارهای ثروت طبیعی. آسیا را فتح کردند، آفریقا را فتح کردند، طبعاً آمریکا را هم فتح کردند.

البته از سالیان متمادی خدای متعال توفیق داد و ما نهاد نمایندگی را در دانشگاه‏ها گذاشته‏ایم. امروز هم خوشبختانه جناب آقای قمی حقیقتاً یک عنصر برجسته‏ و یک روحانی فرزانه و روشن‏فکر هستند. البته من همه‏ی آقایانی را که در دانشگاه‏های گوناگون فعالیت می‏کنند، نمی‏شناسم؛ ولی می‏دانم جناب آقای قمی فعالیت‏های باارزش و خوبی دارند؛ درعین‏حال این‏طور نیست که کار فقط بر دوش این افراد باشد. رؤسای دانشگاه‏ها اولًا باید به آن‏ها کمک کنند و کارشان را تسهیل نمایند تا واقعاً بتوانند در دانشگاه حضور معنوی و دینی و روحانی و حضور هدایت‏گر و پدرانه داشته باشند. وانگهی، خود رؤسا و مسئولان دانشگاه‏ها و ستاد اصلی وزارت مسئولیتهای بسیار سنگینی در زمینه‏ی مسائل فرهنگی دارند.

یک منبری که فرضاً برای صد نفر در یک مسجد به منبر می‏رود، از روی متن که نمی‏خواند؛ متکی به ذهن خودش است. یک‏وقت مطلبی به زبان انسان می‏آید؛ یک‏وقت هم حرف یا حدیثی که باید به یاد انسان بیاید، نمی‏آید و انسان چیز دیگری به جایش می‏گوید که در جمع آن صد نفر خیلی مشکل ایجاد نمی‏کند؛ اما چه لزومی دارد که ما این مطلب را در بین چند میلیون جمعیت منتشر کنیم؟ این‏ها باید کاملًا محاسبه شود. به نظر من در این دو رادیو حتماً به کارشناس‏های دقیق و روشن‏فکر و روشن‏بینِ مذهبی و دینی نیاز است. این دو رادیو باید همه‏ی محصولاتش درجه‏ی یک باشد؛ درجه‏ی دو هم کافی نیست.

از بین شماها، کسانی که سابقه‏ی بیشتری دارند، از پیش از انقلاب یادشان است و جریانهای اسلامیِ پیش از انقلاب را می‏شناسند و می‏فهمند من چه می‏گویم. از اول، حرکتِ نهضت، حرکت روشن‏فکری و عقلانی بود و با تحجر هم مخالف. امروز هم روز به روز همین رویکرد در تفکر اسلامی ما تقویت شده و تضعیف نشده است. ما بین این دو، صراط مستقیم خودمان را انتخاب کرده‏ایم و پیش می‏رویم. بنابراین، اساس کار ما این است و دیپلماسی ما بر روی این پایه‏ها استوار است و ما به دنبال چنین اسلامی هستیم. ما دنبال استحکام جمهوری اسلامی و دنبال بیداری اسلامی هستیم و می‏خواهیم اهداف خودمان را تحقق بخشیم و به‏هیچ‏وجه مایل نیستیم و اجازه نمی‏دهیم که بخواهند ما را در معادلات رایج جهانی حل کنند و هویت و تشخص ما را از بین ببرند.

ما در مشهد از اوان کودکی با دو چهره‏ی علمیِ معروفِ نهاوندی آشنا شدیم؛ یکی مرحوم شیخ محمد نهاوندی بود؛ پسر شیخ عبد الرّحیم نهاوندی، که او هم از ملاهای بزرگ تهران بود. مرحوم شیخ محمد نهاوندی از اعلام و اساتین مشهد بود، که پدر من پیش ایشان درس خوانده بود؛ صاحب تفسیر نهاوندی، که چهار جلد است. ایشان شاعر خوبی هم بوده است. بنده ایشان را دیده بودم و با پدرم به منزل ایشان رفته بودیم؛ بسیار مرد فاضل، عالم، روشن‏فکر، مجتهد و متفننی بود. دیگری، مرحوم آقا شیخ علی اکبر نهاوندی که در بین عامه‏ی مردم مشهد تقریباً شخص اولِ روحانی محسوب می‏شد؛ الآن هم شبستان نهاوندیِ مسجد گوهرشاد به اسم ایشان است. این اولین آشنایی ما با این منطقه از لحاظ علمی بود.

کاری که شهید مطهری کرد، امروز باید همه‏ی فضلای جوان درصدد باشند خود را برای آن آماده کنند؛ و اگر آماده هستند، اقدام کنند. شهید مطهری به عرصه‏ی ذهنیت جامعه نگاه کرد و عمده‏ترین سؤالات ذهنیت جامعه‏ی جوان و تحصیل‏کرده و روشن‏فکر کشور را بیرون کشید و آن‏ها را با تفکر اسلامی و فلسفه‏ی اسلامی و منطق قرآنی منطبق کرد و پاسخ آن‏ها را در سطوح مختلف در مقابل افراد گذاشت؛ از مسأله‏ی عدل الهی و قضا و قدر و علل گرایش به مادی‏گری بگیرید- که مسائل، بیشتر ذهنی و عقلی است- تا مسائل مربوط به زنان، تا مسائل مربوط به خدمات متقابل ایران و اسلام، که این هم تلاشی بود برای روشن کردن ذهنها. آن روز عده‏یی با گرایشِ ایران‏مداری می‏خواستند با اسلام مبارزه کنند؛ ایشان گفت نه، اسلام به ایران خدمت کرده؛ ایران هم به اسلام خدمت کرده.

اواخر سال 56 یا اوایل سال 57 که طلیعه‏های انقلاب آشکار شده بود، کارتر- رئیس‏جمهور وقت امریکا- به ایران آمد و در یک جلسه، نطقی را که برایش فراهم کرده بودند، نخواند؛ ارتجالًا بنا کرد نطقی سرتاپا ستایش از محمد رضا ایراد کردن. امروز هم همین کار را در خیلی از جاهای دنیا دارند می‏کنند؛ قبلًا هم کرده‏اند، بعد از این هم خواهند کرد؛ درعین‏حال ادعای دمکراسی هم می‏کنند! دنیا هم این ادعاها را باور کرده؛ ما هم وقتی به جامعه‏ی خودمان نگاه می‏کنیم، می‏بینیم یک عده آدم‏های درس‏خوانده و تحصیل‏کرده و مدعی روشن‏فکری وقتی اسم دمکراسی و یا مردم‏سالاری و احترام به رأی مردم می‏آید، فوراً ذهنشان به طرف امریکا می‏رود! آن‏ها دروغ می‏گویند و مطلقاً به دمکراسی و آزادی و آراء مردم احترام نمی‏گذارند؛ نمونه‏اش ممنوعیت حجاب در مدارس برخی کشورهای اروپایی است. اجازه نمی‏دهند دختر محصل با روسری به کلاس برود و درس بخواند. پس امروز مشی اساسی استکبار عبارت است از کلاه سر دنیا گذاشتن، کلاه سر بشریت گذاشتن؛ به قول عربها: «التعتیم الاعلامی»؛ یعنی غبارآلود کردن فضا، یا به تعبیر قدیمیِ خود ما «گل‏آلود کردن آب». اگر در این فضا که همه جا را تاریک کرده‏اند، یک نفر پیدا شود که نورافکنی بیندازد، این‏ها چه حالی دارند و نسبت به او چه موضعی می‏گیرند؟ شما همان کسی هستید که نورافکن می‏اندازید. لذا با روحانیت اسلام و بخصوص با روحانیت شیعه مخالفند؛ علتش هم این است که روحانیت شیعه مستقل است.

نقطه‏ی قوّت وضع موجود این است که وضعیت قوه‏ی قضائیه و مدیریت عالی آن، امیدآفرین و امیدبخش است. انسان یک‏وقت به مجموعه‏یی نگاه می‏کند و احساس نومیدی می‏کند؛ اما یک‏وقت است که انسان ظرفیتها و شخصیت‏ها و موجودی‏یی را مشاهده می‏کند که فروغ امید را در دل انسان زنده می‏کند. قوه‏ی قضائیه این‏جوری است. بحمد اللّه انسان، مدیر برجسته، فاضل، عالم، مجتهد و روشن‏فکری را در رأس، و شخصیت‏های قضائی و علمی و ممتازی را در بدنه، از صدر تا ذیل، مشاهده می‏کند؛ این، ظرفیت قوه‏ی قضائیه است. اگر این درخت میوه‏ی مطلوب هم نداشته باشد، چون سالم، پُر استعداد، تناور، و دارای ریشه‏یی سالم و بدنه‏اش سربرافراشته است، انسان بدون شک می‏داند که از این درخت میوه خواهد رویید. آنچه لازم است، دنبال گرفتن و پیگیری کردن است.

به نظر می رسد محور اصلی در این گردهمایی باید تبیین شخصیت فکری و هویت روشنفکری شهید مطهری و نقش آن در جریان فکری و روشنفکری اسلامی معاصر باشد. درباره هویت فکری و روشنفکری شهید مطهری تاکنون تعریف جامعی ارایه نشده است.

ایشان با قوت فکری و اندیشه صائب خود در دهه های 50 - 1340 وارد میدان هایی شد که تا آن زمان هیچکس در زمینه مسائل اسلامی وارد آن نشده بود و با تفکرات وارداتی غربی و شرقی به چالش علمی عمیق، وسیع و تمام نشدنی پرداخت و در جبهه مقابله با مارکسیسم و تفکرات غربی و لیبرالیسم دست به یک جهاد هوشمندانه زد و با توان علمی و ایمان راسخ و اعتماد به نفس، موفقیت های بزرگی بدست آورد و با قدرت اجتهاد و انصاف و ادب علمی، روشی متقن و بدور از تحجر و التقاط برای معرفی اسلامی و مقابله با کج اندیشی و انحراف ایجاد کرد و پایه های افکار مورد نیاز جامعه اسلامی و انقلابی را تاسیس نمود و نقش موثری بر جریان فکری اسلامی و شکل گیری نظام اسلامی بر جای گذاشت و بصورت سنگری امن برای جوانان طالب و علاقه مند فکر اسلامی در حوزه ها و دانشگاهها درآمد تا بتوانند زیر سایه این تفکر عمیق و مستحکم دین خود را حفظ کنند و دست آوردهای نوین فکری داشته باشند و از آن دفاع نمایند

تجلیل از مرحوم شهید آیت‏اللّه مطهری (رضوان الله تعالی علیه) بلاشک یکی از حسنات صدا و سیماست. ایشان حق بزرگی دارند و این کار بخشی از حق‏شناسی‏ای است که وظیفه‏ی همه‏ی ماست. البته در همایشها و تجلیل‏هایی که به این صورت انجام می‏گیرد، بحثهای جانبیِ مفیدی هم می‏شود- بحثهای علمی و فلسفی و غیره- که آن‏ها هم مغتنم است؛ لیکن به نظر من محور اصلی در گردهماییِ شما باید اولًا شخصیت فکری و هویت روشن‏فکری مرحوم مطهری و نقش او در جریان فکری و روشن‏فکری اسلامی در کشور باشد- که این بسیار مهم است- ثانیاً تلاش شود این جریان تداوم پیدا کند و متوقف نشود؛ چون ما همیشه به مطهری نیاز داریم. در شخص شهید مطهری نمی‏شود متوقف شد. بر پایه‏ی پیشرفتهای فکری و نوآوری‏های او باید جامعه و مجموعه‏ی فکریِ اسلامی ما به نوآوری‏های دیگری دست پیدا کند. ما احتیاج داریم مطهری‏هایی برای دهه‏ی 80 و 90 داشته باشیم؛ چون نیازهای فکری روز به روز و نوبه‏نو وجود دارد. در باره‏ی هویت فکری و روشن‏فکریِ شهید مطهری و نقشی که این مرد بزرگ در زمان خود ایفا کرد، به نظر من تاکنون تعریف جامعی ارائه نشده است. البته روی کتابهای ایشان کار شده- کارهای شایسته‏یی هم انجام گرفته- لیکن باید کاری را که مرحوم شهید مطهری در سالهای دهه‏ی 40 و 50 در محیط فکری این کشور انجام داد، شناخت. ایشان با قوّت فکری و اندیشه‏ی قوی و صائب خود وارد میدان‏هایی شد که تا آن‏وقت هیچ‏کس در زمینه‏ی مسائل اسلامی وارد این میدان‏ها نشده بود؛ و با تفکراتی که آن روز در کشور رایج شده بود- افکار وارداتیِ ترجمه‏ایِ غربی و شرقی- یا می‏رفت رایج شود، خود را وارد یک چالش علمیِ عمیق و وسیع و تمام نشدنی کرد. ایشان، هم در جبهه‏ی مقابله‏ی با مارکسیست‏ها به یک جهاد بسیار هوشمندانه دست زد، و هم در جبهه‏ی مقابله‏ی با تفکرات غربی و لیبرالیست‏ها وارد میدان شد. این نقش، بسیار مهم است؛ هم جرأت و اعتماد به نفسِ لازم می‏خواهد، هم قدرت فکری و اجتهاد در زمینه‏های گوناگون را لازم دارد، هم یقین و ایمان قاطع می‏خواهد؛ این مرد بزرگ همه‏ی این‏ها را باهم داشت؛ هم عالم بود، هم بسیار مؤمن بود، هم به ایمانِ خود یقین داشت، و هم اعتماد به نفس داشت؛ این‏ها لازم است.

هنر شهید مطهری در آن دوران این بود که با قدرتِ اجتهاد و باانصاف و ادب علمی- چه در زمینه‏ی علوم نقلی، چه در زمینه‏ی علوم عقلی- وسط میدان ایستاد و با این افکار گلاویز شد و آنچه را که تفکر اسلامی بود، روشن، ناب و بی‏شائبه وسط گذاشت. علیه او خیلی هم حرف زدند و خیلی هم کار کردند؛ اما ایشان این کار را انجام داد. در جریان روشن‏فکری، این نقش بسیار مهمی است؛ و این شد پایه‏ی تفکرات بعدی جامعه‏ی ما. بنده اعتقاد راسخ دارم و بارها هم گفته‏ام که جریان فکری اسلامی انقلاب و نظام اسلامی ما در بخش عمده‏یی متکی به تفکرات شهید مطهری است؛ یعنی آن‏ها پایه‏ها و مایه‏های اسلامی‏ای است که ما در تفکرات اسلامی از آن‏ها بهره بردیم و به نظام اسلامی منتهی شد؛ لذا در همان روزگار هم افکار شهید مطهری جایگاه امنی بود برای جوانهای طالب و عاشق فکر اسلامی که در زیر بمباران شدید تفکرات بیگانه قرار می‏گرفتند؛ مارکسیست‏ها یک طور، غرب‏گراها یک طور؛ هم در دانشگاه‏ها وجود داشت، هم در محیط بیرون از دانشگاه‏ها، و هم حتّی در حوزه‏های علمیه. شهید مطهری یک سنگر و یک مأمن برای این افراد شد تا بتوانند خود را زیر سایه‏ی این تفکر عمیق و مستحکم حفظ کنند؛ هم دین خود را حفظ کنند، هم بتوانند دفاع کنند و حرف نو داشته باشند.

به همه‏ی حضّار محترم، بخصوص برجستگان علمی و عملیِ قوّه‏ی قضائیّه خوشامد عرض می‏کنیم و به همه‏ی کسانی که در راه استحکام قوّه‏ی قضائیّه و جهت عدل و حق دادنِ هرچه بیشتر به این قوّه تلاش کرده‏اند و مخلصانه نیروی خود را در این راه گذاشته‏اند خسته نباشید می‏گوییم؛ مخصوصاً به رئیس محترم این قوّه‏ی حسّاس که به فضل پروردگار شخصیت جامع علمی و فکری و عملی محسوب می‏شوند- مجتهد، روشن‏فکر، خوش‏فکر و فعّال- که این از نعم بزرگ الهی بر ماست. همچنین یاد شهیدان گران‏قدر هفتم تیر، بخصوص شهید مظلوم، مرحوم آقای بهشتی رضوان اللّه علیه را که یک عنصر قوی، مستحکم و بشخصه یک پرچم برافراشته در سیر انقلاب بود گرامی می‏داریم. شخصیت ایشان و نقاط برجسته‏ای که در ایشان وجود داشت و خدمات ماندگاری که برای نظام اسلامی و کشور کرد، فراموش نخواهد شد.

در دوران مبارزه، بسیاری از شما در میدان بودید. همه می‏گفتند مشت است و درفش، چرا بیخود می‏جنگید و مبارزه می‏کنید؛ فایده‏ای ندارد. حقیقتاً هم دستگاه پلیسی رژیم طاغوت، دستگاهی نبود که به آسانی بشود با آن مبارزه کرد. آن‏قدر از این داعیه‏داران و خیلی از کسانی که تحلیلهای مارکسیستی و روشن‏فکری و ادّعا و حرف داشتند، وقتی آن زندانها را دیدند و شکنجه‏هایش را حتّی بسیاری ندیدند، بلکه فقط شنیدند، از وسط راه برگشتند و خودشان را تسلیم کردند! اما بسیاری هم ادامه دادند؛ حرکت کردند و آمدند. اوّلین برکتِ حرکت آن‏ها این بود که خدای متعال صدق آن‏ها را بر مردم آشکار و علنی کرد؛ راه آن‏ها را درست نشان داد و مردم با آن‏ها همراه شدند. وقتی مردم همراه شدند، همه چیز درست خواهد شد. مهم این است که آن مجموعه‏ی مبارزِ مصمّم، صداقت خودشان را در پیمودن راه اثبات کنند و نشان دهند که صادقانه دنبال این معنا هستند. آن‏وقت خدای متعال نصرتش را خواهد فرستاد.

به هیاهوی تبلیغاتی استکبار و جنجال و قدرت‏نمایی‏ای که می‏کنند، نگاه نکنید؛ آن‏ها از اسلام ترسیده‏اند و حرکت عظیم اسلامی، آن‏ها را سراسیمه کرده است؛ لذا مجبورند به قوّه‏ی قهریّه متوسّل شوند. قوّه‏ی قهریّه هم به دردشان نمی‏خورد و کارشان را علاج نمی‏کند. قوّه‏ی قهریّه می‏تواند دولتها و حکومتها را از بین ببرد، ولی نمی‏تواند حرکت عظیم اسلامی و مردمی را از بین ببرد. امّت اسلامی در حال بیدار شدن و برخاستن است؛ آن‏ها این موضوع را فهمیده‏اند. آینده‏ی امّت اسلامی، آینده‏ای است که اسلام ترسیم کرده است. ما به عنوان روشن‏فکر، به عنوان عالمِ دین، به عنوان مأمور دولت و مسئول سیاسی موظّفیم این آینده را ترسیم کرده و این پیشرفت را تسریع و تسهیل کنیم.

نظام جمهوری اسلامی متّکی به مردم است و مردم هم با ایمان و روحیه و اعتقادِ خود به این نظام علاقه‏مند و دل‏بسته‏اند و از آن دفاع می‏کنند؛ این حقیقت در طول این سالها فهمیده شد. اگر این ابزار از دست نظام اسلامی گرفته شود، بدیهی است برای کسی که فکری برای این کشور و این نظام در سر دارد، چقدر حائز اهمیت است. لذا دیدیم از همان سالهای هفتاد و سه و هفتاد و چهار روز به روز این تقابل شدیدتر شد و رخنه‏افکنی در مبانی اعتقادی و ارزشی نظام در سطوح مختلف شروع گردید. حتّی در خود انقلاب و حتّی در ریشه‏های عمیق‏تر انقلاب- مانند اسلام، عاشورا، تشیّع و جدا نبودن دین از سیاست- که جزو مبانی مسلّم فکری در نظر متصدّیان انقلاب و روشن‏فکران کشور و پیشروان این حرکت عظیم بود، شبهه‏افکنی و تردیدافکنی به شکل همه‏جانبه و عمیق شروع شد. سمینارها و کنگره‏ها تشکیل دادند، نشریات تخصّصی در خارج از کشور منتشر کردند و هرچه هم توانستند، در داخل کشور از پایگاههایی که در اختیارشان بود، استفاده کردند. البته عدّه‏ای نمی‏فهمیدند چه‏کار می‏کنند، اما عدّه‏ای هم می‏فهمیدند. بعضی از عناصر داخلی می‏فهمیدند چه کمک بزرگی به دشمن می‏کنند؛ کمکی که متأسفانه تا امروز هم ادامه دارد و به‏عنوان شیوه‏ای که دشمن آن را انتخاب کرده است، ادامه خواهد داشت.

معنای تحجّر این است که از هرآنچه که به صورت یک باور در ذهن انسان وارد شده، بدون اینکه پایه‏های استدلالی و استناد مستحکمی داشته باشد، بی‏دلیل و متعصّبانه دفاع کردن. «اذ جعل الّذین کفروا فی قلوبهم الحمیّة حمیّة الجاهلیّة ». «حمیّت جاهلیّه» گریبان کسانی را می‏گیرد و آن‏ها جاهلانه از یک چیز دفاع می‏کنند. اصول‏گرایی با این دفاع جاهلانه و حمیّت متعصّبانه و متحجّرانه اشتباه نشود. تا گفته می‏شود تحجّر، ذهن بعضی به تحجّر جناحهای دینی می‏رود. درحالی‏که جناحهای به اصطلاح روشن‏فکر و متجدّد ما در تحجّر دست کمی از متحجّرین دینی ندارند، بلکه در مواردی به‏مراتب از آن‏ها بدترند. من یادم نمی‏رود، دوران قبل از انقلاب در این مجالسی که با دانشجویان و بعضی از فعّالان سیاسی چپ تشکیل می‏شد، اگر کسی حرفی می‏زد که با مبانی مارکسیسم اندک مخالفت و مساسی داشت، استدلال لازم نبود، می‏گفتند این حرف باطل و غلط است! همان‏که در قرآن می‏گوید: «انّا وجدنا آباءنا علی أمّة». چون این را شنیده‏اند، بر آن پای می‏فشردند و براساس آن هر حرف منطقی را باطل می‏کردند. تحجّر در آنجا بیشتر است. بنابراین اصول‏گرایی یک حرف است و تحجّر یک حرف دیگر.

برداشت و توقّع بنده و نظام اسلامی از جماعت دانشجو این است که فکر می‏کنیم دانشجو یک روشن‏فکر تمام عیارِ مسلمان است؛ متدیّن است. در سطح دنیا جریاناتی وجود دارند- بعضیشان در ایران شعبه هم دارند که دانشجو را نه روشن‏فکر می‏پسندند، نه مسلمان. روشن‏فکر نمی‏پسندند، زیرا او را دچار تعصّبها و تحجّرهای حزبی و سیاسی و وارداتی می‏کنند. ما وقتی می‏گوییم تحجّر، فوراً ذهنمان می‏رود به تحجّر مذهبی؛ بله آن هم یک نوع تحجّر است، اما تحجّر فقط تحجّر مذهبی نیست، بلکه خطرناک‏تر از آن، تحجّر سیاسی است؛ تحجّرهای ناشی از شکل‏بندی تحزّب و سازمانهای سیاسی است که اصلًا امکان فکر کردن به کسی نمی‏دهند. اگر ده دلیل قانع‏کننده برای حقّانیت یک موضع ذکر کنیم، قبول می‏کند، اما در عمل طور دیگری نشان می‏دهد! چرا؟ چون حزب، آن تشکیلات سیاسی بالای سر- مثل پدرخوانده‏ی مافیا- از او این‏گونه خواسته است. این را انسان متأسّفانه در برخی از گوشه‏کنارهایِ حتّی محیط دانشگاهی می‏بیند. پس، آن مجموعه‏ای که دچار چنین تحجّری باشد، دیگر روشن‏فکر نیست؛ چون روشن‏فکری لازمه‏اش حق‏طلبی، چشم باز و تکیه به منطق و استدلال است. اینکه مسلمان هم نمی‏خواهند باشد، برای این است که می‏دانند مسلمانی، خطرناک است. امروز عمده‏ی دردسرهایی که اردوگاه استکبار و مشخّصاً آمریکا و صهیونیسم دچارش هستند- که این دردسرها خیلی زیاد هم هست- به‏خاطر این است که مسلمانان به خودآگاهی‏ای رسیده‏اند که در این خودآگاهی، امام بزرگوار و ملت ایران و انقلاب و نظام ما نقش فراوانی داشته‏اند. عمده‏ی دردسر آن‏ها از این ناحیه است؛ لذا می‏خواهند این را بکوبند. به همین جهت از مسلمان بودنِ دانشجو به شدّت ناراضی و ناخشنودند.

اوّلِ انقلاب به برکت فریادِ اصلاح‏طلبِ امام و حرکت اصلاحی انقلاب، دلها و قشرها به هم نزدیک شدند. سالهاست آن شکافهایی که قبل از انقلاب بین قشرها وجود داشت، دیگر وجود ندارد. بین روحانی و دانشجو، بین نظامی و غیر نظامی، بین روشن‏فکر و مجموعه‏ی کاسب و تاجر، شکافهای سنّتی‏ای وجود داشت که سالها روی آن کار شده بود؛ اما این شکافها بعد از انقلاب ترمیم گردید، از بین رفت و یا کم شد. امروز بار دیگر می‏خواهند این شکافها را به وجود آورند؛ همچنان که شکافهای مذهبی را زیاد می‏کنند و گروههای مذهبی را وادار به تظاهر به دشمنی با یکدیگر می‏نمایند، برای اینکه شکاف ایجاد شود. شکافهایی که بین بدنه‏ی یکپارچه‏ی مردم به وجود می‏آید، راه را برای دشمن باز می‏کند و دشمن با این اختلافها می‏تواند در داخل یک جامعه و یک کشور نفوذ کند و سیاستهای خود را دنبال نماید. همه باید خیلی مراقب باشند.

امروز دستگاه‏های تبلیغاتیِ مراکز استکباری دنیا و روشن‏فکرانِ وابسته به آن‏ها، در سطح عالم این‏طور تبلیغ می‏کنند که هیچ حرکتی در مقابل نظم ظالمانه‏ی کنونی ممکن نیست. با فکر انقلاب و آرمان‏گرایی مبارزه می‏کنند و می‏خواهند ملتها را متقاعد کنند که به همین وضعیت کنونیِ ظالمانه‏ی دنیا بسازند و در مقابل آن هیچ عکس‏العملی نشان ندهند. فکر اعتقاد به مهدی، نقطه‏ی مقابل این تبلیغات غلط و ظالمانه است. جوانان و روشن‏فکران و عموم ملت ما با اعتقاد به ظهور مهدی علیه الصّلاة و السّلام این اعتقاد راسخ را در دل خود پرورش می‏دهند که نظم ظالمانه‏ی جهانی، قابل زوال است و ابدی نیست؛ می‏شود با آن مبارزه و در مقابل آن ایستادگی کرد.

در قضیه‏ی مشروطه اگر علما نبودند، مشروطیت به وجود نمی‏آمد و به پیروزی نمی‏رسید. وقتی هم که غرب‏زده‏ها و نوچه‏های انگلیسی در ایران، علمای دین و شعارهای دینی را کنار زدند، باز استبداد و تسلّط و نفوذ خارجی مسلّط شد. در نهضت ملی شدن صنعت نفت هم همین‏طور بود. تا وقتی روحانیت وسط میدان بود- که مرحوم آیت‏اللّه کاشانی یکی از اصلی‏ترین محورهای این مبارزه بود- ملت در میدان حضور داشت؛ اما وقتی با سوء رفتارها، کج‏سلیقگی‏ها و انحصارطلبی‏ها، دستِ روحانیِ روشن‏فکر و آگاه و شجاعی مثل مرحوم کاشانی کوتاه شد، ملت هم کنار کشید و رؤسای دولت نهضت ملی تنها ماندند. لذا دشمن آمد و با آن‏ها هر کار می‏خواست کرد.

ما رسانه‏های بزرگ دنیا را در اختیار نداریم؛ اما آنچه را هم که در اختیار داریم؛ چیز کمی نیست. ما باید از سرمایه و موجودی خود- که متعلّق به دنیای اسلام است- حد اکثر استفاده را بکنیم. همه در این زمینه مسئول و موظّفند. روشن‏فکران و سیاستمداران و شاعران و نویسندگان و هنرمندان و دانشگاهیان مسئولند. این‏ها قشرهای اثرگذارند؛ این‏ها کسانی‏اند که می‏توانند رسانه‏ها را به‏درستی تغذیه کنند. شما که در اینجا جمع شده‏اید، همین اجتماعتان یک حادثه بزرگ است. در این اجتماع، شما می‏توانید این را پایه‏ای برای یک حرکت هماهنگِ رسانه‏ای در همه دنیای اسلام قرار دهید. این کارِ ممکنی است. چرا ما از ابزارهای خود استفاده نمی‏کنیم؟

بسیاری از نویسندگان و روشن‏فکران دنیای اسلام به سردمداران برخی از کشورهای اسلامی و دولتهایی که رفتار مناسبی در مقابل صهیونیستها ندارند، اعتراض می‏کنند و می‏گویند چرا از نفت و ثروت و از امکان سیاسی خود علیه صهیونیستها استفاده نمی‏کنید؟ البته این اعتراض وارد است و به نظر ما این اشکال، اشکال درستی است؛ اما عیناً می‏شود همین سؤال را در دنیای روشن‏فکری، نویسندگی و دنیای دانشگاهها مطرح کرد: چرا از سرمایه عظیم علمی و روشن‏فکری، چنان‏که باید و شاید، استفاده نمی‏شود؟ گاهی یک شعر و یک قصیده تأثیری می‏گذارد که بسیاری از پولها و ثروتها نمی‏تواند آن اثر را به وجود آورد. یک روز یک شاعر فلسطینی قصیده‏ای گفت و دلهای دنیای عرب را به شورش وادار کرد- این مربوط به سال 67 یا 68 است- گاهی یک شگرد خوب رسانه‏ای یا یک حرکت هماهنگ تبلیغاتی، از بستن شیرهای نفت اثرش بیشتر می‏شود.

آیت‏اللّه کاشانی کسی است که اگر او نبود، نهضت ملی شدن صنعت نفت یقیناً در این کشور به وقوع نمی‏پیوست. من به جوانان عرض می‏کنم، با تاریخ گذشته‏ی نزدیک کشورتان آشنا شوید؛ چون یکی از راههای فریب و اغواگری، تحریف تاریخ است که امروز متأسفانه این کار به‏وفور صورت می‏گیرد. مرحوم کاشانی کسی است که به کمک او دکتر مصدّق و دیگر سرانِ نهضت ملی شدن صنعت نفت توانستند حمایت مردم را به این حرکت جلب کنند؛ و الّا حمایت مردم جلب نمی‏شد. کسی مصدّق را نمی‏شناخت؛ کسی معنای ملی شدن صنعت نفت را نمی‏دانست؛ توده‏های عظیم مردم که رأی و حضور و اقدام آن‏ها در تحوّلات اجتماعی تعیین‏کننده است، در جریان وارد نبودند و برای آن‏ها توضیح داده نشده بود. دستگاه دربار که مخالفت چیزفهمیِ مردم بود، خودش هم عامل دست انگلیسی‏ها بود. روشن‏فکران و سیاسیّونی که جهت حرکتشان این بود، وسیله و راهی نداشتند و مردم به آن‏ها اعتماد نمی‏کردند. مرحوم آیت‏اللّه کاشانی وارد میدان شد. سابقه‏ی این مرد را، علما می‏شناختند و مردم ایران هم به او ارادت داشتند. او کسی بود که به وسیله‏ی قشون غاصبِ مداخله‏گرِ انگلیس در ایران، از کشور تبعید شده بود. شما ببینید آن روز وضع کشور چگونه بود. امروز به استقلال سیاسی ملت ایران نگاه کنید، ببینید هیچ قدرتی در دنیا نمی‏تواند هیچ‏گونه موضع‏گیری‏ای- حتّی موضع‏گیری زبانی- را بر دولتمردان ما تحمیل کند؛ اما آن موقع چنین بود که یک دولت بیگانه در دنباله‏ی جنگ بین‏الملل دوم- که انگلیسی‏ها و آمریکاییها و روسها در زمان حکومت محمد رضای پهلوی از چند طرف‏ وارد کشور ما شده بودند- به خودش جرأت می‏داد که یک عالم دینی را به خاطر مخالفت با سیاست انگلیس بگیرد و به خارج از کشور تبعید کند.

مرحوم آیت‏اللّه کاشانی چند روز قبل از ماجرای 28 مرداد نامه نوشت- همه‏ی این نامه‏ها موجود است- و گفت من می‏ترسم با این وضعی که دارید، علیه شما کودتا کنند و مشکلی به وجود آورند. دکتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتیبانی مردم ایران هستم! اشتباه او همین‏جا بود. ملت ایران را سرانگشت روحانیت- کسی مثل آیت‏اللّه کاشانی- وادار می‏کرد که صحنه‏ها را پُر کند و به میدان بیاید و جان خود را به خطر بیندازد. در 28 مرداد که کاشانی منزوی و خانه‏نشین بود- و در واقع دولت مصدّق او را منزوی و از خود جدا کرده بود- عدم حضور او در صحنه موجب شد که مردم نیز در صحنه حضور نداشته باشند؛ لذا کودتاچی‏های مأمور مستقیم امریکا توانستند بیایند و به‏راحتی بخشی از ارتش را به تصرّف درآورند و کودتا کنند. یک‏مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون کردند. پس از آن، دیکتاتوریِ محمد رضا شاهی به وجود آمد که بیست و پنج سال این ملت زیر چکمه‏های دیکتاتوری او لگدمال شد و ملی شدن صنعت نفت هم در واقع هیچ و پوچ گردید؛ چون همان نفت را به کنسرسیومی دادند که‏ آمریکاییها طرّاحی آن را کردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانیت و دین. این‏ها عبرت است.

شبیه همین قضیه در صدر مشروطیت اتفاق افتاد. آنجا هم کار را مردم کردند و حضور آن‏ها بود که مشروطیت را بر حکّام مستبد قاجار تحمیل کرد؛ و الّا مظفر الدین شاه کسی نبود که مشروطیت را قبول کند؛ حضور و فشار مردم او را مجبور کرد که مشروطیت را بپذیرد. روحانیون و علمای بزرگ، مردم را به صحنه آورده بودند. بعد از آنکه مشروطیت به وجود آمد، جمعی از روشن‏فکران خودباخته در مقابل انگلیس، با تبلیغات و روزنامه‏ها و روشهای خود، کاری کردند که روحانیت و مردم متدیّن را نسبت به نهضت مشروطیت بدبین و مأیوس کردند. نتیجه این شد که در ابتدا یک دیکتاتوری توأم با هرج‏ومرج، چند سال بعد هم دیکتاتوری سیاه دوران رضا خان بر این ملت مسلّط شد. این دو واقعه، دو تجربه است که البته هرکدام تحلیل و داستان جداگانه‏ای دارد.

ما امروز در دوران حساسی هستیم. آیا جوان می‏تواند بی‏تفاوت بماند؟ حمله دشمن به ما یک امر طبیعی است. هیچ لازم نیست که ما دستگاه‏های ویژه‏ای داشته باشیم تا از اعماق کارهای آن‏ها برای ما خبر بیاورند- که البته خبرهای ویژه هم داریم؛ این‏طور نیست که نداشته باشیم- اما اگر آن خبرها را هم نداشتیم، خیلی واضح و منطقی و طبیعی است که دشمن علیه ما توطئه کند. عدّه‏ای می‏آیند و بحث توهّم توطئه را مطرح می‏کنند. در دانشگاه و محیط روشن‏فکری کشور، انسانی خجالت نکشد و بگوید توطئه توهّم است؛ دشمن علیه ما توطئه نمی‏کند؛ امریکا علیه ما توطئه نمی‏کند! گفت: مادر من چه اشتباه کند به خیالش که گربه هم لولوست! آمریکایی‏های به این نازنینی!

در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی، نماز، ما را در حرکتمان مصمّم‏تر و نیرومندتر می‏کرد، و امروز که خطر غفلت و عیش‏بارگی و آرزوهای حقیر و تنگ‏نظرانه و عادتها و روزمرّگی‏ها ما را تهدید می‏کند، نماز به ما مصونیّت می‏بخشد و بن‏بست‏های پنداری را می‏شکند و راه ما را روشن و افق را درخشان می‏سازد.
این تنها برگی از کتاب مناقب نماز است، و همین برای به راه انداختن حرکتی جدّی‏تر از گذشته، می‏تواند انگیزه‏ای ژرف و کارآمد پدید آورد.

همه باید در این حرکت بزرگ که شایسته است جهاد نامیده شود، خود را ملتزم و متعهد بدانند. علمای دین، روشن‏فکران، هنرمندان، جوانان، پدران و مادران و همسران، دارندگان منبرها و رسانه‏ها، نویسندگان، و بیش از همه مسئولان بخشهای حکومتی مانند: وزارتهای آموزش و پرورش، علوم و فن‏آوری، ارشاد، صدا و سیما، سازمانهای تبلیغاتی، مراکز تولید سینمایی، پژوهشگاه‏ها، مدیرانی که نیروی انسانی کلانی در قبضه‏ی امر و نهی آن‏هایند، مانند: نیروهای مسلّح، وزارتخانه‏ها، کارگاهها، دانشگاهها و مدارس، وسائل حمل و نقل و غیره و غیره.

اینان هریک به گونه‏یی می‏توانند و می‏باید در این حرکت همگانی سهیم گردند و نقش ویژه‏ی خود را بگزارند.این کار با سهل‏انگاری و کم‏همّتی به سرانجام خود نمی‏رسد. از برترین شیوه‏ها و فنی‏ترین و هنری‏ترین ابزارها باید بهره گرفته شود.

در کشور ما اگر قرار شد مردم‏سالاری‏ای وجود داشته باشد و حاکمیت در دست مردم باشد، جز در سایه‏ی اسلام و جمهوری اسلامی این کار ممکن نیست. اگر سایه‏ی اسلام و جمهوری اسلامی در این مملکت بود، به برکت اسلام و نفوذ روحانیت‏ و به برکت چیزهایی که در قانون اساسی وجود دارد، می‏شود مردم‏سالاری را در اینجا نگه داشت؛ و الّا اگر این عوامل نباشد، همان کسانی که کودتای 28 مرداد و قبل از آن کودتای سوم اسفندِ رضا خان را راه انداختند، می‏آیند و زیر کاسه کوزه‏ی داعیه‏های روشن‏فکری و مردم‏سالاری می‏زنند و آن‏ها را می‏برند. اگر خیلی همّت و لطف کنند، زایده‏ای از مردم‏سالاریهای خودشان را- که متعلّق به کمپانیها و امثال این‏هاست- در اینجا درست خواهند کرد. بیش از این نخواهد بود؛ اگر نگوییم نظامیان و احزابِ خودساخته‏ی آن‏چنانی را بر سرِ کار می‏آورند.

.به نظر من آقایانِ وزرا هم نباید وقت خود را در کارهای حزبی صرف کنند. زمان آقای هاشمی وقتی حزب آقایان کارگزاران درست شد، یکی از اشکالات اساسی‏ای که من به کار آن‏ها گرفتم و به آن‏ها گفتم، این بود که برای حزب باید وقت صرف کنید- دور هم بنشینید و حرف بزنید، تبادل نظر کنید، بلی و خیر بگویید، بحثهای سیاسی و روشن‏فکری کنید- که و لو در کار شما هیچ اثری هم نگذارد، باید بدانید که این مقدار همّت و وقت، متعلّق به دولت است. وزیر که در وزارتخانه هشت ساعت کار ندارد؛ وزیر، تمام وقت در اختیار وزارتخانه است. اگر شما همّت و نشاط حرف زدن و فکر کردنتان را جای دیگری صرف کردید، در حقیقت وقت وزارتخانه را غصب کرده‏اید. این فعلِ حرام است.

در رأس قضاء کشور، یک شخصیت فاضل، روشن‏فکر، آگاه، مدیر، باتدبیر و از عمق جان معتقد به احکام و قضای اسلام قرار داشت. این چیزی بود که بسیاری از مخالفتها را علیه شهید بهشتی و قوّه‏ی قضائیّه در آن روز سازماندهی می‏کرد. امام فرمودند شهید بهشتی مظلوم بود. ما هم یادمان هست که او چقدر مظلوم بود؛ اما این مظلومیت از سوی چه کسانی بر او تحمیل می‏شد؟ از جمله‏ی کسانی که باید پاسخ مظلومیت این شهید عزیز را بدهند، اینهایی هستند که حاضر نبودند قضای اسلامی را در جامعه‏ی ایران اسلامی تحمّل کنند. این‏ها مایل بودند که قضاوت کشور، همچنان با الگوهای ناقص، نارسا، کاملًا کهنه شده و منسوخِ غربی ادامه پیدا کند؛ آن هم با همان فسادهایی که قبل از انقلاب چنان در دستگاه قضاء رسوخ کرده بود که شبیه آن را در کمتر جایی می‏شد پیدا کرد. اینکه بنای قضای اسلامی به دست یک معمار توانا و شجاع و بااراده، آن هم درست بر پایه‏های اسلامی تشکیل و بنیان‏گذاری شود، برای آن‏ها غیر قابل تحمّل بود. می‏خواستند مسئولان قضای اسلامی را با هو و جنجال و تهمت زدن از میدان خارج کنند. کسانی که آن زمانها را به یاد دارند، جزئیات را می‏دانند.

قوّه‏ی قضائیّه وظایف سنگینی بر دوش دارد. من بارها خدای متعال را به خاطر نعمت وجود رئیس فاضل، عالم، فقیه، روشن‏فکر و شجاع در رأس این قوّه شکرگزاری کرده‏ام. بسیاری از اوقات وقتی به بعضی از مطالبی که مطرح می‏شود و برنامه‏هایی که دنبال می‏گردد، نگاه می‏کنم، به یاد همان دوره‏ی مرحوم شهید بهشتی می‏افتم. قوّه‏ی قضائیّه حقیقتاً به این مایه و مبلغ علمی و فکری و سلامت نفسانی و شجاعت و روشن‏بینی و روشن‏فکری احتیاج دارد. باید تلاش کرد و همه‏ی این سرمایه‏ها را در راه اعتلای قوّه‏ی قضائیّه به کار برد.

حضور در جمع شما جوانان عزیز؛ جوانانی که بدون هیچ مبالغه و اغراقی، باید بگویم ستارگان درخشانی هستید که آسمان آینده‏ی این کشور را نورباران کرده‏اید، بسیار شیرین و زیباست. امیدوارم هرکدام از شما در طول دهها سالی که إن شاء اللّه در این دنیا و در این کشور و در میان مردمتان زندگی موفّقی خواهید داشت، بتوانید همچنان نورانی‏تر، به دلها و جانهای مردم خوب این کشور مدد برسانید. برای یک مجموعه‏ی جوان، انسان نمی‏تواند هیچ آمیزه‏ای را زیباتر از آمیزه‏ی علم و معرفت و تحقیق و روشن‏فکری و دین و احساسات معنوی و شور دینی و انقلابی فرض کند.

انقلاب هم به دانشگاه خدمات بزرگی کرد. به نظر من بزرگترین خدمت انقلاب به دانشگاه دو چیز بود: یکی اینکه احساس هویّت مستقل ملی را به دانشگاه داد و دانشگاه را از رو به بیگانه داشتن و مجذوب و مبهوت بیگانه بودن و منفعل در مقابل بیگانه بودن نجات داد. قبل از انقلاب این‏گونه بود. دوم اینکه دانشگاه را با مردم آشتی داد. دانشگاهِ قبل از انقلاب، یک جزیره‏ی تک‏افتاده در میان اقیانوس خروشان مردم بود. از عناصر استثنائیِ استاد و دانشجوی مؤمن و متعهّد و خوب که بگذریم، در آن موقع محیط غالب دانشگاه این‏گونه بود که اگر شما به دانشگاه وارد می‏شدید، باید به فرهنگ عمومی، به ایمان عمومی، به باورهای عمومی و به دل‏بستگیهای مردمی پشت می‏کردید. محیط دانشگاه برای اکثریت بزرگی از استاد و دانشجو، محیط دغدغه‏های صرفاً شخصی بود. غیر از عدّه‏ای که سیاسی و مبارز بودند، دغدغه‏ی سایر افراد، دغدغه‏های شخصی بود. دغدغه‏های اجتماعی نداشتند و دردهای جامعه‏ی خودشان را حس نمی‏کردند. مهم‏ترین آرزو برای یک دانشجو در آن هنگام این بود که بتواند وسیله‏ای به دست آورد و خودش را به خارج از مرزها برساند. دانشگاه مجذوب غرب بود و نمی‏خواست نوآوری کند. نه اینکه استاد و دانشجو میل به این معنا نداشتند؛ فرهنگ غالب بر دانشگاه، این فرهنگ نبود. فرهنگ وابستگی بود که رژیم شاه هم آن را به شدّت‏ ترویج می‏کرد. کسانی هم که در داخل دانشگاه داعیه‏ی روشن‏فکری داشتند، روشن‏فکران مردمی نبودند؛ روشن‏فکرهای کافه‏ای و بریده‏ی از مردم بودند! بسیاری از آن‏ها بعد از انقلاب رفتند و امروز در کشورهای اروپایی بازهم کافه‏ای‏اند و بیشترین محیطشان، محیط کافه‏هاست! دانشگاه چنین وضعی داشت. انقلاب، دانشگاه را از این دو آفت بزرگ نجات داد؛ دانشگاه را خوداندیش، مستقل، دارای اعتماد به نفس، دارای قدرت تولید تولید فکر و تولید علم مرتبط با قشرهای مختلف مردم، مرتبط با فرهنگ مردمی و متّصل به دل‏بستگیها و عشقها و جاذبه‏های موجود میان مردم قرار داد. این اهمیت بسیار زیادی دارد.

امروز تئوریسین‏ها و تبلیغاتچی‏های غربی در صددند خطّ ارتجاع به غرب خط برگشتِ به همان تحمیل‏پذیری غربی را دوباره برگردانند. البته همان‏طور که گفتم، تحت عنوان یک تئوری شبه روشن‏فکرانه؛ به عنوان یک حرف نو؛ تئوری جهانی شدن و تئوری تغییر گفتمان. می‏گویند دانشجوی این دوره دیگر نمی‏تواند دانشجوی دوران ضدّ استعماری باشد. می‏گویند دوران ضدّیت با استعمار و استکبار و مرگ بر استکبار گفتن، گذشته است؛ دوران عدالت‏خواهی و مبارزه‏ی با سرمایه‏داری سرآمده است؛ دوران آرمان‏خواهی و تبرّی و تولّای سیاسی تمام شده است؛ گفتمان جدید دانشجویی عبارت است از گفتمان جهانی، جهانی شدن، گفتمان واقع‏بینی، گفتمان پیوستن به نظم نوین جهانی؛ یعنی سیاهی لشکر امریکا شدن! این جهانی شدن، اسمش جهانی شدن است؛ اما باطنش امریکایی شدن است. معنایش این است که ملت ایران علی‏رغم مجاهدتهایی که کرده، علی‏رغم پرچمهایی که بر قلّه‏های پیروزی کوبیده، علی‏رغم بیداری عظیمی که در ملتهای مسلمان به وجود آورده، باید دوباره مثل دوران قبل از انقلاب، سیاهی لشکر و عمله و ابزار تأمین منافع آمریکاییها شود. هدف به صورت لخت و پوست‏کنده جز این چیز دیگری نیست؛ اما می‏خواهند در زیر نامهای زیبا جهانی شدن و تحوّل و پیشرفت این هدف را پنهان کنند.

حکومت اسلامی و انقلاب اسلامی این حرف نو را مطرح کرد که حاکم و حکومت و قدرت سیاسی باید مبتنی بر پرهیزگاری، عدالت و حقیقت باشد. قانون اساسی بر این مبنا شکل گرفت. این حادثه‏ی بسیار مهمی در عالم است. این همان چیزی است که سالهای متمادی، از زمان «سید جمال» به این طرف، روشن‏فکران و نوآوران دینی در باره‏ی آن حرف می‏زدند و آن را می‏خواستند و آرزو می‏کردند؛ و همین حرف زدن و مطلب نوشتن و شعار دادن، خواب قدرتمندان عالم را برمی‏آشفت و آن‏ها را عصبانی و وادار به عکس‏العمل می‏کرد. شما ببینید با روشن‏فکران اسلامی در همه‏ی مناطق اساسی اسلامی اعم از مصر و هند و ایران و عراق و جاهای دیگر در طول این صد سال، صد و پنجاه سال و دویست سال چه کردند.

امنیت مقوله‏ای است که هم کاملًا واقعی و ملموس و هم بسیار گسترده است. وقتی امنیت وجود دارد، ممکن است کسی آن را احساس نکند؛ مثل سلامتی که وقتی هست، شما آن را احساس نمی‏کنید؛ اما به مجرّد اینکه خدای نکرده سرتان درد گرفت، آن‏گاه می‏فهمید که سلامتی یعنی چه. فرمود: «نعمتان مکفورتان الصّحّة و الأمان». به مجرّد اینکه گوشه‏ای از امنیت مخدوش شود، اثر آن در زندگی مردم منعکس می‏گردد. بنابراین امنیت، کاملًا عینی و واقعی است و با ذهنیّات نمی‏شود آن را تأمین کرد. این فلسفه‏بافیهای ذهنی‏ای که گاهی مشاهده می‏شود، باب محافل روشن‏فکری، یا حد اکثر باب جلسات کارشناسی است که بنشینند راجع به ابعاد ذهنی یک مسئله بحث کنند. مردم واقعیت امنیت را می‏خواهند؛ آن هم در همان پهنه‏ی گسترده؛ یعنی امنیت در محیط کار، در خانه، برای بچه‏هایشان در مدرسه، برای بچه‏هایشان در میدان فوتبال، امنیت برای جاده‏ها، روستاها، شهرها و خیابانها. تأمین امنیت، باری کاملًا سنگین و بسیار جدّی است و این بار متوجّه شماست.

دوران استبداد حکومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قیام کردند، دلسوزان جامعه قیام کردند؛ پیشرو آن‏ها هم علمای دین بودند. در نجف، مرجع تقلیدی مثل مرحوم آیت‏اللّه آخوند خراسانی؛ در تهران سه نفر عالم بزرگ مرحوم شیخ فضل الله نوری، مرحوم سید عبد الله بهبهانی، مرحوم سید محمّد طباطبایی پیشوایان مشروطه بودند. پشتوانه‏ی این‏ها هم دستگاه حوزه‏ی علمیه در نجف بود. این‏ها چه می‏خواستند؟ این‏ها می‏خواستند که در ایران عدالت برپا شود؛ یعنی استبداد از بین برود. وقتی‏که جوش و خروش مردم دیده شد، دولت انگلستان که آن وقت در ایران نفوذ بسیار زیادی داشت و از عواملی در میان روشن‏فکران برخوردار بود، این‏ها را دید و نسخه‏ی خودش را به این‏ها القاء کرد. البته در بین همان دلسوزان هم عدّه‏ای از روشن‏فکران بودند. حقّ آن‏ها نباید ضایع شود؛ لیکن یک عدّه روشن‏فکر هم بودند که مزدور و خود فروخته و از عوامل انگلیس محسوب می‏شدند. باری؛ مشروطه، قالب و ترکیب حکومتیِ انگلیس بود. این روشن‏فکران به جای اینکه دنبال دستگاه عدالت باشند و یک ترکیب ایرانی و یک فرمول ایرانی برای ایجاد عدالت به وجود آورند، مشروطیت را سر کار آوردند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که این نهضت عظیم مردم که پشت سرِ علما و به نام دین و با شعار دین خواهی بود، بعد از مدّت بسیار کوتاهی منتهی به این شد که شیخ فضل الله نوری را که این شهید بزرگوار همین‏جا مدفون است در تهران به دار کشیدند. اندک زمانی بعد، سید عبد الله بهبهانی را در خانه‏اش ترور کردند. بعد از آن‏هم سید محمّد طباطبایی در انزوا و تنهایی از دنیا رفت. آن‏وقت مشروطه را هم به همان شکلی که خودشان می‏خواستند برگرداندند؛ مشروطه‏ای که بالاخره منتهی به حکومت رضاخانی شد!

خط کلّی نظام اسلامی چیست؟ اگر بخواهیم پاسخ این سؤال را در یک جمله ادا کنیم، خواهیم گفت خط کلّی نظام اسلامی، رسیدن به تمدّن اسلامی است. این یک پاسخ کلّی و قابل توضیح و تشریح. البته این‌که در مقابل تمدّن کنونی بشر - یعنی تمدّن مادّی غرب - می‌تواند تمدّن دیگری مطرح شود یا نه و این تمدّن برای پیدایش خود و سپس برای ماندگاری و استواری خود، از چه عناصر و از چه عواملی کمک خواهد گرفت، در این‌باره سخنها هست. اگر شما به بلندگویانِ تمدّن کنونی غرب مراجعه کنید، آنها خواهند گفت تمدّن مادّی غرب ابدی و تغییرناپذیر است. از اوایلی که این تمدّن اوج گرفته بود - یعنی از قرن نوزدهم میلادی - بحث معارضه‌ی سنّت و مدرنیته را مطرح کردند. یعنی همه‌ی آنچه که این تمدّن تقدیم بشریّت می‌کند، چیزهای مدرن و نو و تازه و اجتناب‌ناپذیر و جذّاب و خواستنی است و هرچه در مقابل آن است، این سنّت است، این منسوخ است، این قدیمی است، این زوال‌پذیر است. این بحث را شما امروز هم گاهی در برخی از محافل روشنفکری ما می‌بینید؛ اما این بحثِ نویی نیست؛ این بحثِ قرن نوزدهمیِ دنیای غرب است که ادامه پیدا کرده است؛ با این هدف که تمدّن غرب در راه خود، همه‌ی فرهنگها را، همه‌ی تمدّنها را، همه‌ی زیرساختهای مدنی را، همه‌ی روابط انسانی و اجتماعی را، همه‌ی آن چیزی را که تمدّن غرب آن را نمی‌پسندد، از سر راه خود بردارد و حاکمیت مطلق خود را با پشتوانه‌ی قدرت مادّی و سرمایه‌داری از یک سو، قدرت نظامی و سیاسی از یک سو، قدرت رسانه‌یی از یک سو، ابدی کند.

شرط دوم، پرورش انسان است. حال در آن‌جایی که فکر و انسان باید تولید شود، ببینید نقش‌آفرینان چه کسانی هستند. این نقش‌آفرینان کسانی هستند که باید بتوانند افکار را هدایت کنند. این یک بُعد قضیه است. چون این راه جز با پای ایمان و نیروی ایمان و عشق طی‌شدنی نیست، باید کسانی باشند که بتوانند روح ایمان را در انسانها پرورش دهند. بدون شک مدیران جامعه جزو نقش‌آفرینانند؛ سیاستمداران جزو نقش‌آفرینانند؛ متفکّران و روشنفکران جزو نقش‌آفرینانند؛ آحاد مردم هر کدام به نحوی می‌توانند در خور استعداد خود نقش‌آفرینی کنند؛ اما نقش علمای دین، نقش کسانی که در راه پرورش ایمان مردم از روش دین استفاده می‌کنند، یک نقش یگانه است؛ نقش منحصر به فرد است. مدیران جامعه هم برای این‌که بتوانند درست نقش‌آفرینی کنند، به علمای دین احتیاج دارند. سیاستمداران و فعّالان سیاسی در جامعه نیز همین‌طور. محیطهای گوناگون علمی و روشنفکری نیز همین‌طور. برقی از سخن یک عالمِ دینِ پارسا و زمان‌شناس ممکن است بجهد، ظلماتی را از دلی یا دلهایی بزداید؛ چقدر هدایتها به این ترتیب اتّفاق افتاده است. این نقش، نقش یگانه است. نقش‌آفرینی را به علمای دین منحصر نمی‌کنیم؛ اما جایگاه نقش‌آفرینی علمای دین را از همه‌ی جایگاههای دیگر برجسته‌تر می‌بینیم؛ به این دلیل روشن که در این راه، اندیشه‌ی دینی و ایمان دینی برای انسانها لازم است؛ تولید فکر اسلامی برای این راه ضروری و لازم است و اگر علمای دین سر صحنه نباشند، دیگری نمی‌تواند این کار را انجام دهد. البته عالم دین با آن شرایطی که نیاز به آن شرایط هست، ای بسا نتواند این نقش را ایفا کند؛ او هم اگر این شرایط را نداشته باشد، نخواهد توانست؛ که حالا من بعد در دنباله‌ی عرایضم مطالبی در این زمینه هم عرض خواهم کرد. البته در آحاد مردم هم نقش‌آفرینیِ دینی هست؛ از راه امر به معروف و نهی از منکر؛ از راه آماده‌سازی خود برای این‌که در یک جایگاه نقش‌آفرین قرار گیرند.

یک عدّه علمداران تبعیّت از فرهنگ غرب و فریفتگان به زرق و برق غربی‌اند؛ خودکوچک‌بین‌ها و خودکم‌بین‌ها. خود، یعنی ملت خود، فرهنگ خود، میراث علمی خود، گذشته‌ی خود. تاریخ خود را زیر پا له کردند، برای این‌که بتوانند خودشان را به فرهنگ وارداتی غرب و با همان مفاهیم و با همان اصطلاحات و خطّی که آن فرهنگ و آن تمدّن ارائه می‌داد، آشنا و نزدیک کنند. کسانی بودند که گفتند ما باید از سر تا پا فرنگی شویم. آن کسانی که این مملکت را صد سال عقب انداختند؛ که امروز ما هرچه نگاه می‌کنیم، سیّئات و کوتاهیها و تقصیرهای حکمرانان و وابستگان به آنها در دوران گذشته بیشتر برای ما آشنا می‌شود. اینها همان کسانی بودند که معتقد بودند از ایران و ایرانی و این ملت، هیچ‌گونه امید خیری نیست؛ مگر این‌که به‌کلّی قلب ماهیت کنند؛ اخلاقشان، رفتارشان، کردارشان، لباسشان، زبانشان، خطّشان، همه چیزشان را برطبق ملتهای غربی قرار دهند؛ یک مقایسه‌ی بسیار ساده‌لوحانه و ابلهانه! چون آن ملت از لحاظ علم پیشرفت کرده است، پس همه چیز آن ملت فراگرفتنی است و ما هم اگر بخواهیم به آن رتبه‌ی علمی برسیم، بایستی مثل او در اخلاق، مثل او در رفتار، مثل او در عقاید، مثل او در آداب زندگی عمل کنیم! واقعاً انسان تعجّب می‌کند که چطور کسانی با دعوی روشنفکری، این‌قدر ساده‌اندیش و کوته‌بین باشند! یک عدّه هم اینها بودند و همیشه هستند.

شما بدانید که دشمن شما، دشمن این انقلاب، دشمن این نظام، بُرنده‏ترین حربه‏ای که در اختیار خواهد داشت، فقر و گرفتاری اقتصادی مردم است. روی این مسئله باید فکر کرد. گرفتاریهای اقتصادی مردم، همین بیکاری‏ای است که در کلمات شما تکرار می‏شود و درست هم هست؛ همین کمبودها و همین مشکلات فراوان است. البته فسادهای گوناگون، سوءاستفاده‏های گوناگون، تبعیضهای گوناگون، مشکلات اداری و مشکلات قضائی هم در کنارش هست. اولویّت اوّل برای شما این است که امید مردم را حفظ کنید. اولویّت اوّل این است که شکم مردم را سیر کنید. می‏شود نشست و حرفهای روشن‏فکری زد: اگر فلان طور نشود، فلان طور نخواهد شد؛ اگر چنین نشود، چنان نخواهد شد؛ اما باید دید واقعیت چیست.

حقیقت قرآنی می‏گوید که اگر انسانها به نیروی درونی خودشان یعنی به ایمان و اراده و اتّحاد کلمه و فداکاریهای خودشان تکیه کنند، هیچ قدرتی در مقابل آنان یارای ایستادگی ندارد. در دوران رژیم طاغوت، ما ملت ایران هم همین اشتباه را می‏کردیم. آن روز اگر از ما سؤال می‏کردند که این رژیم طاغوت نفت این مملکت را برده است، منابع این مملکت را برده است، امریکا را مسلّط کرده است، دین را از مردم گرفته است، اخلاق را گرفته است، فرهنگ ملی و اسلامی و بومی را گرفته است، تاریخ این‏ ملت را خراب کرده است، چرا شما در مقابل آن ایستادگی و مقاومت نمی‏کنید، جوابی که روشن‏فکران و سیاسیّون می‏دادند، این بود که می‏گفتند کاری از ما ساخته نیست و ما نمی‏توانیم اقدامی بکنیم! حرکت امام، درس بزرگ امام، خدمت بزرگ امام به این ملت و به ملتهای دیگر این بود که عکس این را ثابت کرد. به مردم گفت می‏توانید و قدرت دارید؛ قدرت در دست شما و متعلق به شماست؛ فقط باید این قدرت را اعمال کنید؛ باید اراده کنید؛ باید تصمیم بگیرید؛ باید خواص و اثرگذاران در ذهن مردم وارد میدان شوند و مردم باید آماده‏ی فداکاری باشند. در آن صورت همه کار خواهد شد و همه‏ی موفّقیتها به‏دست خواهد آمد. خودِ او اوّل کسی بود که وارد میدان شد. با ورود او به میدان، خواص آمدند؛ علما آمدند؛ روشن‏فکران آمدند؛ طلاب آمدند؛ دانشجویان آمدند؛ طبقات گوناگون مردم آمدند و در مدت چند سال، همه‏ی قشرها بتدریج به این نهضت عظیم پیوستند و در نتیجه، آن قدرت سیاسی و نظامی و تبلیغاتی که در مقابل این نیروی عظیم مردمی قرار داشت، نتوانست مقاومت کند. نیروی ایمان، نیروی اراده، نیروی رهبری حکیمانه و نیروی استقامت و صبر و پایداری، نه فقط بر قدرت رژیم طاغوت فائق آمد، بلکه بر قدرت امریکا هم که پشت سر او بود، چیره شد.

طبیعی بود که برای ملتی که با جانِ خود و عزیزانش قیام کرده بود و در رأسش یک عالم ربّانی و جانشین پیامبران قرار داشت. نظام غربی نمی‏توانست الگو باشد. پس، ما الگو را نه از رژیمهای شرقی و نه از رژیم‏های غربی گرفتیم؛ ما الگو را از اسلام گرفتیم و مردم ما بر اثر آشنایی با اسلام، نظام اسلامی را انتخاب کردند. مردم ما کتابهای اسلامی خوانده بودند؛ با روایات آشنا بودند؛ با قرآن آشنا بودند؛ پای منابر نشسته بودند. در این دهه‏های اخیر، روشن‏فکران مذهبی از علما، روحانیون، فضلا و دانشگاهیان کارهای زیادی کرده بودند. برای مردم یک سلسله ارزشها جاافتاده بود و دنبال آن‏ها بودند. در محیط رژیم گذشته هرچه نگاه می‏کردند، از این ارزشها خبری نبود. انقلاب برای دستیابی به آن ارزشها بود. و اما این ارزشها چیست؟ من در اینجا تعدادی از این ارزشها را عرض می‏کنم. البته اگر بخواهیم این ارزشها را در یک‏کلمه بیان کنیم، من عرض می‏کنم اسلام؛ اما اسلام یک کلمه‏ی، مجمل است و تفاصیل گوناگونی از آن می‏شود. ملت ما به دنبال ارزشهایی بود که همه‏اش در داخل اسلام هست‏.

ای ملت ایران! ای جوانان عزیز! ای روشن‏فکران! ای مجموعه‏های سیاسی! «اتقوا الله»؛ از خدا بترسید و پرهیزکار باشید. پیام بزرگ نماز جمعه در هر هفته، تقواست. تقوای خدا به این است که فریب دشمن را نخوریم و تسلیم تحمیل دشمن نشویم. دشمن می‏خواهد بین ما اختلاف بیندازد. دشمن آرزو می‏کند که بین مسئولان اختلاف باشد. دشمن آرزو می‏کند که در ایران جنگ داخلی باشد. دشمن نمی‏تواند ببیند که جمهوری اسلامی توانسته است این کشور را امن و آرام نگه دارد. در هرجایی و به هر بهانه‏ای، چه جهالت کسی یا کسانی، چه غرض‏ورزی کسی یا کسانی، اگر ماجرایی درست کند که امنیت را به هم بزند، دشمن خوشحال می‏شود. نمونه‏اش همین قضایایی است که به مناسبت انتخابات، در یکی، دو شهر اتفاق افتاد که البته یا ناشی از جهالت است، یا غرض. نباید این‏طور می‏شد. کسی که به یک مسئله اعتراض دارد، یک راه قانونی وجود دارد. شیشه شکستن و آتش زدن و اموال دولتی و اموال خصوصی را نابود کردن، راه صحیح و عاقلانه‏ای نیست. هیچ‏کس او را برای این کارها مدح نمی‏کند. هرجایی که اندک چیزی از این قبیل اتّفاق افتاد، دستگاه‏های تبلیغی دشمن آن را بزرگ و درشت و تکرار و تشویق کردند! آری؛ دشمن ناامنی را تشویق می‏کند. تابستان گذشته در خیابانهای تهران اغتشاش و جنایت‏ اتّفاق افتاد و ناامنی ایجاد شد، که دشمن آن را تشویق می‏کرد! اگر دستگاه قضائی، با آن جنایت‏کار و با آن اغتشاشگر برخورد قاطع قضائی و قانونی بکند، این را دشمن مورد بمباران تبلیغاتی قرار می‏دهد. ما که نباید فریب دشمن را بخوریم.

مرحوم شهید مفتّح علاوه بر اینکه یک روحانی برجسته و فداکار و روشن‏فکر و آشنای به نیاز زمان بود، خصوصیتی داشت که در تعداد معدودی از فضلای آن زمان این خصوصیت دیده می‏شد. آن، قدرت ارتباطگیری با نسل جوان و دانشجویان و کسانی بود که مایل بودند پیام دین را با زبان روز از یک روحانی و یک عالم به دین بشنوند. لذا هم در دوران قبل از انقلاب و هم بعد از پیروزی انقلاب، میدان کار این مرد روحانی بزرگوار، غالباً منطقه‏ی جوانان بخصوص دانشجویان بود؛ هم در مساجدی که ایشان حضور پیدا می‏کرد و هم در سخنرانیهایی که در محیط کار و شغل معمولی خود داشت. تصادفی هم نیست که روز اتّحاد دانشجو و روحانی، یا حوزه و دانشگاه، روز شهادت ایشان قرار داده شد؛ چون انصافاً حلقه‏ی وصلی بود که متناسب با چنین خصوصیتی می‏نمود. خدای متعال پاداش این شهید عزیز را داد، و آن شهادت بود. شهادت پاداش بزرگ و اجر عظیمی است و خدای متعال بندگان صالح خود از جمله این بنده‏ی صالح را از این اجر محروم نکرد. امیدواریم که درجاتش روز به روز عالی باشد.

ملت ایران با هدفهایی که برای خود تعریف کرده و آن‏ها را آسان هم به‏دست نیاورده است، می‏خواهد بدون اینکه قدرتی دخالت کند، بدون اینکه از کسی اجازه بگیرد، در راه شرف و منافع و آرمان‏های خود، با مجاهدتی طولانی حرکت کند. دستگاه استکبار نمی‏تواند این را ببیند و تحمل کند. مبارزه‏ی با استکبار که امروز هم مظهر استکبار، دولت و رژیم امریکاست جزو ذاتِ این انقلاب و جزو کارها و خواسته‏های اصلی و اساسی این ملت است. اگر این ملت مبارزه با استکبار را رها کند، معنایش این است که به دخالت بیگانه، به ذلت‏پذیری و به وضعیت بسیار تهدیدآمیز قبل از انقلاب تن دهد! همه‏ی آحاد ملت، این احساس و این درک را از مسأله‏ی مبارزه با استکبار دارند. البته کسانی هم در همان اوّلِ انقلاب و پیش از انقلاب بودند که اصلًا دل در گرو بیگانه داشتند. همان روزی که امام کاپیتولاسیون را در منبر عمومی و در ملإ عام تخطئه و رد کردند، کسانی بودند که می‏گفتند نه، چه اشکالی دارد؟! این‏ها نه هویت ملی سرشان می‏شود، نه غیرت ملی سرشان می‏شود، نه عزّت ملی می‏فهمند یعنی چه، نه می‏دانند که استقلال یک ملت برای پیشرفت او چقدر اثر دارد؛ اصلًا حاضر نیستند فکر کنند! مردمان حقیر و پست و زبونی بودند؛ آن روز هم بودند؛ تو همه‏ی قشرها هم بودند. البته افراد کمی بودند. زیاد نبودند؛ اما بودند. در میان روشن‏فکران بودند، در میان قلم زنها بودند، در میان ملبّسین به این لباس روحانی‏نماها بودند؛ در میان قشرهای مختلف بودند. توده‏ی ملت، آگاهان ملت، افراد باایمان، بخصوص دلهای روشن و مغزهای دارای تحلیل، همه موضع امام را تقویت می‏کردند. آن روز هنوز کشتار دانش‏آموزان در میان نبود؛ می‏فهمیدند که این موضع درست است؛ بسیاری هم وارد میدان می‏شدند. وقتی‏که مبارزات با آن وسعت شروع شد و چنگ و دندان خونین عوامل امریکا در ایران آشکار گردید، عدّه‏ی بیشتری فهمیدند. وقتی انقلاب پیروز شد، دلهای ناباورتری به راه آمدند و ایمان پیدا کردند؛ اما درعین‏حال در همان روز هم من یادم است که در شورای انقلاب، بعضی از افراد هیئت دولتِ آن روز که در شورای انقلاب شرکت می‏جستند، کار دانشجویان را تخطئه می‏کردند و می‏گفتند چرا به سفارت امریکا رفتند؟! این‏ها دلشان آن طرف بود.

او متعبّد بود؛ اما تعبّدی دور از تحجّر و توقّف. او روشن‏بین و روشن‏فکر و نوآور در مباحث دینی بود؛ اما نوآوری دور از لاقیدیهای نوآوران. خیلی‏ها در زمینه‏ی مسائل دینی، سخن نویی را به میدان می‏آورند؛ اما این سخن نو، نشانه‏ی لاقیدی و لاابالیگری آن‏ها در وفاداری به متون اسلامی است؛ سخنِ آن‏هاست، نه سخن دین! روشن‏بینی و نوآوریِ امام، متّکی به دین و مبانی دینی بود؛ لذا آنچه را که در زمینه‏ی مسائل اعتقادی و اخلاقی و فقهی اسلام عرضه کرد و نو بود، آن‏چنان بود که متبحّرترین و واردترین کسانی که در این علوم و دانشها ورود داشتند، در مقابل آن اظهار تسلیم کردند و آن را به عنوان یک‏سخنِ بابنیاد پذیرفتند؛ نه به عنوان سخنی که متّکی به مبانی و اصول نیست. بنابراین، او متدیّن و متعبّد، اما درعین‏حال روشن‏بین و آگاه و به‏کارگیرنده‏ی خرد، با آفاق عظیم در مسائل اعتقادی و عملی بود؛ دین‏داری‏ای که به یادآورنده‏ی دین‏داری‏های عصر نبوّت یا جلوه‏هایی از عصر معصومین علیهم‏السّلام بود.

در گذشته سعی می‏شد که محیط دانشگاه، از دین و تقوا و تعبّد فاصله بگیرد. هدف از این ترفند که از سوی دشمنان ملت ایران برنامه‏ریزی می‏شد این بود که نسل تحصیل‏کرده و روشن‏فکر، دچار لاقیدی و بی‏مبالاتی شده، حساسیت و علاقه‏ی خود را به آرمان‏های بزرگ از دست بدهد و اسیر تمایلات حقیر و سود شخصی شود. دانشگاهیان باشرف و استادان و دانشجویان متدین در آن محیط دشوار، همواره با این ترفند شیطانی مبارزه می‏کردند.

آنچه مهم است، این است که ما امید و توکّل و حسن ظنّ خودمان را به خدا، به این دین، به این معارف و به این احکام از دست ندهیم. اصل این است. آنچه که مایه‏ی پیشرفت است، رسوخ ایمان و امید و اطمینان است. دشمن می‏خواهد این را متزلزل کند. مراقب باشید؛ بخصوص شما خواص، شما مسئولان، شما روشن‏فکران، شما گویندگان، شما علمای محترم و دانشگاهیان محترم. ببینید که دشمن می‏خواهد ایمان و امید و اطمینان را متزلزل کند. شما وظیفه‏تان این است که ایمان و امید و اطمینان را مستحکم کنید؛ بقیه‏ی کار را خودِ این دین با آن قدرت و این ایمان اسلامی با آن توانایی، انجام می‏دهد. ما دنباله‏ی جریان دین حرکت می‏کنیم؛ نه اینکه ما بخواهیم این جریان را راه ببریم؛ مگر ما چه کسی هستیم؟! دشمن خیال می‏کند که این جریان به اشخاص وابسته است. بنده و امثال بنده چه کسی هستیم که بخواهیم این جریان را راه ببریم؟! این جریان است که ما را هم با خود می‏برد. به فضل الهی، این جریان حادث شده و پیش آمده است؛ متوقّف شدنی هم نیست؛ دشمن هم بی‏خود خود را معطّل می‏کند. فضل پروردگار از اوّل انقلاب شامل حال ما بوده است و ما به‏وضوح دست قدرت الهی را دیده‏ایم.

هرکس که به سرنوشت این ملت و این کشور علاقه‏مند است، باید در راه تقویت ایمان این ملت، در راه تقویت ایمان جوانان، در راه تقویت تدیّن جوانان و در راه تقویت پیوند جوانان با آرمان‏های اسلامی مجاهدت کند. هرکس که ضد این عمل کند، به سرنوشت این ملت علاقه‏مند نیست؛ یا جزو نیروی دشمن است، یا فریب خورده است. اینجاست که وظیفه‏ی آگاهان و روشن‏فکران و گویندگان و نویسندگان و مسئولان و هر عنصر از عناصری که می‏تواند بر روی ذهن مردم اثر بگذارد، روشن می‏شود. دشمن از ایمان و از غیرت دینی مردم سیلی خورده است؛ او حق دارد که با غیرت دینی دشمن باشد؛ اما دوست نباید به او کمک کند. آن کسانی که به عزّت ایران اسلامی علاقه‏مندند، باید تلاش کنند که روز به روز بر غیرت دینی مردم و جوانان و پایبندی آنان بیفزایند. بحمد اللّه جوانان مملکت، جوانان مؤمن و سالمی هستند. خوشبختانه نسل جوان ما، یک نسل سالم است. نگاه نکنید به موارد استثنایی در گوشه و کنار که تحت تأثیر تبلیغات دشمن، رفتارها و گفتارها و ذهنیّت‏های غلطی را از خودشان نشان می‏دهند؛ این‏ها نمایشگر نسل جوان ما نیستند. نسل جوان ما همان نسلی است که امروز هم اگر پای امتحان پیش آید، اگر صحنه‏ی خونین‏شهر پیش آید، اگر میدان مجاهدت فی سبیل الله پیش آید، نشان خواهد داد که از بن دندان به اسلام پایبند است.

امام بزرگوار ما خودش مظهر همین معنا بود؛ آدمی بود که تعیّنات دنیوی، حقیقتاً برایش ارزش نداشت. آدم این را در آن مرد معنوی و بزرگوار می‏دید که تعیّنات، تعلّقات و تکلّفات دنیوی، اصلًا برای خودش ارزش نداشت! شما که بحمد اللَّه روشن‏فکر و آگاه و فهمیده هستید، احتیاج نمی‏بینم که این‏ها را توضیح بدهم. این که دارم می‏گویم، منظورم بهره‏مندی شخصی است؛ معنایش این نیست که کشور، کار آبادانی و عمران نکند و دنیا را آباد نکند. این‏ها همیشه، تخلیه‏ها و شبهه‏افکنیهای مخالفین اسلام بوده، می‏گفتند که اسلام با دنیا مخالف است؛ یعنی دنیا را آباد نکنیم!

نه، آن دنیایی که گفته می‏شود، دنیای شخصی است؛ یعنی خود شما دنبال تکیّف زندگی دنیایی نباشید و زندگی را ساده بگذرانید. معنایش این است. امیر المؤمنین (علیه‏السّلام)، شخصاً زاهدانه‏ترین زندگی‏ها را داشت؛ اما در عین حال، مرتب هم کار می‏کرد، مزرعه را آباد و چاه آب، جاری می‏کرد، جهاد می‏کرد و کشور را اداره می‏کرد، حکومت به آن عظمت را ریاست می‏کرد، سیاست‏گذاری و سیاستمداری می‏کرد.

البته «المال و البنون زینة الحیوة الدنیا»، هیچ ایرادی ندارد. نه مال ایراد دارد، نه فرزندان ایراد دارد، نه مقام و این‏ها؛ لیکن غرق شدن در این‏ها، عمده کردن و هدف قرار دادن این‏ها و خود را در تکیّفات و تعیّنات زندگی، منحصر کردن است که آسیب می‏زند. چنانچه این‏ها اصلاح بشود، ما امیدواریم که إن شاء اللَّه مشکلی نباشد.
البته اینجا باید بگویم که روشن‏فکران اسلامی، روحانیون و مسئولین دانشگاهها رؤسای دانشگاهها، رؤسای دانشکده‏ها و اساتید دانشگاهها نقش دارند؛ شما دانشجوها هم نقش اساسی دارید، صدا و سیما هم نقش بسیار حساس و مهمی دارد. باید صدا و سیما هم حقیقتاً به معنای حقیقی کلمه در این قضیه، آن نقش حقیقی خودش را ایفا کند و از چیزهایی که الآن دچارش است چه در زمینه‏ی هنر، چه در زمینه‏ی فیلم، تبلیغات و گفتارها، چه در زمینه‏ی تظاهرات دینی و از این قبیل چیزهایی که وجود دارد خودش را خلاص کند.

الآن بنده غالباً مجلات و کتابها و تازه‏های فرهنگ را می‏بینم. من‏ آدمی نیستم که یک نویسنده و روشن‏فکر معروفی در کشور باشد و او را نشناسم. البته شاید مثلًا در بعضی از محافل فرهنگی یا غیر فرهنگی خارجی، این‏ها را می‏شناختند؛ اما در داخل آن‏قدر معروف نبودند که بنده اسم این‏ها به گوشم خورده باشد. بعضیهایشان را هم که اسمهایشان را شنیده بودم، جزو روشن‏فکران درجه‏ی یک این کشور نبودند. افرادی که مردم این‏ها را نمی‏شناسند، مردم از کتابها و نوشته‏ها و آثار فکری‏شان هیچ خبری ندارند و کسی از این‏ها حرفی نمی‏شنود، بُرد تبلیغی ندارند. آن دستی که به فکر می‏افتد بیاید این‏ها را تصفیه کند و به قتل برساند یا در داخل خانه‏هایشان، یا در میان راه، یا در خیابان، یا در بیابان مگر می‏تواند بیگانه نباشد و تابع یک نمایشنامه‏ی از پیش طراحی‏شده‏ای نباشد؟!

دانشجویان ما در دوره‏ی دانشگاه، حقیقتاً باید کار کنند و بدون کار کردن و بدون زحمت کشیدن هم درس بخوانند، هم مطالعه کنند و هم استاد را سؤال پیچ کنند مقصود حاصل نمی‏شود. از این همه هزینه‏ای که برای دانشگاه کشور می‏شود، مقصودِ کامل حاصل نمی‏گردد و یک‏مشت نیمه‏سواد چه دختر، چه پسر به وجود می‏آیند. درعین‏حال که این حقیقتی است، اما راه یافتن جوانان و در زمان ما بخصوص راه یافتن دخترها به دانشگاه فی‏نفسه چیز خوبی است. علّت این است که بالاخره جای درس خواندن و مطالعه کردن و روشن‏فکر و آگاه شدن، عمدتاً دانشگاه است. درست است که بیرون دانشگاه هم ممکن است کسی کتاب بخواند و فاضل و آگاه شود؛ لیکن این کم اتّفاق می‏افتد. طبعاً خانمها در محیط دانشگاه بیشتر خانمها این‏طورند یک شکفتگی و شکوفایی و جرأتِ پرداختن به مطالب علمی پیدا می‏کنند و ذهنشان باز می‏شود. البته پسرها هم همین‏طورند؛ نمی‏شود گفت مخصوص دخترهاست. لذا رفتن به دانشگاه مطرح بوده، و این کمیّت را مدّتی دنبالش بودند و خوب هم شده است. الآن تعداد دانشجو در کشور ما نسبتاً تعداد قابل توجّهی است و این چیز مثبتی است. یعنی حالا این‏طور نباشد که ما اگر مدّتی به کمیّت پرداختیم به قول شما بدون پرداختن به کیفیّت؛ شاید هم همین‏طور باشد مدتی هم شعار کیفیّت را مطرح کنیم و به‏کلّ کمیّت فراموش شود. نه؛ من این را خیلی موافق نیستم. دلم می‏خواهد که بازهم این دانشگاهها ظرفیّتهای بیشتری پیدا کنند و تا آنجایی که جواب می‏دهد البته تا آنجایی که استاد و فضای آموزشی و آزمایشگاه و این‏ها وجود دارد هرچه بروند، بهتر است.

حقیقتِ درخشان نظام و انقلاب اسلامی، این حرکت عظیم را انجام داد، که هیچ‏کس هم خیال نمی‏کرد چنین چیزی اتّفاق بیفتد. بعضی از آن به اصطلاح روشن‏فکرانی که آن روز گاهی یک کلمه‏ی سیاسی می‏گفتند و دل خودشان را خوش می‏کردند که در میدان مبارزه کار می‏کنند، غایت مطلوبشان این بود که مثل اقمار شوروی سابق، مثل این کشورهای کمونیستی بیچاره‏ی آفریقا و آسیا و غیره، یا مثل کشورهایی از قبیل ترکیه و پاکستان و امثال این‏ها شوند! بیشتر از این به ذهنشان نمی‏رسید. اینکه این ملت، مستقل شود، روی پای خود بایستد، استعدادهای خود را شکوفا کند، حرف خود را خودش بزند، راه خود را خودش برگزیند، مسئولین خود را خودش انتخاب کند، کشور را متعلّق به خود بداند و سرمایه‏های کشور را صرف‏شده‏ی در خود کشور بداند، به ذهن آن‏ها خطور نمی‏کرد! این کار را انقلاب کرد. این کار به رهبری امام و به همّت این مردمی شد که ایمان داشتند. ستون این خیمه‏ی عظیم، ایمان است؛ ایمان به آن حقیقت درخشنده‏ای که چنین معجزه‏ای را می‏کند. ایمان به اسلام انقلابی و اسلام ناب محمّدی. دشمن هم این را فهمید. از روز اوّل، دشمن این را فهمید و تلاش کرد بلکه بتواند این ایمان را متزلزل کند. بیست سال است که دشمن از راههای مختلف، دائم برای ضعیف کردن ایمان مردم وارد می‏شود. به وسیله‏ی انقلاب، تودهنی می‏خورد، ولی باز از راه دیگر می‏آید!

برادران و خواهران عزیز! من فقط یک جمله در این زمینه به شما عرض کنم و آن این است که امروز نسل روشن‏فکر دانشگاهی، یک مسئولیت ویژه دارد. امروز کشور شما و انقلاب شما و نظام اسلامی و پُرافتخار شما دورانی را می‏گذراند که همه‏ی کسانی که صاحب‏فکر و اندیشه هستند، باید برای پُربار کردن این نظام و فکرها و دستهای گرداننده‏ی آن تلاش و همکاری کنند. ما دوره‏های سختی را پشت سر گذاشته‏ایم؛ دوران جنگ را، دوران بعد از جنگ را که آن هم مشکلات و دشواریهای زیادی داشت.

بایستی کشور را به آن پایه‏ای که لازم است، برسانید. این، مسئولیتِ عظیمِ نسلِ جوانِ روشن‏فکرِ تحصیل‏کرده‏ی این کشور است و شما برادران و خواهرانی که در این دانشگاه تحصیل کرده‏اید، تصوّر من این است که در این زمینه بار سنگین‏تری بر دوش دارید و إن شاء اللّه توفیقات بیشتری هم خواهید داشت.

در انتخاب بحثی که امروز برای شما دانشجویان عزیز مطرح می‏کنم، خیلی دچار تردید نشدم. البته سخنان زیادی هست که ذکر می‏شود و خیلی مناسب است که با شما جوانان عزیز، بخصوص دانشجویان در میان گذاشته شود. قول معروف : «یک سینه حرف موج زند در دهان ما». لیکن بحثی که به نظرم رسید امروز مطرح کنم، موضوعی است که بارها در ذهن من گذشته و روی آن فکر و مطالعه کرده‏ام و به آن اهمیت می‏دهم. البته این بحث، احتمالاً بحث قابل گسترشی است. امروز برای اوّل بار من این مسأله را طرح می‏کنم و اگر خود من در جلسات یا نوبتهای دیگری که به این دانشگاه یا دانشگاههای دیگر می‏روم، مجال و فرصت شود، آن را ادامه خواهم داد. دانشجویان، بخصوص دانشجویان رشته تاریخ و رشته‏های علوم اجتماعی، می‏توانند روی این قضیه‏ای که من مطرح می‏کنم، فکر و مطالعه کنند. این بحث، بحثی درباره مقوله روشنفکری و روشنفکران در کشور ماست که به نظر من مقوله مهمّی است.
قبلاً من نکته کوتاهی را درباره امروز که به این‏جا آمدم، بگویم. من تقریباً از یک هفته پیش تصمیم گرفتم که به این‏جا بیایم؛ اما آن را به کسی نگفتم. حتّی در دفترم هم فقط یکی، دو نفر می‏دانستند و هیچ کس نمی‏دانست. دیشب من اطّلاع پیدا کردم که امروز چند گروهِ دانشجویی بنا دارند اجتماعات تشکیل دهند و سخنرانی کنند. گفتم، از آنها خواهش شد که امروز تأخیر بیندازند و اجتماع نداشته باشند، تا ما بتوانیم این برنامه را انجام دهیم. پیغام دادند، آنها هم برنامه‏هایشان را تعطیل کردند.
به همین مناسبت، می‏خواهم یک نکته را بگویم. عزیزان دانشجو! سخنرانی و اجتماعات ایرادی ندارد؛ اما دو گروه هیچ وقت همزمان در یک دانشگاه اجتماع تشکیل ندهند. این توصیه پدرانه من به شماست. شما گروهی هستید که می‏خواهید اجتماعات تشکیل دهید و سخنرانی کنید. مثلاً حرفهایی دارید که به نظر خودتان لازم است، ولی ممکن است از نظر دیگری هم لازم نباشد. خیلی خوب؛ دور هم جمع شوید؛ اما آن گروهِ دیگر، تا دید که شما جلسه یا اجتماع دارید، اجتماعش را به وقت دیگری بیندازد؛ این درست است. عزیزان من! این چیزی که من می‏گویم، حدس نیست؛ اطّلاع است. می‏خواهند دانشجویان را به جان هم بیندازند؛ آنها را مشغول کنند و از درس خواندن باز دارند. می‏خواهند دانشجویان را به چیزهای بیخودی مشغول کنند. تسلیم نشوید و نگذارید که با عنصر دانشجویی بازی شود.
من همیشه از سالها قبل به دانشجویان سفارش کرده‏ام که دانشجو عنصری است که متعلّق به همین فضاست. شما هم وقتی که بیرون رفتید، دیگر دانشجو نیستید؛ یکی دیگر جای شما می‏آید و او این خصوصیات را پیدا می‏کند. عنصر دانشجو، متعلّق به این فضاست. دوران دانشجویی، چیز خوبی است، چیز مقدّسی است، چیز شیرینی است؛ بخصوص برای ما که عمری گذرانده‏ایم، چیز خیلی زیبایی است. نگذارید با درگیریهای شما با یکدیگر، این هویّت دانشجویی و مجموعه دانشجویی را خراب کنند؛ حواستان جمع باشد. این توصیه من بود به مناسبت موضوعی که برای امروز اتّفاق افتاده بود؛ فکر کردم به شما بگویم و گفتم.
و اما مسأله مورد نظر من در مقوله روشنفکری. این مسأله، مسأله‏ای است که اگر من بخواهم روی آن اسم بگذارم، مثلاً خواهم گفت: ارتجاع روشنفکران، یا ارتجاع روشنفکری. می‏دانید که مقوله روشنفکری، اساساً ضدّ ارتجاع است. روشنفکری مقوله‏ای است که رو به جلو دارد و به آینده نگاه می‏کند؛ یعنی همان مفهومی که در فارسی آن را از «انتلکتوئل» فرانسوی ترجمه کرده‏اند. البته کسانی که اهل فنّ این کار و اهل زبانند، می‏گویند این ترجمه، ترجمه درست و دقیقی نیست. حالا هرچه هست، معلوم است که مقصود چیست. من بعداً مقداری هم در این خصوص توضیح می‏دهم. این هویّت پیشرو و آینده‏نگر، رو به مستقبل دارد و نمی‏تواند با رجعت و عقبگرد خو کند؛ اما من پدیده‏ای را مشاهده کردم و مشاهده می‏کنم که جز اسم گفته شده برای آن، عنوانی پیدا نمی‏کنم: ارتجاع روشنفکری، رجعت روشنفکری.
من بارها گفته‏ام که روشنفکری در ایران، بیمار متولّد شد. مقوله روشنفکری، با خصوصیّاتی که در عالمِ تحقّق و واقعیّت دارد - که در آن، فکر علمی، نگاه به آینده، فرزانگی، هوشمندی، احساس درد در مسائل اجتماعی و بخصوص آنچه که مربوط به فرهنگ است، مستتر است - در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولّد شد. چرا؟ چون کسانی که روشنفکران اوّلِ تاریخ ما هستند، آدمهایی ناسالمند. اکنون من سه نفر از این شخصیتها و پیشروان روشنفکری در ایران را اسم می‏آورم: میرزا ملکم خان ارمنی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، حاج سیّاح محلّاتی. این کسانی که اوّلین نشانه‏ها و پیامهای روشنفکریِ قرن نوزدهمی اروپا را وارد ایران کردند، به‏شدّت نامطمئن بودند. مثلاً میرزا ملکم خان که داعیه روشنفکری داشت و می‏خواست علیه دستگاه استبداد ناصرالدّینشاهی روشنگری کند، خود دلّال معامله بسیار استعماری و زیانبار «رویتر» بود!
می‏دانید که در بیست سال آخرِ زندگی ناصرالدّینشاه، انحصارات خارجی پدر این مملکت را درآورد. انگلیسیها می‏آمدند انحصاری می‏گرفتند - انحصار گمرکات، انحصار دخانیات، انحصار راه‏آهن و ... - باز روسها از آن طرف می‏آمدند و می‏گفتند شما به رقیب ما امتیاز این معامله انحصاری و این به اصطلاح تجارت را دادید، باید به ما هم بدهید؛ به آنها هم چیزی می‏دادند! بعدها اسم این را «موازنه مثبت» گذاشتند؛ موازنه بین روس و انگلیس در سیاست خارجی و ارتباطات اقتصادی؛ منتها بر مبنای مسابقه! یک چیزی به این قدرت بدهند، دیگری فردا بگوید چرا به من ندادید؛ اینها هم بگویند بگیر این هم مال تو! باز او بگوید مال من کم شد، بگویند این هم مال تو! ایران را به نفع خاندان سلطنت - یعنی همان ناصرالدینشاه و درباریها و هر کسی که بتواند از این سفره یغما لقمه‏ای ببرد - غارت می‏کردند.
این آقای روشنفکری که به عنوان معروفترین پیام‏آور روشنفکری و روشنگری در ایران مطرح بود - یعنی همین میرزا ملکم خان - خودش دلّال قضیه «رویتر» بود! در همین انحصار معروف تنباکو - که میرزای شیرازی، مرجع تقلید وقت، آن را تحریم کرد و جلوِ این معامله زیانبار را گرفت - میرزا ملکم خان خودش دلّال آن بود! واقعاً یکی از دلّالیهای عمده میرزا ملکم ارمنی، همین قضیه «رژی» بود که دربار هم آن را قبول کرد. این آدم می‏خواهد در ایران پیام‏آور روشنفکری باشد؛ یعنی مردم را به آینده، به تجدّد و نوگرایی دعوت کند؛ ببینید مردم چه از آب درمی‏آیند!
من نمی‏دانم شما چقدر از تاریخ معاصر اطّلاع دارید و چقدر آن را خوانده‏اید. چقدر خوب است که شما در تابستان که قدری فراغت پیدا می‏کنید، واقعاً برنامه‏ریزی کنید و قدری از تاریخ معاصر، از جمله همین قضیه تنباکو را مطالعه کنید. کتابهایی هم درباره این موضوع نوشته شده که مناسبت است آنها را بخوانید. البته مطالعه کتابهای امین را می‏گویم. بعضیها هستند که چون پای روحانیت و دین در میان است، از عنادی که با دین دارند، حاضر نیستند به افتخار به این بزرگی اعتراف کنند و آن را مطرح نمایند.
از یک بُعد دیگر، میرزا فتحعلی آخوندزاده شبیه میرزا ملکم‏خان است. این آخوندزاده، از خامنه است. من از خامنه‏ایهای قدیمی و بعضی از خویشاوندان خودمان چیزهای زیادی نسبت به او شنیده‏ام و می‏دانم. ایشان قبل از انقلاب اکتبر به قفقاز رفت و در روسیه سر سفره تزارها نشست و با کمک تزارها و زیر سایه آنها، به خیال خودش بنا کرد علیه دستگاه استبداد ایران مبارزه کردن! این مبارزه، مبارزه نامطمئنی بود؛ این قابل قبول نبود. اولین چیزی را هم که اینها هدف قرار می‏دادند، به جای این‏که بیشتر به استبداد و جهات سیاسی بپردازند، به دین و اعتقادات مردم و سنّتهای اصیل بومی می‏پرداختند که آن را بعداً خواهم گفت.
حاج سیّاح هم نمونه سوم است. او شرح حال و زندگی خودش را در سفر اروپایی نوشته است. کسی که این کتاب را بخواند، شک نمی‏کند که در این کتاب، به صورت سفارش شده‏ای سعی شده، با هرجایی که پای یک روحانیِ آزاده بزرگ در میان است، برخورد شود؛ عملاً نام او کتمان شود و ماجرای او مطرح نگردد. روشنفکری در ایران، این‏گونه متولّد شد.
طبقات بعدی روشنفکری هم در ایران، طبقات مطمئنی نبودند؛ بیشتر شاهزاده‏ها و اشراف و اعیان‏زاده‏ها بودند. شما شرح حال سه جلدی عبداللَّه مستوفی را نگاه کنید که خودش آن را نوشته است. خود او هم از همان روشنفکران است؛ ضمناً از اعیان زاده‏ها و خان‏زاده‏های دستگاه قاجار است. البته او شخصیت متعادلی است؛ شخصیت منفی به نظر نمی‏رسد. اگر شما به آن کتاب نگاه کنید، خواهید دید که آن افرادی که اوّلین پرچمها و پیامهای روشنفکری، با آنها دیده و شنیده و شناخته می‏شد، چه کسانی بودند. دوره قاجار به این ترتیب گذشت؛ یعنی یک روشنفکر وطنیِ میهنیِ بی‏غرضِ دلسوزِ علاقه‏مند، در بین مجموعه روشنفکران ایران کمتر دیده شد.
بعد، دوره رضاخان آمد. در این دوره، روشنفکران درجه یکِ کشور، از اساتید، از نویسندگان و از متفکّرانی که جزو زبدگان روشنفکری بودند، در خدمت رضاخان قرار گرفتند؛ رضاخانی که از فرهنگ و معرفت بویی نبرده بود. دفاع اینها از رضاخان، هیچ وجهی نداشت؛ نه باسواد بود، نه فرهنگی بود، نه ملی بود؛ همه می‏دانستند که سیاستهای انگلیسیهاست که اجرا می‏شود. خودِ روشنفکران می‏دیدند که انگلیسیها رضاخان را آوردند، برکشیدند، به قدرت رساندند، سلطنت او را تقویت کردند، مقدّماتش را فراهم کردند، موانعش را نابود کردند و جاده را برای او صاف نمودند. در آن موقع، روشنفکران، ایدئولوگهای حکومت کودتایی رضاخانی شدند! هرکاری که او خواست بکند، اینها ایدئولوژی و زیربنای فکریش را فراهم می‏نمودند و برایش مجوّز درست می‏کردند!
من دوست دارم این بحث را نه به عنوان یک مسؤول، بلکه به عنوان یک روحانی و یک طلبه و به عنوان کسی که تقریباً همه جوانیم را در فضای روشنفکریِ زمان خودم گذرانده‏ام و با خیلی از این چهره‏های معروف روشنفکری ایران، یا از نزدیک آشنا بوده‏ام، یا با آثارشان آشنا بوده‏ام و درست آنها را می‏شناسم - از شاعرشان، نویسنده‏شان، هنرمندشان - مطرح کنم و با شما حرف بزنم. دلم می‏خواهد شما جوانان این دوره، قدری فضای فرهنگ کشورتان را بشناسید؛ چون شما جزو قشرهای روشنفکر هستید. ببینید کجا قرار دارید، چه بوده و چه شده و می‏خواهند چه بشود. مایلم شما این نکته را توجّه کنید.
در دوره بعد از رفتن رضاخان و بعد از شهریور بیست - که حکومت عجیب و غریبی در آن زمان تشکیل شده بود - بخشی از روشنفکران به حزب توده پیوستند که اتّفاقاً بعضی از صادقترین روشنفکران از اینها بودند که به حزب توده پیوستند؛ اگرچه به شوروی وابسته بودند. آن وقت، خودشان هم اعتراف داشتند؛ همه‏شان هم قبول داشتند که به شوروی وابسته بودند. شورویها در ایجاد و پشتیبانی اینها نقش داشتند و اینها مثل ستون پنجم شورویها در ایران عمل می‏کردند.
شما به خاطرات «کیانوری» و دیگر رؤسای توده‏ایها که در جمهوری اسلامی گیر افتادند، نگاه کنید! خاطرات اینها چاپ شده است؛ از پنجاه سال قبل، شصت سال قبل صحبت می‏کنند. با آن‏که اینها شاید همه حقایق را هم نمی‏خواستند بگویند، اما کاملاً از گوشه و کنار حرفهایشان مشخّص می‏شود که آن روز حقیقت حزب توده چه بود. درعین‏حال، باز صادقترین و مخلصترین روشنفکران در همین مجموعه جمع شده بودند. یکی از آنها «جلال آل احمد» بود که من در این بحث، از حرفهای او برای شما نقل خواهم کرد. مرحوم جلال آل احمد، جزو حزب توده بود. «خلیل ملکی» و دیگران، اوّل در حزب توده بودند.
من یادم نیست که این حرف را از خودش شنیدم، یا دوستی برای من نقل می‏کرد. سال چهل و هفت ایشان به مشهد آمده بود. در جلسه‏ای که با آن مرحوم بودیم، از این حرفها خیلی گذشت. احتمال می‏دهم خودم شنیده باشم، احتمال هم می‏دهم کسی از او شنیده بود و برای من نقل می‏کرد. می‏گفت: ما در اتاقهای حزب توده، مرتّب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم - منظورش این بود که مراحل حزبی را طی کردیم و به جایی رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا می‏آید! گفتیم آن‏جا کجاست؟ گفتند این‏جا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم. یعنی به مجرّد این‏که در سلسله مراتب حزبی احساس کردند که این وابسته به خارج است، گفتند ما دیگر نیستیم. بیرون آمدند و با خلیل ملکی و جماعتی دیگر، نیروی سوم را درست کردند؛ مخلصها آن‏جا بودند. این دوره، تا حدود دوران «دکتر مصدق» و بعد 28 مرداد 1332 ادامه یافت.
بعد از 28 مرداد، از لحاظ نشان دادن انگیزه‏های یک روشنفکر در مقابل یک دستگاه فاسد، سکوت عجیبی در فضای روشنفکری هست. خیلی از کسانی که در دهه بیست مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دهه سی به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند! آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران»، از همین روشنفکری دهه سی حرف می‏زند. آل احمد این کتاب را در سال چهل و سه شروع کرده، که تا سال چهل و هفت ادامه داشت. سال چهل و هفت که آل احمد به مشهد آمد، ما ایشان را دیدیم. به مناسبتی صحبت از این کتاب شد، گفت مدّتی است به کاری مشغولم؛ بعد فهمیدیم که از سال چهل و سه مشغول این کتاب بوده است. او از ما در زمینه‏های خاصی مطالبی می‏خواست، که فکر می‏کرد ما از آنها اطّلاع داریم. آن‏جا بود که ما فهمیدیم او این کتاب را می‏نویسد. این کتاب بعد از فوتش منتشر شد. یعنی کتابی نبود که در رژیم گذشته اجازه‏ی پخش داشته باشد؛ کتابِ صددرصد ممنوعی محسوب می‏شد و امکان نداشت پخش شود.
البته در این‏جا آل احمد مواضع خیلی خوبی را اتّخاذ می‏کند؛ اما درعین‏حال شما می‏بینید که همین آل احمدِ معتقد به مذهب و معتقد به سنّتهای ایرانی و بومی و شدیداً پایبند به این سنّتها و معتقد به زبان و ادب فارسی و بیگانه از غرب و دشمن غربزدگی، باز درباره مسائل روشنفکری، در همان فضای روشنفکری غربی فکر کرده، تأمّل کرده، حرف زده و قضاوت نموده است! این که می‏گویم روشنفکری در ایران بیمار متولّد شد، معنایش همین است. تا هرجا هم ادامه پیدا کرده، بیماری ادامه پیدا کرده است.
و اما این بیماری چه بود؛ یعنی کجا بروز می‏کرد؟ این را از زبان آل احمد برای شما ذکر می‏کنم. آل احمد در مشخصات روشنفکر می‏گوید: یک مشخصات، مشخصات عوامانه روشنفکر است. او می‏گوید معنای «عوامانه» این نیست که عوام، روشنفکر را این‏گونه تصوّر می‏کنند؛ بلکه خود روشنفکر هم گاهی همین‏طور فکر می‏کند. این خصوصیات سه تاست: اوّل، مخالفت با مذهب و دین - یعنی روشنفکر لزوماً بایستی با دین مخالف باشد! - دوم، علاقه‏مندی به سنن غربی و اروپارفتگی و این‏طور چیزها؛ سوم هم درسخواندگی. این دیگر برداشتهای عامیانه از روشنفکری است؛ ممیّزات روشنفکر این است. یعنی اگر کسی متدیّن شد، چنانچه علّامه دهر باشد، اوّلْ هنرمند باشد، بزرگترین فیلسوف باشد؛ روشنفکر نیست! بعد می‏گوید این سه خصوصیتی که برداشت عامیانه و خصوصیات عامیانه روشنفکری است، در حقیقت ساده‏شده دو خصوصیت دیگری است که با زبان عالمانه یا زبان روشنفکری می‏شود آنها را بیان کرد. یکی از آن دو خصوصیت، عبارت است از بی‏اعتنایی به سنّتهای بومی و فرهنگ خودی - که این دیگر بحث عوامانه نیست؛ این حتمی است - دیگری، اعتقاد به جهان‏بینی علمی، رابطه علمی، دانش و قضا و قدری نبودن اینها؛ مثالهایی هم می‏زند.
این در حالی است که در معنای روشنفکریِ ساخته و پرداخته فرنگ - که اینها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند - به‏هیچ‏وجه این مفهوم و این خط و جهت و این معنا نیست! یعنی چرا باید یک روشنفکر حتماً به سنّتهای بومیش بی‏اعتنا باشد؛ علت چیست؟ روشنفکری، عبارت است از آن حرکتی، شغلی، کار و وضعی که با فعّالیت فکر سر و کار دارد. روشنفکر، کسی است که بیشتر با مغز خودش کار می‏کند، تا با بازویش؛ با اعصاب خودش کار می‏کند، تا با عضلاتش؛ این روشنفکر است. لذا در طبقات روشنفکری که سپس در فصلهای بعدی کتابش ذکر می‏کند، از شاعر و نویسنده و متفکّر و امثال اینها شروع می‏کند، تا به استاد دانشگاه و دانشجو و دبیر و معلم و روزنامه‏نگار - که آخرین آنها روزنامه‏نگار و خبرنگار است - می‏رسد.
چرا باید کسی که با تفکر خودش کار می‏کند، لزوماً به سنّتهای زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتّی با آنها دشمن باشد، یا بایستی با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ این سؤال در خلال حرفهای خود این مرحوم، یا بعضی حرفهای دیگری که در این زمینه‏ها زده شده، به دست می‏آید. علّت این است که آن روزی که مقوله روشنفکری - مقوله «انتلکتوئل» - اوّل بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتی بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطی‏ خارج شده بودند؛ مذهب کلیساییِ سیاهِ خشنِ خرافیِ مسیحیّت را پشت سر انداخته و طرد کرده بودند. دانشمند را می‏کُشد، مکتشف و مخترع را محاکمه می‏کند، تبعید می‏کند، نابود می‏کند، کتاب علمی را از بین می‏برد. این بدیهی است که یک عدّه انسانهای فرزانه پیدا شوند و آن مذهبی که این خصوصیت را داشت و از خرافات و حرفهایی که هیچ انسان خردپسندی آن را قبول نمی‏کند ، پُر بود، به کناری بیندازند و به کارهای جدید رو بیاورند و دائرةالمعارفِ جدیدِ فرانسه را بنویسند و کارهای بزرگ علمی را شروع کنند. بدیهی است که اینها طبیعت کارشان پشت کردن به آن مذهب بود. آن وقت روشنفکر مقلّد ایرانی در دوره‏ی قاجار، که اوّل بار مقوله «انتلکتوئل» را وارد کشور کرد و اسم منوّرالفکر به آن داد و بعد به «روشنفکر» - با همان خصوصیت ضدّ مذهبش - تبدیل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامی که منطقی‏ترین تفکّرات، روشنترین معارف، محکمترین استدلالها و شفّافترین اخلاقیات را داشت؛ اسلامی که همان وقت در ایران همان کاری را می‏کرد که روشنفکران غربی می‏خواستند در غرب انجام دهند! یعنی در برهه‏ای از دوران استعمار، روشنفکران غربی، با مردم مناطق استعمارزده غرب همصدا شدند. مثلاً اگر کشور اسپانیا، کوبا را استعمار کرده بود و ثروت آن‏جا - شکر کوبا - را در اختیار گرفته بود، «ژان پل‏سارتر» فرانسوی از مردم کوبا و از «فیدل کاسترو» و از «چه‏گوارا»، علیه دولت استعماری فرانسه دفاع می‏کرد و کتاب می‏نوشت: «جنگ شکر در کوبا».
به عبارت دیگر، روشنفکر غربی در برهه‏ای از زمان، با دولت و با نظام حاکم بر خودش، به نفع ملتهای ضعیف مبارزه می‏کرد. این کار در ایران به وسیله چه کسی انجام می‏گرفت؟ به وسیله میرزای شیرازی؛ به وسیله میرزای آشتیانی در تهران؛ به وسیله سیدعبدالحسین لاری در فارس. اینها با نفوذ استعمار مبارزه می‏کردند؛ اما چه کسی به انعقاد قراردادهای استعماری و دخالت استعمار کمک می‏کرد؟ میرزا ملکم‏خان و امثال او و بسیاری از رجال قاجار که جزو روشنفکران بودند. یعنی درست مواضع جابه‏جا شده بود؛ اما در عین‏حال مبارزه با دین خرافی مسیحیّت در روشنفکری ایران، جای خودش را به مبارزه با اسلام داد! بنابراین، یکی از خصوصیات روشنفکر این شد که با اسلام، دشمن و مخالف باشد.
البته هنوز هم که هنوز است، دنباله‏های همان خیل روشنفکران دوره پهلوی، از کتاب نویسشان گرفته، تا شاعرشان، تا محقّقشان، تا مصحّحشان، تا بیوگرافی نویسشان، گاهی با صراحت همان خط را دنبال می‏کنند و از مثل «میرزا فتحعلی آخوندزاده»ای، آن‏چنان تجلیل می‏کنند، که گویی از پیامبری تجلیل می‏کنند! برای این‏که میرزا فتحعلی به برکت ضدّیتش با دین و مبارزه‏اش با اسلام، هم رفت سر سفره تزارها نشست و نان آنها را خورد و کمک آنها را قبول کرد و هم بعداً وقتی که بلشویکها و کمونیستها به خامنه ما آمدند، به نام میرزا فتحعلی آخوندزاده کنسرت راه انداختند!
من خودم چون در آن دوران، کودکی را نگذراندم، آنهایی که کودکیشان را در آن‏جا گذرانده بودند و یادشان بود، سالها پیش این ماجرا را برای من نقل می‏کردند. می‏گفتند وقتی در زمان «پیشه‏وری» - سالهای 1324 و 1325 - تبریز و بخشی از آذربایجان در اختیار نیروهای پیشکرده شوروی قرار گرفت و اشغال شد و حکومت به اصطلاح محلی تشکیل گردید و بعد هم تار و مار شدند، در آن وقت بلشویکها به تبریز آمدند و به خامنه رفتند و کنسرتی به نام میرزا فتحعلی آخوند زاده راه انداختند! یعنی یک نفر، هم در حکومت تزاری طرفدار دارد، هم در حکومت بلشویکها که حکومت تزاری را برانداخته است! شخصیت مضطرب را می‏بینید!؟ نقطه مشترک حکومت تزاری و حکومت کمونیستی چیست؟ ضدّیت با مذهب، ضدّیت با اسلام؛ و ایشان منادی ضدّیت با اسلام بوده است.
البته به نظر ما، در روشنفکری به معنای حقیقی کلمه، نه ضدّیت با مذهب هست و نه ضدّیت با تعبّد. یک انسان می‏تواند هم روشنفکر باشد؛ به همان معنایی که همه روشنفکر را تعریف کرده‏اند - کسی که به آینده نگاه می‏کند، کار فکری می‏کند، رو به پیشرفت دارد - و هم می‏تواند مذهبی باشد، می‏تواند متعبّد باشد، می‏تواند مرحوم دکتر بهشتی باشد، می‏تواند شهید مطهّری باشد، می‏تواند بسیاری از شخصیتهای روشنفکرِ مذهبیِ کاملاً مؤمن ما باشد که ما دیده‏ایم. هیچ لزومی ندارد که مخالف مذهب باشد.
جالب این‏جاست که وقتی قید عدم تعبّد را جزو قیود حتمی و اصلی روشنفکری ذکر می‏کنند، نتیجه این می‏شود که علّامه طباطبایی، بزرگترین فیلسوف زمان ما که از فرانسه فلاسفه و شخصیتهای برجسته‏ای مثل «هانری کربن» به این‏جا می‏آیند و چند سال می‏مانند تا از او استفاده کنند، روشنفکر نیست؛ اما مثلاً فلان جوجه شاعری که به مبانی مذهب و مبانی سنّت و مبانی ایرانیگری اعتقادی ندارد و چند صباحی هم در اروپا یا امریکا گذرانده، روشنفکر است؛ و هرچه در اروپا بیشتر مانده باشد، روشنفکرتر است! ببینید چه تعریف غلط و چه جریان زشت و نامناسبی به نام روشنفکر در ایران ایجاد شده بود!
در جریان مسائل عظیم کشور، روشنفکران با همین خصوصیات حضور داشتند؛ اما در حاشیه. در قضیه 28 مرداد، هیچ مبارزه حقیقی از جانب روشنفکران صورت نگرفت. البته 28 مرداد نسبت به زمان ما، خیلی قدیمی و دور از دسترس است؛ لیکن شدّت عمل رژیم پهلوی در قضیه 28 مرداد، با روشنفکرانی که احیاناً به دکتر مصدق یا نهضت ملی علاقه‏ای هم داشتند، کاری کرد که به‏کل کنار رفتند و هیچ مبارزه حقیقی از طرف مجموعه روشنفکر صورت نگرفت؛ در حالی که وظیفه روشنفکری ایجاب می‏کرد که به نفع مردم و به نفع آینده آنها وارد میدان شوند، شعر بگویند، بنویسند، حرف بزنند و مردم را روشن کنند؛ اما این کارها انجام نگرفت.
بعد به قضیه پانزده خرداد می‏رسیم که بزرگترین حادثه‏ای بود که در قرن حاضر در کشور ما، میان مردم و رژیم حاکم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد، سخنرانی امام رضوان‏اللَّه‏علیه در قم و در روز عاشورا، آن‏چنان ولوله‏ای ایجاد کرد که یک شورش عظیم مردمی، بدون هیچ گونه رهبری مشخّصی در تهران، فردا و پس‏فردای آن روز به راه افتاد. اسنادی هم چاپ شده که نشان‏دهنده مذاکرات هیأت دولت برای مقابله با این حادثه در همان روزهاست. شما ببینید، آن سخنرانی و آن حضور مردم، چه زلزله‏ای به وجود آورده بود. حرکت امام، با قویترین شکلی که ممکن بود انجام گیرد، انجام گرفت و مردم را به حرکت درآورد. بعد هم سربازان رژیم به خیابانها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر - که البته آمار دقیقش را هرگز ما نتوانستیم بفهمیم - در این ماجرا کشته شدند و خونها ریخته شد.
آل احمد در همین کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» می‏گوید: روشنفکران ایرانی ما - به نظرم چنین تعبیری دارد - دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! یعنی لب تر نکردند! همین روشنفکران معروف؛ همینهایی که شعر می‏گفتند، قصّه می‏نوشتند، مقاله می‏نوشتند، تحلیل سیاسی می‏کردند؛ همینهایی که داعیه رهبری مردم را داشتند؛ همینهایی که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایای اجتماعی، وقتی آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهارنظری می‏کنند، همه باید قبول کنند، اینها سکوت کردند! این قدر اینها از متن مردم دور بودند و این دوری همچنان ادامه پیدا کرد.
گاهی نشانه‏های خیلی کوچکی از آنها پیدا می‏شد؛ اما وقتی که دستگاه یک تشر می‏زد، برمی‏گشتند می‏رفتند! یکی از نمونه‏های جالبش، آدم معروفی بود که چند سالی است فوت شده است - حالا نمی‏خواهم اسمش را بیاورم؛ کتابش را می‏گویم؛ هر کس فهمید، که فهمید - این شخص، قبل از انقلاب نمایشنامه‏ای به نام: «آ باکلاه، آ بی‏کلاه» نوشته بود. آن وقتها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخّص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از «آ بی‏کلاه» انگلیسیها بودند و منظور از «آ باکلاه» امریکاییها! در پرده اوّل، نمایشنامه نشان‏دهنده دوره نفوذ انگلیسیها بود و در پرده دوم، نشان‏دهنده دوره نفوذ امریکاییها و در هر دو دوره، قشرهای مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر - که در آن نمایشنامه «آقای بالای ایوان» نام دارد - به‏کل برکنار می‏ماند! می‏بیند، احیاناً کلمه‏ای هم می‏گوید، اما مطلقاً خطر نمی‏کند و وارد نمی‏شود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت. من همان وقت در مشهد بعد از نماز برای دانشجویان و جوانان صحبت می‏کردم؛ این کتاب به دست ما رسید، من گفتم که خود این آقای نویسنده کتاب هم، همان «آقای بالای ایوان» است! در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ به‏کلّی برکنار!
بنابراین، بدترین کاری که ممکن بود یک مجموعه روشنفکری در ایران بکند، کارهایی بود که روشنفکران ما در دوره پانزده ساله نهضت اسلامی انجام دادند؛ به‏کل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد: مردم مطلقاً از آنها بریدند. البته تا حدودی، تعداد خیلی معدودی وسط میدان بودند. از جمله خود مرحوم آل احمد بود. حتّی شاگردان و دوستان و علاقه‏مندانش وارد این میدان نشدند؛ خیلی دورادور حرکتی کردند.
زندانها از مردم، از روحانیون، از دانشجویان، از طلبه‏ها، از آحاد مردم، از کارگر و از کاسب پُر بود. تمام طول این سالهای متمادی، بیشترین تعداد زندانیان را، زندانیان مربوط به نهضت امام تشکیل می‏دادند؛ چون تلاششان، تلاشی بود که دستگاه را به ستوه می‏آورد. این چهره‏های معروفی که همه می‏شناسید، زندان رفتند و ساعتهای متمادی زیر شکنجه فریاد کشیدند؛ اما آن آقایان نه!
البته بعضی از اینها که به خاطر چیز مختصری به زندان می‏افتادند، تقریباً به فوریت به توبه‏نامه می‏رسیدند! الان در میان همین چهره‏های معروفی که می‏خواهند عامل ارتجاع روشنفکری در زمان ما شوند - که بعد عرض می‏کنم - کسانی بودند که در زندان نامه می‏نوشتند و التماس و گریه می‏کردند! ما اینها را کاملاً از نزدیک می‏شناسیم؛ خودشان هم می‏دانند که ما آنها را می‏شناسیمشان؛ اما جوانان اینها را نمی‏شناسند. آن مجموعه آن روز، تا زمان انقلاب نشان داد که یک قشر غیر قابل اعتماد برای رهبری فکری مردم است.
البته یکی، دو سال به انقلاب، حرکتی به وجود آمد. این حرکت هم به این شکل بود که موج نهضت، با بار معرفتی و اعتقادی خودش، وارد محافل گوناگون شد. خیلیها بودند که به اسلام اعتقاد نداشتند؛ اما به برکت نهضت، به اسلام اعتقاد پیدا کردند. خیلی از دختران بودند که به حجاب هیچ اعتقادی نداشتند؛ اما در دوران نهضت، بدون این‏که کسی به آنها حتّی یک کلمه بگوید، خودشان باحجاب شده بودند؛ یعنی نهضت امام، نهضت اسلامی، با گسترش خودش، با اوج خودش، با کربلایی شدن خودش، هرچه بیشتر تلفات می‏داد، هرچه بیشتر شهید می‏داد، هرچه بیشتر فدایی می‏داد، طرفداران بیشتر و پیام گسترده‏تری پیدا می‏کرد. هرچه پیام انقلاب پیش می‏رفت، پیام نهضت هم که همان پیام دین و پایبندی به اصول و معارف اسلامی بود، گسترش پیدا می‏کرد و البته مجموعه‏ای را هم شامل شد. اینها - اشخاص مشخصی که البته من نمی‏خواهم اسم بیاورم - وارد میدان شدند، تا انقلاب شد.
بعد از پیروزی انقلاب، روشنفکری در ایران برنیفتاد - روشنفکری وجود داشت - اما در واقع یک روشنفکری نوین به وجود آمد. در دوره انقلاب، شاعر، نویسنده، منتقد، محقّق، کارگردان، سینماگر، نمایشنامه‏نویس و نقّاش، از دو قشر پدید آمد: یکی از عناصری که انقلاب اینها را به وجود آورده بود و دوم عناصری که از دوره قبل بودند و انقلاب اینها را به‏کلّی قلب ماهیّت کرده بود. برای اوّلین بار بعد از گذشت تقریباً صد سال از آغاز تحرّک روشنفکری در ایران، روشنفکری بومی شد. آن کسانی که در مقوله‏های روشنفکری فعّالترند و در مرکز دایره روشنفکری قرار دارند - یعنی نویسندگان و شعرا - تا برسد به قشرهای گوناگون، مثل هنرمندان و نقّاشان و ... اینها برای اوّلین بار در این کشور مثل یک ایرانی فکر کردند، مثل یک مسلمان حرف زدند، محصول روشنفکری و هنری و ادبی تولید کردند؛ این شد یک دوران جدید.
البته مقاومتهایی بود، لیکن حرکت عظیم انقلابی، که همه چیز مقدّمه چنین حرکتی است - این را شما بدانید که هر فکری، هر قلم‏زدنی، هر کار کردنی، مقدّمه چنین حرکتی است؛ مثل حرکتی که در انقلاب برای کشور پدید آمد - بزرگترین برکات را برای کشور دارد؛ لذا موج حرکت خودی و اسلامی و بومی روشنفکری، با شعبه‏های گوناگونش در کشور، همه چیز را تحت‏الشّعاع قرار داد. از آهنگساز گرفته، تا موسیقیدان، تا هنرمند، تا ادیب، تا شاعر، اسلامی فکر کردند، اسلامی کار کردند؛ لااقل تلاش کردند که این‏گونه باشند. این، پدیده بسیار نو و مبارکی بود و ادامه پیدا کرد.
جنگ، میدانی برای بروز استعدادها در این زمینه شد. می‏دانید یکی از عواملی که هنر و ادبیّات را در هر کشوری به شکوفایی می‏رساند، حوادث سخت، از جمله جنگ است. زیباترین رمانها، بهترین فیلمها و شاید بلندترین شعرها، در جنگها و به مناسبت جنگها نوشته شده، به تصویر کشیده شده، سروده شده و به وجود آمده است. در جنگ ما هم همین‏طور بود.
ما در جنگ مظلوم بودیم. ما در جنگ، ملتی بودیم یکجا مظلوم و مورد ستم. ما که تجاوزی به کسی نکرده بودیم؛ ما هیچ بهانه‏ای دست کسی نداده بودیم؛ ما حتّی یک تیر هم به داخل مرزهای عراق پرتاپ نکرده بودیم؛ اما طبیعت انقلاب این بود که به ما حمله نظامی بشود.
یکی از رهبران ملی آفریقا «احمد سکوتوره» رئیس جمهور گینه کوناکری بود. او در دوران ریاست جمهوری من چند بار به ایران آمد. یکی از دفعاتی که آمد، زمان جنگ بود. گفت از این جنگی که بر شما تحمیل شده، تعجّب نکنید. هر انقلابی که علیه دستگاههای استعماری و استکباری و قدرتهای نافذ جهانی باشد، وقتی به وجود آید، یکی از اوّلین کارهایی که علیه آن می‏شود، این است که یکی از همسایگانش را به جانش می‏اندازند! شما هم مشمول این قانون کلّی شده‏اید؛ تعجّب نکنید. او به من گفت: به شما از یک مرز حمله کرده‏اند؛ اما به من، از پنج جای مرزم، پنج کشور حمله کرده‏اند! چون کشور کوچکی است و اطرافش کشورهای متعدّدی وجود دارد. او هم چون یک فرد انقلابی بود و با یک انقلاب بر سر کار آمده بود، مورد حمله قرار گرفته بود.
همه مردم در جنگ شرکت داشتند. در حادثه جنگ، نقش رهبری، نقش طراز اوّل بود. رهبری با خودش، حضور یکپارچه مردم را آورد. این بسیج، تشکیل سپاه، تحرّک عظیم ارتش، کارهای فراوانی که انجام گرفت، کمک مردم، همراهی مردم و ... هم، آن فضایی را که روشنفکری برای رشد و شکوفایی خودش لازم داشت، در همان جهت درست تشدید کرد.
البته اینهایی که می‏گویم، مسأله اغلب است - نه عمومی - استثناهایی دارد. در همان دوران جنگ، نویسنده و داستان‏نویسی، داستانی درباره جنگ نوشت؛ لیکن داستانی که ایران را در این جنگ محکوم می‏کند! ببینید؛ وقتی کسی حاضر نیست به هیچ قیمتی از مواضع غلط خودش منصرف شود، این‏طوری درمی‏آید. ایرانی که اهواز و آبادان و خرمشهرش، بدون اراده و بدون اختیار او، مورد هجوم نظامی دشمن قرار گرفته و جمهوری اسلامی - از رهبری، از دولت، از نیروهای مسلّح و از مردم - با همه وجود وارد میدان شده است، چه ایرادی باید به این گرفت؟ این رمان، اوّل تا آخر، ایراد به مردم و مسؤولان آن منطقه و تمسخر و اهانت به آنهاست. از این چیزها، از بعضی از آن قدیمیها صادر شد؛ لیکن روال عمومی این‏گونه نبود. تا بعد از جنگ و تا بعدها، روال عمومی در جهت صحیح بود.
در عالم حرکت روشنفکری، این یک پیشرفت و یک ترقّی و یک کار منطبق با طبیعت روشنفکری بود؛ چون روشنفکری طبیعتش پیشروی است و درستش همین بود که از آن اشتباه و از آن بیماری نجات پیدا کند؛ اما در شرایط قبل از انقلاب امکان نداشت؛ شرایط انقلاب این تحوّل را ممکن و عملی کرد.
یک کلمه از بحث من باقی مانده و آن یک کلمه، همه آن مطلبی است که اسم این بحث به مناسبت آن است. آن یک کلمه این است: از بعد از جنگ تلاشهایی جدّی شروع شده برای این‏که روشنفکری ایران را به همان حالت بیماری قبل از انقلاب برگردانند - برگشت به عقب، ارتجاع - یعنی باز قهر کردن با مذهب، قهر کردن با بنیانهای بومی، رو کردن به غرب، دلبستگی و وابستگی بی‏قید و شرط به غرب، پذیرفتن هرچه که از غرب - از اروپا و از امریکا - می‏آید، بزرگ شمردن هر آنچه که متعلّق به بیگانه است و حقیر شمردن هر آنچه که مربوط به خودی است؛ که در باطن خودش، تحقیر ملت ایران و تحقیر بنیانهایش را همراه دارد. من این را مشاهده می‏کنم.
اینها چه کسانی هستند؟ البته می‏شود حدس زد. من این‏جا دیگر خبر یقینی نمی‏توانم بگویم. یک عدّه کسانی هستند که «لم یؤمنوا باللَّه طرفة عین». اینها هرگز نه به اسلام و نه به ایران، ایمانی نیاورده‏اند. آن چند سالی هم که این جریانات روشنفکریِ الهی، اسلامی، مذهبی، حقیقی، ایرانی - هرچه می‏خواهید اسمش را بگذارید - در ایران وجود داشت، اینها حاضر نشدند حتّی سر بلند کنند! به گوشه‏ای رفتند، یا به خارج از کشور سفر کردند و معبود خودشان، قبله خودشان، معشوق خودشان را آن‏جا یافتند. این ملت، این سنّتها، این تاریخ و این فرهنگ، برایشان اهمیتی نداشت؛ طبعاً آینده این ملت هم برایشان اهمیتی ندارد. ممکن است حرف بزنند، ممکن است ادّعا کنند؛ اما گذشته نشان نمی‏دهد که اینها صادقند. اینها به فکر مردم نیستند؛ به فکر خودشانند.
بعضیها هم کسانی هستند که ممکن است تحت تأثیر اینها قرار گیرند؛ عنوانهای پُرطمطراق روی ذهنها اثر بگذارد. بعضی هم احتمالاً - نمی‏توانم یقیناً بگویم - کسانی که اجیر باشند. بالاخره یکی از چیزهایی که راحت در خدمت پول قرار می‏گیرد، ادبیّات و قلم و هنر و شعر است؛ تعجبی ندارد! ما شعرای بزرگی داشتیم که برای فلان پادشاه شعر گفتند و او را ستودند؛ در حالی که در خور لعن و نفرین بودند. ما کسان زیادی داشتیم که به خاطر پول، به خاطر دنیا و به خاطر شهوات، از بنیانهای پلید و زشت حمایت کردند؛ در حالی که باید از آنها تبرّی می‏جستند. هیچ بُعدی ندارد. البته عرض کردم که این اطّلاع نیست؛ این حدس است. می‏خواهند روال را به عقب برگردانند. نباید روشنفکران مسلمان ما این را اجازه بدهند.
این‏که می‏گویم نباید اجازه بدهند، مقصودم این نیست که حالا بلند شوند دعوا کنند؛ نخیر، میدان روشنفکری، میدان مشت و امثال اینها نیست. میدان فرهنگ و روشنفکری، میدان همان فرهنگ است؛ ابزارهایش، ابزارهای فرهنگی است. جوانانی که اهل مقولات روشنفکریند، باید در میدان فعّال شوند. جوانان! خودتان را بسازید. یک ملت اگر بخواهد راه رشد و کمال و پیشرفت را طی کند، باید از لحاظ ایمان فکری، به جای محکمی متّکی باشد. آن ملتی، آن نسلی، آن جوانی که بخواهد به یک مجموعه هُرهُری مذهب، بی‏ایمان، بی‏اعتقاد به بنیانهای اخلاقی و دینی و معنوی دل بسپارد و با حرف آنها پیش برود، زیر پایش سست خواهد شد. نسل جوان، همانی خواهد شد که در دوران رژیم پهلوی بود؛ یأس‏آور، بی‏فایده، مایل به فساد، آماده برای کجروی. آن وقت برای آن‏که کسی آنها را باز از آن راه، به راه راست حرکت دهد، معونه زیادی لازم است؛ حرکتی مثل انقلاب اسلامی لازم است که به آسانی در قرنی - بلکه قرنهایی - در این کشور پیش نمی‏آید.
با همه قوا باید موجودی فعلی را حفظ کرد. نباید اجازه دهند که یک عدّه افرادی که سالهای متمادی در این کشور با ابزارهای روشنفکری و با ابزارهای فرهنگی، هیچ خدمتی به این مردم نتوانستند بکنند - حدّاقلش این است - در هیچ مشکل و مسأله مهمی نتوانستند با این مردم همراه باشند و به پای مردم برسند؛ حتّی نتوانستند پابه‏پای مردم برسند، چه برسد بخواهند جلودار و پیشرو و رهبر مردم باشند - همیشه عقب ماندند، همیشه در انزوا ماندند - اینها مجدداً به این کشور بیایند و سایه فکر و فرهنگ خودشان را حاکم کنند. این‏که می‏بینیم در بعضی از مطبوعات و مجلّات و منشورات فرهنگی، چیزهایی نشان داده می‏شود، دنبال رجعت به گذشته‏اند؛ دنبال برگشتن به حالت بیماری روشنفکریند. این مقوله روز است. این مقوله بسیار اساسی و مهمّی است.
البته روشنفکرجماعت وقتی بخواهند در این زمینه‏ها حرف بزنند، می‏توانند بنشینند ببافند، حرف بزنند، که آقا نمی‏شود، روشنفکری با دین نمی‏سازد؛ دین اگر به کشوری آمد، همه چیز را تحت‏الشّعاع قرار می‏دهد؛ کمااین‏که متأسّفانه در یک پاورقی، مرحوم آل احمد هم یک جمله این‏طوری دارد، که خطای تاریخی است. به نظر من، ایشان در این‏جا دچار خطای تاریخی شده است.
می‏گوید در زمان صفویه، چون دین، منشیگری، ادیبی و دبیری، در کنار دستگاههای حکومتی قرار گرفت - یعنی مثلاً میرداماد رفت کنار شاه عباس نشست - لذا در آن زمان، فرهنگ و ادب و فلسفه و هنر تنزّل کرد! این اشتباه است. مثل دوره صفویه، دوره‏ای در طول ادبیّات نیست. مرحوم آل احمد اهل شعر نبوده؛ به نظر من از روی بی‏اطّلاعی اظهارنظر کرده است. شعرای مخالف سبک هندی، حرف معروف غلطی را در دهنها انداختند. سبک هندی در دوره صفویه رایج شد و تا دوره زندیه و اوایل قاجاریه هم ادامه داشت؛ بعد گروه دیگری پدید آمدند، که به آنها به اصطلاح متجدّدان و انجمن ادبی اصفهان می‏گفتند. اینها با سبک هندی خیلی مخالف بودند. البته شعرهایشان هرگز به پایه شعرای سبک هندی هم نمی‏رسد - فاصله خیلی زیاد است - لیکن مخالف بودند. از آن زمان ترویج شد که دروه صفویه، دوره انحطاط شعر است! نه؛ شاعر بزرگی مثل صائب، متعلّق به دوران صفویه است. شعرایی مثل کلیم، مثل عرفی، مثل طالب آملی، متعلّق به دوران صفویه‏اند. شعرایی که در همه طول تاریخ شعر، ما نظیرشان را کم داریم، در دوره صفویه بوده‏اند. نصرآبادی در «تذکره نصرآبادی»، در زمان خودش در اصفهان، نزدیک به هزار شاعر را اسم می‏آورد و شرح حالشان را می‏نویسد. شهری مثل شهر اصفهان با هزار شاعر! البته شعرای خوب، نه شاعر جفنگ‏گو! شعرهایشان هست، تذکره نصرآبادی هم موجود است. ما کِی و کجا چنین چیزی داشتیم؟
در فلسفه، ملاصدرا، بزرگترین فیلسوف همه تاریخ فلسفه اسلامی، متعلّق به زمان صفویه است. میرداماد، مربوط به زمان صفویه است. فیض کاشانی - عارف معروف - مربوط به زمان صفویه است. لاهیجی - متکلّم و فیلسوف معروف - متعلّق به زمان صفویه است. این چه حرفی است که زمان صفویه، دوره انحطاط شعر است؟ نخیر؛ اتّفاقاً دوران صفویه، دوران شکوه و اوجِ ادب و هنر است. البته ادب به معنای شعر، نه نثر. نثر هم خوب است، اما آن‏چنان اوجی ندارد. بهترین کاشیکاریها و بهترین معماریها، متعلّق به دوران صفویه است. شما در طول تاریخ، مثل مسجد شیخ لطف‏اللَّه - در یک مقوله - مثل میدان نقش جهان اصفهان - در یک مقوله - مثل آن ساختمانها - در مقولات دیگر - نمی‏توانید پیدا کنید؛ مگر خیلی کم. اینها متعلّق به دوران صفویه است.
البته صفویه شعرا را به دربار نمی‏بردند، تا به آنها پول بدهند؛ ولی واقعاً نمی‏خواهم از صفویه دفاع هم بکنم. ما با همه شاهها بدیم. شاه بد است. اصلاً شاه نمی‏تواند خوب باشد. ملوکیّت بد است. ملوکیّت، به معنای مالکیت است. آن کسی که خودش را مَلک می‏نامد - یعنی پادشاه - مالکیتی نسبت به مردم و به اصطلاح رعیت خودش برای خود قائل است. در اسلام اصلاً ملوکیّت مردود است. آن روز در نماز جمعه هم گفتم که خلاقت و ولایت، نقطه مقابل ملوکیّت است. پادشاهان صفویه هم پادشاه بودند و ما اصلاً نمی‏توانیم از آنها دفاع کنیم؛ اما از لحاظ تاریخی، این حرف، حرف غلطی است که ما بگوییم در دوره صفویه، شعر و ادبیّات، تنزّل و انحطاط پیدا کرده است. من می‏بینم که هنوز هم به تبع همان دوران، در تلویزیون و رادیو و این‏جا و آن‏جا، گاهی همین مطالب را می‏گویند. نخیر؛ دوران صفویه، دوران انحطاط نیست. بعد از حافظ، هیچ غزلسرایی به عظمت صائب نیامده است. بعد از رودکی، هیچ شاعری به تعداد صائب شعر نگفته است؛ دویست هزار بیت شعر دارد. البته شاعرِ حسابی که بشود روی شعرش ایستاد و از شعرش دفاع کرد، مورد نظر است، والّا شاعران جفنگ‏گو هرچه بخواهید، می‏گویند. هیچ شهری به قدر اصفهان، در خودش شاعر و هنرمند و فاضل و فیلسوف و فقیه نداشته است. این چه حرفی است؟!
علی‏ایّ‏حال، ارتجاعِ روشنفکری این است؛ یعنی برگشتن به دوران بیماری روشنفکری؛ برگشتن به دوران بی‏غمی روشنفکران؛ برگشتن به دوران بی‏اعتنایی دستگاه روشنفکری و جریان روشنفکری به همه سنّتهای اصیل و بومی و تاریخ و فرهنگ این ملت. امروز هر کس این پرچم را بلند کند، مرتجع است؛ ولو اسمش روشنفکر و شاعر و نویسنده و محقّق و منتقد باشد. اگر این پرچم را بلند کرد - پرچم بازگشت به روشنفکری دوران قبل از انقلاب، با همان خصوصیات و با جهتگیری ضدّ مذهبی و ضدّ سنّتی - این مرتجع است؛ این اسمش ارتجاع روشنفکری است.
شما دانشجویان، خودتان جزو قشرهای روشنفکرید. روی این موضوع باید فکر و کار کنید. البته من اگر بخواهم در این زمینه صحبت کنم، با این یک ساعتی که صحبت شد، مطلب تمام نمی‏شود؛ چون نمونه‏ها و مثالهای فراوانی وجود دارد؛ حرفهای فراوانی در این زمینه هست؛ انتقادهای گوناگونی از حرفهای کسانی که در این زمینه‏ها حرف زده‏اند، وجود دارد که من اگر بخواهم اینها را بگویم، خیلی طول می‏کشد. ان‏شاءاللَّه ادامه مطلب برای فرصت و مجال دیگری بماند.

جمود و تحجّر هرجا باشد، یک مشکل است و راه از بین بردنش هم این است که شما که دانشجویان هرچه می‏توانید به کیفیّت فکری خودتان در زمینه‏ی دانش و معرفت بیفزایید. هریک نفر از شما، وقتی‏که اهل دانش، فرهنگ، فرزانگی، روشن‏فکری و فرهیختگی است، می‏تواند این مفاهیم را در عمل گسترش دهد؛ یعنی درست نقطه‏ی مقابل جوّ جمود و تحجّر. اگر بخواهیم با جمود بجنگیم، جنگ با جمود این‏گونه است؛ یعنی جنگ فرهنگی است. جنگ با جمود، جنگ شمشیری نیست؛ چون از مقوله‏ی فرهنگ است. تحجّر و جمود هم نوعی فرهنگ است؛ منتها فرهنگ بسته! بایستی با روشهای فرهنگی با آن مقابله کرد. به نظر من، دانشجویان می‏توانند در این زمینه مؤثّر باشند.

آن پایبندی به گذشته‏ای که مایه‏ی سرافکندگی و جمود است، پایبندی به سنّتهای جاهلی است. پایبندی به قرآن، مایه‏ی روشن‏فکری و مایه‏ی آزادفکری و مایه‏ی به کار افتادن علم و عقل و ابتکار و تلاش است. اسلام مرده‏های اجتماعی و سیاسی را زنده کرد؛ «اذا دعاکم لما یحییکم». اسلام ملتهایی را که خاک مرگ بر روی آن‏ها پاشیده شده بود و چیزی از حیات حقیقی و سرافرازانه‏ی مجتمع انسانی نمی‏دانستند، حیات و آقایی بخشید و پرچم انسانیت و دفاع از انسانها را به آن‏ها داد. نه فقط آن روز، امروز هم بحمد اللّه همین‏طور است. نمونه‏اش کشور ماست؛ این ملتی است که قرنهای متمادی در زیر فشار استبداد سلاطین ظلم و جور، هویّت و قدرت تصمیم و قدرت عمل خودش را از دست داده بود؛ در این صد سال اخیر هم در زیر فشارهای مضاعف استعمار و استکبار و دخالت خارجی، اعتماد به نفس خود را به کلّی از دست داده بود. اسلام این ملت را به یک ملت پیشرو، مقدّم در میدان علم، در میدان عمل، در میدان سیاست، در میدان تفکّر، در میدان تعقّل و تأمّل و در ابتکارات زندگی تبدیل کرد.

چقدر خطا می‏کنند کسانی که به اسم روشن‏فکری و به عنوان تجدّدطلبی می‏آیند و عقاید اسلامی را بدون مطالعه، بدون اطّلاع و بدون اینکه بدانند چه‏کار می‏کنند، مورد تردید و تشکیک قرار می‏دهند! این‏ها همان کاری را که دشمن می‏خواهد، راحت انجام می‏دهند! عقاید اسلامی این‏گونه است.

بسیاری از افراد ملتها بی‏خبرند؛ بسیاری هم که مطّلعند مثل روشن‏فکرانشان به‏وسیله‏ی ایادی امریکایی، یا به‏وسیله‏ی دست‏نشاندگان رژیم امریکا در کشورهایشان، تطمیع می‏شوند. در همین کشورهای منطقه‏ی خاورمیانه که من نمی‏خواهم اسم آن‏ها را بیاورم، اما شما به احتمال زیاد تشخیص می‏دهید که من کدام کشورها را می‏گویم کشورهایی هستند که وابسته به آمریکایند. در این کشورها روشن‏فکرانی هم هستند که حقیقت را می‏فهمند و می‏خواهند بگویند، بنویسند؛ گاهی هم چیزی سر می‏زند، لیکن بعضی از این‏ها تهدید می‏شوند، بعضی خریده می‏شوند، بعضی صدایشان خفه می‏شود. حرفی می‏زنند، اما نمی‏گذارند پخش شود. در محافل روشن‏فکری، گفتگویی می‏کنند و از بین می‏رود. علّت اینکه در کشور ما حرفهای سیاسی موج برمی‏دارد، این است که حرفهای سیاسی در محافل تنگِ روشن‏فکری نیست؛ در متن مردم است و مردم به مسائل سیاسی علاقه‏مندند و در صحنه حضور دارند.
قبل از انقلاب هم من با محافل روشن‏فکری کشور، ارتباطات زیادی داشتم. خیلی حرفها می‏زدند؛ اما در یک محفلِ پنج نفری، ده نفری، و احیاناً در یک نشستِ پنجاه نفری؛ همان‏جا هم دفن می‏شد و از بین می‏رفت. اما وقتی امام حرفی می‏زد؛ وقتی یک روحانیِ موجّه حرفی می‏زد، ممکن بود سرِ آن روحانی بلای بزرگی بیاورند، اما چون با مردم مواجه بود، موج برمی‏داشت. لذا رژیم پهلوی، از خیلی از روشن‏فکرانِ آن زمان اصلًا نمی‏ترسید و هیچ اهمیتی هم نمی‏داد. می‏گفت هرچه می‏خواهند بگویند، بگویند؛ اثری نداشت. اما اگر یک روحانی در جلسه‏ای منبر می‏رفت و مطلبی را می‏گفت، و لو با چند واسطه به سیاستهای آن رژیم ارتباط داشت، فوراً او را دستگیر می‏کردند، فشار می‏آوردند، زندانی می‏کردند، ممنوع المنبر می‏کردند! او چون در متن مردم بود، موج برمی‏داشت. در دنیا این‏طور است که روشن‏فکرانی که چیزهایی هم می‏خواهند بگویند و می‏گویند، اگر تهدید و تطمیع هم نشوند و بگویند، موجی برنمی‏دارد.

البته بعضی از قشرها وظیفه‏ی سنگین‏تری دارند. روحانیون محترم و روشن‏فکران مؤمن، در این زمینه‏ها مسئولیتهای مضاعفی دارند. در شهری مثل کرج، با این جمعیت زیاد و با این همه جوان، باید مراکز تبلیغی، دینی به شکل مدرن و پرجاذبه و به صورت متعدّد وجود داشته باشد و جوانان و نوجوانان مؤمن و علاقه‏مند بتوانند برطبق آن کشش و جاذبه‏ای که در سنین جوانی به طور طبیعی به سمت ارزشهای معنوی دارند، این احساس و این کشش را اشباع کنند. این وظیفه‏ای است که بر عهده‏ی مسئولان فرهنگی و روحانیون محترم و علمای مکرّم و انجمنهای اسلامی مدارس و دستگاه‏های مختلف است.

اهتمام به مسأله‏ی عدالت اجتماعی در کشور، نباید یک‏لحظه کاستی بگیرد. البته این قضیه، قضیه‏ی شعاری نیست، با گفتن هم مسئله تمام نمی‏شود؛ همه‏ی دستگاه‏ها باید تلاش کنند. همین کارهایی که امروز در کشور انجام می‏گیرد، همه لازم است و باید انجام گیرد؛ منتها جهت این‏ها باید جهت تأمین عدالت اجتماعی باشد. از مسئولان اجرایی، تا مسئولان قضائی، تا قانون‏گذاران، تا روحانیان، تا گویندگان، تا روزنامه‏نگاران، تا روشن‏فکران و دیگران، همه باید این را وظیفه‏ی خودشان بدانند. اگر جهت‏گیریِ عدالت اجتماعی در کشور ضعیف شود، هر کاری در کشور انجام گیرد، به زیان طبقات ضعیف و عامّه‏ی مردم و به سود یک عدّه‏ی معدود زرنگها و گردن‏کلفتها و دست‏وپادارها و قانون‏دانهای قانون‏شکن که راههای قانون را بلدند و قانون‏شکنی را هم می‏دانند، تمام خواهد شد. مجموعه‏ای از این کارها به عهده‏ی همه است؛ بخشی از آن هم که قابل اهمیت است، به عهده‏ی شما عزیزان نیروی انتظامی است. راه اصلاح و تکمیل و گسترش کیفی و همچنین به قدر لازم، گسترش کمّی را با جدیت و قدرت دنبال کنید؛ همان‏گونه که بحمد اللّه چندی است احساس‏ می‏شود که در نیروی انتظامی واقعاً حرکتی محسوس است. همین حرکت را با قوّت و قدرت ادامه دهید؛ خدا هم به شما کمک خواهد کرد. البته مسئولان بودجه و پشتیبانی هم باید اهمیت این مسئله را بفهمند و تا آنجایی که ظرفیت کشور اجازه می‏دهد، همکاری و کمک کنند.

یکی دیگر از تلاشهای استکبار- که جوانان عزیز، به این نکته توجّه داشته باشند جوسازی علیه کسی است که می‏خواهند او را از بین ببرند و از میدان خارج کنند. این کار، علیه جمهوری اسلامی، در طول این هفده سال، به اشدّ وجهی انجام گرفته است. واقعاً لازم است که جوانان و روشن‏فکران ما و کسانی که می‏خواهند در مسائل جهانی و سیاسی و مورد علاقه‏شان، روشن بینی پیدا کنند، باید به این نکته توجّه کنند.

آن ملتی که اهل کار و فعّالیت است و از تلاش خسته نمی‏شود؛ جوانش تحصیل علم می‏کند، دانشگاهش به درس و بحث و تحقیق و بقیه‏ی کارهایی که جوانان، در عرصه‏ی فعالیتهای علمی و اجتماعی باید انجام دهند، می‏پردازد؛ دولتش، به نیازهای مردم می‏رسد و سوز و درد آن‏ها را دارد و برای مردم کار می‏کند؛ روحانیتش، با کمال اخلاص و صفا، در راه خدا تبلیغ می‏کند، حرف می‏زند و تلاش می‏کند؛ آحاد مردمش، به سمت معرفت صحیح حرکت می‏کنند و در راه خدا می‏ایستند و حضور انقلابی خودشان را حفظ می‏کنند.

بحمد اللّه این معیارها، تا حدود بسیار زیادی در کشور ما موجود است. البته بهتر از این هم می‏تواند بشود و باید بشود. کشوری که این خصوصیات را دارد، با آن دانشجو، با آن کاسب‏کار، با آن روشن‏فکر، با آن دانش‏آموز، با آن روحانی، با آن دولت، با چنین ایمانی، با چنین انگیزه و صمیمیتی، نه فقط امریکا، که اگر ده قدرت هم مثل امریکا، در صحنه‏ی سیاست جهانی باشند، در مقام معارضه و مبارزه با چنین ملتی، نمی‏توانند یک مو از سر این ملت کم کنند.

در مطبوعاتی که معاند با نظام جمهوری اسلامی هستند، عناصر نامطمئن، زیاد است. اگر هم واقعاً بعضی از افراد که در این قسم مطبوعات حضور دارند، بنا ندارند با دستگاه در بیفتند؛ اما وجود آدم‏های ناباب در تشکیلاتشان، حتمی است. ما در این تشکیلات آدم‏هایی را می‏شناسیم که سابقه‏ی آن‏ها به کلّی غیر قابل اعتماد و سالب اطمینان است. فرض بفرمایید در این تشکیلات، عنصر یا عناصری با گرایش مارکسیستیِ قوی حضور دارند که شناخته‏شده‏اند. بنده بسیاری از آن‏ها را با نام و نشان و آثار، از دیرباز می‏شناسم. من با محیط روشن‏فکری کشور، سالهای متمادی ارتباط تنگاتنگ و نزدیک داشتم و با خیلی از این افراد که بعضی در ایرانند و بعضی در خارج، یا ارتباط نزدیک و دوستانه، یا سلام و علیک و یا آشنایی داشتم. اغلب آن‏ها خارج از دایره‏ی اطّلاع و معرفت من نیستند. پیش از پیروزی انقلاب، سالهای متمادی، لااقل با آثارشان آشنایی داشته‏ام. در میان این‏ها کسانی بودند که گرایشهای مارکسیستیِ تندی داشتند و با همین گرایشهای مارکسیستی، بنای همکاری با ساواک را گذاشتند و یا در دفتر «فرح» مشغول فعالیت شدند! خوب؛ این سابقه، سابقه‏ی خیلی پاکی است؟! به چنین عناصری می‏توان اعتماد کرد؟! البته توقّع داشتن از عنصر یا عناصری چنین، واقعاً توقّع بی‏جایی است. کسانی در مطبوعاتِ قسمِ سوم حضور دارند که امروز دم از آزادی می‏زنند. می‏گویند: «آزادی بیان نیست و اختناق حاکم است.» می‏گویند: «دولت هرچه را که دلخواه خودش باشد، اجازه‏ی گفتن و نوشتن می‏دهد.» در حالی که خودشان هم می‏دانند خلاف واقع می‏گویند. برخی از همین افراد، در دوران رژیم شاه هم به کارهای مطبوعاتی سرگرم بودند. آن اختناق سیاه را می‏دیدند؛ اما نه فقط لب از لب نمی‏گشودند که همکاری هم می‏کردند! این‏ها با ستایشهای زبانی، نوشتن مقالات و با نوشتن کتاب و جزوه، به نفع دستگاه آن روز کار می‏کردند. آیا این‏ها در دفاع از آزادی صادقند؟! کسی که دوره‏ی اختناق محمّد رضا شاهی را تحمّل کرده و لب به اعتراض نگشوده، اگر در دوران جمهوری اسلامی که هرکس هرچه می‏خواهد می‏نویسد، دم از آزادی‏خواهی بزند، آیا از صداقت برخوردار است؟!

مطبوعات، وارداتی است؛ یعنی جزو بخشهای مثبت فرهنگ غرب است که ما از آن‏ها گرفتیم. یک‏وقت من در باره‏ی «تعاطی فرهنگی»- نقطه‏ی مقابل «تهاجم فرهنگی»- بحث مفصّلی کردم که از مصادیقش، یکی همین مطبوعات است. خوب؛ ما مطبوعات را از غرب گرفتیم. غربی‏ها سابقه‏ی زیادی در حرفه‏ی روزنامه‏نگاری داشتند. از اواخر دوران ناصر الدّین شاه هم مطبوعات وارد ایران شد و فعّالیتش را آغاز کرد. اوجِ کار مطبوعات، در دوران مشروطه بود؛ یعنی از عهد مظفر الدین شاه بتدریج افزایش پیدا کرد.

مطبوعاتِ آن وقت را که نگاه می‏کنیم، می‏بینیم به خلاف اصل روشن‏فکری در ایران- که بارها عرض کرده‏ام «روشن‏فکری در ایران، بیمار متولد شد»- کسانی که پدیده‏ی روشن‏فکری را به معنای غربی و اروپایی‏اش وارد کشور ما کردند، آدم‏های سالمی نبودند. امثال «میرزا ملکم‏خان» بودند. آدمِ خوبشان کسی مثل «تقی‏زاده» بود که کلمه‏ی قصار معروفش، هنوز در گوشها زنگ می‏زند و بیانگر حالت خودباختگی اوست. روشن‏فکری در ایران، اساساً سالم متولد نشد. لذاست که در طول این سالیان دراز، روشن‏فکرهای خوب، روشن‏فکرهای متعهّد و حقیقتاً دلسوز- یکی از خصوصیات روشن‏فکری «تعهد» است؛ به این معنای معروف در کشور ما- واقعاً حائز این معانی بودند. اما درعین‏حال، جریان روشن‏فکری، جریانی نشد که بتواند با مردم ایران مخلوط شود، انس بگیرد، از آن‏ها بیاموزد و به آن‏ها تعلیم دهد. در اغلب قضایا، جریان روشن‏فکری، تجربه‏ی خوبی نشان نداد. البته بعضی از اشخاصِ روشن‏فکر، انصافاً خیلی خوب وارد میدان شدند و فداکاریهای زیادی هم کردند. اگر علما را که یکی از دو جریان مؤثّر در نهضت مشروطیت بودند، از مجموعه‏ی روشن‏فکری خارج بدانیم، روشن‏فکرهای آن دوره که در قالب انجمن‏ها و غیره می‏گنجیدند، دومین جریان تأثیرگذار محسوب می‏شدند. لکن بعد از صدور فرمان مشروطیت، آن اشکالات معروف در جریان روشن‏فکری پدید آمد. علی‏ایّ‏حال، نمی‏خواهم راجع به روشن‏فکری بحث کنم. اما مطبوعات، در کشور ما بیمار متولد نشدند.

زمانی این مملکت، این دانشگاه، این تهران، این پادگانها، این نیروهای مسلّح، این ادارات دولتی، این وزارتخانه‏ها، این دستگاه‏های اطّلاعاتی، همه و همه، تیول امریکا بود. امروز اگر این ملت در دورترین نقاط کشور، در کوره‏ده‏های این کشور، کسی را طرف‏دار امریکا ببیند، سایه‏اش را با تیر می‏زند. زمانی در این مملکت، ملتی وجود نداشت، آرایی وجود نداشت، مجلسی وجود نداشت، انتخاباتی وجود نداشت. همه چیز تشریفاتی، صوری، دروغی و تصنّعی بود. دوران پهلوی برای این ملت واقعاً دوران عجیبی بود. مثل اینکه کارخانه‏ی عظیمی را در داخل یک سالن درست کنند! وقتی نگاه می‏کنید می‏بینید کارخانه است و تجهیزات کارخانه است. وقتی نزدیک می‏روید، می‏بینید همه چیز از نایلون و از پلاستیک، بازیچه درست شده است. مانند عمارت عظیمی با مجسّمه‏ها و ستونها و سقفهای مرتفع، که آدم خیال کند کاخی عظیم است؛ اما وقتی نزدیک رفت، ببیند از برف درست کرده‏اند!

دانشگاه، جریان روشن‏فکری، مجلّه و روزنامه، مجلس و دولت، همه صوری بودند. فقط جریان دین که جریانی عمومی و مردمی بود، حقیقی بود، که به آن هم با نظر بغض و نفرت نگاه می‏شد. البته یک جریان کم‏رنگ‏تر و بسیار کوچک‏تر، به صورت وطن‏پرستی و میهن‏دوستی هم در گوشه و کنار وجود داشت. چنین وضعی برای این ملت درست کرده بودند. شما آمدید همه چیز را پایه‏گذاریِ اساسی کردید. امروز در این مملکت علم رشد می‏کند، صنعت رشد می‏کند، دانشگاه رشد می‏کند، شخصیت انسانها رشد می‏کند، افکار رشد می‏کند، آزادی- به معنای حقیقی کلمه- رشد می‏کند، تحصیلات رشد می‏کند. حرکت این ملت، آرام آرام، به جایی می‏رسد که جایگاه خود را در دنیا پیدا کند. دیروز کسی در دنیا به ملت ایران اعتنا نمی‏کرد. آن‏هایی که اینجا می‏آمدند، از خودِ این ملت حقّ توحّش می‏گرفتند! شما امروز یک ملت و دارای یک رأی مهمّید. در هر قضیه‏ی مهمِّ دنیا که ملت ایران با آن جدّاً مخالف باشد، آن قضیه پیش نمی‏رود. امروز این ملت و این نظام و این حکومت و این کشور بزرگ، بحمد اللّه در دنیا چنین وضعی دارند. جلوه‏ی ملت ایران چشمها را بتدریج متوجّه به خود می‏کند. شما این را به‏دست آورده‏اید. حال بگذار دشمن تحقیر کند و هرچه می‏خواهد بگوید.

ما امروز چه چیزی را به مردم بگوییم؟ در کجا چه مطلبی دارای اولویّت است؟ بعضی از مسائل دینی، عمومی است و باید در سطح عموم به همه گفته شود؛ مثل اخلاقیّات و معارف دینی و سیاسی که همه به آن احتیاج دارند؛ یا مسائل مربوط به نظام و یا مسائل موسمی مانند انتخابات که هرجا مبلّغ می‏رود، باید مردم را به اهمیت انتخابات آشنا کند و تفهیم نماید که این یک وظیفه و ضرورت است. این‏ها متعلّق به همه جای کشور است و مخصوص قشر و محلّ معیّنی نیست؛ لیکن بعضی از موضوعات متعلّق به بعضی از جاهاست؛ مثلًا در محیط روشن‏فکران و جوانان و دانشجویان، چیزهایی مورد نیاز است که شاید در جای دیگر مورد نیاز نباشد و باید کسی باشد که آن‏ها را بیان کند.

سپاه پاسداران، این امتیاز بزرگ را دارد که مولود انقلاب است. «لَمسجدٌ أسّس علی التّقوی من اوّل یومٍ أحقُّ ان تقوم فیه فیه رجال یحبّون ان یتطهّروا. » چهره‏ها و دلهای پاک و نورانی در این دانشگاه، سرآغازِ تولّد یک‏ سپاه در سازمان آینده‏ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. در دوران اوّلِ انقلاب، در دوران جنگ و قبل از آمادگیهای لازم، فرصت این چیزها نبود. نه اینکه آن روز این چیزها بد بود؛ بلکه مجال و امکان نبود. اما امروز، مجال و امکان هست. لذا، این دانشگاه باید مظهر ایمان و تقوا و نظم، مظهر راستی و پاکی و صداقت، و مظهر روشن بینی و روشن‏فکری باشد. این دانشگاه باید به بیرون الگو بدهد. جوانان این دانشگاه، وقتی به بیرون می‏روند، باید الگوی یک جوانِ مؤمن و انقلابی باشند و حدّ اعلا و حدّ اکثر را به بقیه‏ی نسل جوان کشور، نشان دهند. این، چیزی است که ما از اینجا توقّع داریم. بحمد اللّه، امروز راه نیز همین راه است. باید آن را دنبال کنید و در این راه، تلاش نمایید. تکیه‏ی من روی نظامیگری، مثل تکیه روی علم و تقوا و معنویّت، بر فلسفه‏ای مبتنی است. ما در انقلاب و در اسلام، ظاهرسازی و صورتِ بی‏معنا و بی‏روح اصلًا نداریم. هر صورتی، معنایی، و هر لفظی، مضمونی دارد. اگر چیزی را توقّع داریم، به‏خاطر این است که ریشه‏ی فلسفی آن را با اعتقاد تمام، در دل می‏پرورانیم. در مورد دانشگاه امام حسین هم- که بحمد اللّه نام و خاستگاه و خصوصیّات دیگر، و امروز پرچمش، حسینی است- چنین است. حسینی باشید و حسینی بمانید. خودتان را در میدان حسینی پرورش و رشد دهید و بدانید که طریق سعادت دنیا و آخرت همین است و خدای متعال، به شما کمک خواهد کرد.

اگر به تاریخ مازندران نگاه کنیم- بخصوص جوانان، روشن‏فکران، دانشجویان، روحانیون محترم و قشرهای برگزیده و اهل فرهنگ و معرفت به این نکته توجّه کنند می‏بینیم که مازندران در صدر اسلام- در قرنهای اوّل ظهور اسلام در ایران- تا وقتی‏که در مقابل حملات لشکریانِ فرستاده‏شده شده از طرف دربارهای اموی و عباسی قرار گرفت، مقاومت کرد.

یعنی سلاطین ظلم کسانی که بر دنیای اسلام در آن روز حکمرانی می‏کردند نتوانستند با زور شمشیر، دروازه‏ی مازندران را به روی خودشان باز کنند. اما آن وقتی‏که فرزندان پیغمبر، خانواده‏ی ائمّه‏ی اهل بیت و اولاد زید بن علیّ بن الحسین علیهم‏السّلام به مازندران آمدند، مردم این استان، فرزندان پیغمبر را در آغوش گرفتند. دور «داعی کبیر» را که از اولاد پیغمبر و از ذرّیه‏ی حضرت علی بن الحسین علیه‏السّلام بود، گرفتند و اسلام را با شکل علوی‏اش، به شیوه‏ی اهل بیت آموختند و باز در مقابل آن دربارهای ظلم و جور هم ایستادند و مقاومت کردند. این گذشته‏ی تاریخی پرافتخار مازندران است.

حاجت سوم به فعالیّتهای حوزه‏ی علمیّه، نیاز روشن‏فکران و جوانان است. این‏ها قشری هستند که در مقابل شبهات قرار می‏گیرند. در همه جا اوّلین مخاطب شبهه‏ها، روشن‏فکران و اهل فکر و اندیشه‏اند که غالباً در میان جوانان و صاحبان فکر و اندیشه و تحصیل‏کرده‏ها هستند. بسیاری از مردم شبهه به سراغشان نمی‏آید. آن‏ها به شبهه کاری ندارند. ایمانی دارند و برطبق ایمانشان زندگی خوبی را پیش می‏برند. کسانی که اهل مطالعه‏اند، با دنیا مواجه می‏شوند و در باره‏ی اصل دین و اسلام و معارف آن و نیز اصول و فروع و تاریخ دین حرف می‏زنند و مرتباً شبهه القا می‏کنند. کسانی باید باشند تا این شبهه‏ها را برطرف کنند. تأمین این افراد به عهده‏ی حوزه‏های علمیّه است. البته کسانی که در غیر حوزه‏ها هستند، ممکن است بتوانند این کار را انجام دهند؛ لیکن متصدّی اصلی، انصافاً حوزه‏های علمیه و علمای دینند. این‏ها اوّلین کسانی هستند که باید شبهه‏ها را برطرف کنند.

بنده وقتی که در معارف اسلامی دقّت می‏کنم، برایم روشن است که عموم آن چیزهایی که ملل اروپایی به وسیله آنها توانسته‏اند در زندگی مادّی خودشان پیشرفتی داشته باشند، در همین معارف اسلامی است. زیرا این‏که ملتی در گذشته خود در قعر ظلمات جهل و خرافه و عقب‏ماندگی باشد و کتاب و کتابخانه نداشته باشد و حتی اوّلیات علم و معرفت را هم نداند و ناگهان ظرف نیم و یا یک قرن، از منجلاب آن عقب‏ماندگی بیرون بیاید، نمی‏تواند تصادفی باشد. اما متأسّفیم که آن حرکت اروپا، با حرکتی که خودشان به غلط اسم آن را «حرکت روشنفکری» یا «روشنگری» می‏گذارند، همراه شد؛ حرکتی که پیامش حذف دین و روی آوردن به - اصطلاحاً - اصالت انسان در تفکّرات و فلسفه‏ها و روشهایشان بود. عیب کارشان، این بود. و الّا اگر معنویّت را کنار نمی‏گذاشتند، بی‏شک امروز زندگی‏شان به مراتب بهتر و نورانیّت علم از آن ناحیه، صدها و هزارها برابر بود.

خوب؛ به هرحال این اشتباه را مرتکب شدند و این حرکت را انجام دادند. البته عواملی هم داشت. در هر شکل، نقاط مثبتی که در زندگی‏شان وجود داشت و توانست آنها را از آن منجلاب عقب‏ماندگی و جهالت بیرون بیاورد - اگر دقّت کنید - به‏وضوح در زندگی گذشته و تاریخ آنان نمودار است. اما افسوس که با کنار گذاشتن معنویّت، این نقاط مثبت هم، کم‏کم رنگ باخت و کاملاً محو شد.

عموم خُلقیّات مثبتی که یک ملت را از حضیض بیکارگی و فقر و ذلّت و عقب ماندگی بیرون می‏کشد و به اوج پیشرفت مادّی می‏رساند، در اسلام مورد توصیه مؤکّد قرار گرفته است و هرکس به مفاهیم اسلامی مراجعه کند، این را تصدیق خواهد کرد. در واقع، همین خصوصیات و خُلقیّات مثبتی که امروز کمبودش را در میان ملت خودمان نیز احساس می‏کنیم، ناشی از همین بی‏توجّهی به معارف اسلامی است؛ زیرا همان روزی که در داخل کشور ما حرکت روشنفکری به وجود آمد و عدّه‏ای احساس کردند باید به غربیان روکنند و از آنها یاد بگیرند - متأسّفانه، با بی‏توجّهی به معارف اسلامی - این نقاط مثبت را یاد نگرفتند. از این‏رو، بنده مکرّر عرض کرده‏ام که روشنفکری در ایران از اوّل بیمار متولّد شد و هنوز هم گریبان روشنفکرانْ در چنگ همان بیماری است و آثار و تبعاتش همچنان باقی است؛ زیرا - همان‏طور که گفتیم - آنها به جای این‏که خُلقیّات مثبت را یاد بگیرند و ترویج کنند، چیزهای ظاهری و کم‏ارزش و یا مضرّ را آموختند و رواج دادند. از جمله، آزادی جنسی، اختلاط زن و مرد، بی‏اعتنایی به معنویّت، حذف دین، بدگویی به روحانیان و یا مواردی مانند نوع و شکل لباس و میز و صندلی، و در کل، امور این‏گونه را که یا خیلی کم اهمیت بودند، یا اصلاً اهمیت نداشتند و یا حتّی مضر هم بودند.

البته این را هم بارها عرض کرده‏ایم که فرهنگها تبادل دارند. وقتی‏که بحث تهاجم فرهنگی را مطرح و بر آن پافشاری می‏کنیم، به آن معنا نیست که یک فرهنگ نباید چیزی را از خارجِ خود، به خود بیفزاید. متأسّفانه در ایرانِ اواخر قاجار که به فرهنگ غرب توجّه شد و به ویژه در دوران منحوس پهلوی که این توجّه شدّت گرفت، آنچه که واقعاً تبادل، تلقّی، تعاطی و تکامل فرهنگی بود، در ارتباط با غرب انجام نگرفت؛ بلکه نوعی تحمیل فرهنگی رخ داد.

ایشان در بعضی از کارها- مثل کارهای مربوط به مبارزه- با ما ارتباط پیدا کردند. مثلًا چند مورد از اعلامیه‏هایی که از نجف آمده بود، ایشان لای جلد کتاب جاسازی و صحافی می‏کردند و برای من به مشهد می‏فرستادند. بنابراین، ارتباط ایشان با ما، هم در زمینه‏های مربوط به مبارزه و هم در بعضی زمینه‏های روشن‏فکری بود. مثلًا ایشان برای چاپ کتاب «روشن‏فکرانِ» آل احمد که تازه درآمده بود و دستگاه نمی‏گذاشت چاپ شود، اقدام کردند. اینکه در این زمینه با چه اشخاصی در ارتباط بودند، درست یادم نیست. بعد ایشان برای اینکه از جهات گوناگون اطمینان پیدا کنند، یک نسخه برای من فرستادند و من نظراتی دادم. به‏هرحال، ارتباطاتی از این نوع داشتیم، تا وقتی‏که زمان پیروزی انقلاب شد. سوابق آشنایی ما با ایشان این‏هاست.

انقلاب و نظام جدید یک موجود عظیم و یک کلمه‏ی طیّبه‏ی الهی است. خیلی چیزها در روزهای اوّلِ انقلاب نبود و اگر هم بود، شعاری بود؛ ولی امروز بنیادین و عمیق شده است. آن روز مسأله‏ی تعبّد و تسلیم امر و نهی خدا بودن، مطرح نبود. آن روز روشن‏فکران اسلامیِ متعبّد ما، برای اینکه احکام اسلامی را مطرح کنند، سعی می‏کردند یک وجوه استحسانی عرضه کنند تا قابل عرضه باشد. اما امروز این‏طور نیست. امروز شما ببینید نسلی روی کار آمده و طبقه‏ای از جوانان انقلابی رشد کرده، که در این انقلاب، ولادت عقلانی پیدا کرده‏اند. برای این نسل، تعبّد به احکام الهی و تسلیم در مقابل حکم خدا- که حقیقت اسلام نیز همین است- یک مطلب جاافتاده و نهادین و عمیق است.

به‏طورِ مشخّص و واضح، از سال 1341 مبارزه‏ای همه‏گیر در ایران شروع شد. قبلًا هم مبارزه بود؛ امّا صنفی و کوچک بود. یا دانشجویی بود یا روشن‏فکری بود یا روحانیّتیِ محدود بود. اما از سال 1341 مبارزه‏ای همه‏گیر به رهبری علمای بزرگ و در رأس همه، امام بزرگوار، شروع شد. از سال 1341 تا سال 1357- یعنی شانزده سال- این مبارزه ادامه داشت تا به پیروزی رسید. عزیزان من! این مبارزه‏ی شانزده‏ساله اگرچه ظاهراً مبارزه با رژیم شاه محسوب می‏شد- چون اساساً رژیم شاه را آمریکاییها در سال سی و دو بر سر کار آورده بودند و آن‏ها پشتیبانی‏اش می‏کردند- اما در واقع یک مبارزه‏ی ضدّ امریکایی بود. آن‏ها همه‏کاره‏ی این کشور بودند. آن‏ها به شاه قدرت بخشیده بودند. آن‏ها پشتوانه بودند که او بتواند مردم را آن‏طور قتل عام و شکنجه کند؛ افراد را آن‏طور غریبانه در زندان و زیر شکنجه بکُشد یا در خیابانها و میدانها- مثل پانزده خرداد و هفده شهریور- قتل عام کند و آن‏طور در مدرسه‏ی فیضیّه و دانشگاه، به جان دانشجو و طلبه بیفتد. ملّت ما همه‏ی این گناهان بزرگ را از چشم امریکا می‏دید و معتقد بود دست امریکا در کار است.

اخیراً یک بدعت عجیب و غریب و نامأنوس دیگر هم در باب زیارت درست کرده‏اند! بدین ترتیب که وقتی می‏خواهند قبور مطهّر ائمّه علیهم‏السّلام را زیارت کنند، از درِ صحن که وارد می‏شوند، روی زمین می‏خوابند و سینه‏خیز خود را به حرم می‏رسانند! شما می‏دانید که قبر مطهّر پیغمبر صلاة الله علیه و قبور مطهّر امام حسین، امام صادق، موسی بن جعفر، امام رضا و بقیه‏ی ائمّه علیهم‏السّلام را همه‏ی مردم، ایضاً علما و فقهای بزرگ، در مدینه و عراق و ایران، زیارت می‏کردند. آیا هرگز شنیده‏اید که یک نفر از ائمّه علیهم‏السّلام و یا علما، وقتی می‏خواستند زیارت کنند، خود را از درِ صحن، به طور سینه‏خیز به حرم برسانند؟! اگر این کار، مستحسن و مستحب بود و مقبول و خوب می‏نمود، بزرگان ما به انجامش مبادرت می‏کردند. اما نکردند. حتی نقل شد که مرحوم آیت‏اللّه العظمی آقای بروجردی رضوان الله تعالی علیه، آن عالم بزرگ و مجتهد قوی و عمیق و روشن‏فکر، عتبه‏بوسی را بااینکه شاید مستحب باشد، منع می‏کرد.

در کشور ما و نیز بسیاری از کشورهای به اصطلاح جهان سوم، جهت اداره‏ی امور مملکتی دو نظر وجود دارد: یک نظر این است که مردم یک کشور و روشن‏فکران و تصمیم‏گیران آن، اظهار نظر می‏کنند که برای ساختن کشورشان و به دست آوردن آینده، باید به قدرت حاکم جهانی متّکی باشند. این قدرت حاکم جهانی در هر زمان و هرکه هست- چه قدرت برتر علمی باشد و چه قدرت برتر سیاسی و فرهنگی دنیا- برایشان فرقی نمی‏کند. می‏گویند: «ما باید دنباله‏رو قدرتهایی باشیم که امروز سکوهای اوّل دنیا را در مسابقات علمی، سیاسی و تسلیحاتی به خود اختصاص داده‏اند». استدلالشان این است که چون آن‏ها قوی‏اند، ما باید زیر بالشان برویم!

این دیدگاه و طرز فکر، در کشورهای عقب‏افتاده‏ی دنیا حاکم است. کسانی که در مسائل سیاسی و جغرافیایی مطالعه کرده‏اند، می‏دانند که چنین طرز فکری در کشورهای امریکای لاتین، در کشورهای آفریقایی و در بعضی از کشورهای آسیایی وجود داشته است و عدّه‏ای از روشن‏فکران و سیاستمداران، از آن تبعیت می‏کرده‏اند. سران رژیم گذشته‏ی ایران نیز چنین عقیده و طرز فکری داشتند. می‏گفتند: «امریکا، یا بعضی از ممالک اروپایی، پول‏دار، قوی، صاحب علم و دارای سلاحند. چرا ما خودمان را از این‏ها جدا کنیم؟! چرا ما دنباله‏رو این قدرتها نباشیم؟! بالاخره هرچه باشد این‏ها ارباب و آقایند!»

این دو قشر، که یکی قشر معلّمین و دیگری قشر کارگران کشور است، از جهات مختلفی حقیقتاً جزو قشرهای ممتاز کشور ما هستند. تصادفات زمانه، چنین پیش آورد که شخصیت برجسته‏ای مثل شهید «مطهّری» که به یک معنا، معلّمی بزرگ و به معنای دیگر، کارگری نمونه بود، تقریباً هم‏زمان با روز کارگر به شهادت برسد. معلّمیِ آن شهید، موضوع تدریس اوست و کارگری‏اش، امر تألیف، اینجا و آنجا رفتن، حرکت کردن و تماس گرفتن با قشرهای تحصیل‏کرده و روشن‏فکر و نظایر آن است. این هم به یک معنا وجهه‏ی دیگری از شخصیت شهید مطهّری است.

پارسایی‏ها، عدالت طلبیها، ظلم‏ستیزیها، مردم‏گراییها، انس با مردم و از مردم بودن مسئولان جمهوری اسلامی را می‏بینند و درعین‏حال، دشمنند! چرا دشمنند؟ برای اینکه در این مملکت پنجاه سال علیه روحانیت تبلیغات شده است. یک قزّاق قلدرِ بی‏سوادِ بی‏معرفتِ وابسته‏ی فاسدِ معتادِ بدبخت، آمد و خودش و پسرش، پنجاه سال بر این مملکت حکومت کردند. آن آقایان که به اصطلاح، خودشان را «منوّرالفکر» هم می‏دانستند، تا کمر در مقابل آن بی‏سوادهای بی‏معرفتِ بی‏دین، که واقعاً هیچ‏چیز نداشتند یعنی سلسله پهلوی خم می‏شدند. حالا گذشتگان گاهی در وجودشان چیزکی از علم و معرفت و فهم و عقلانیّت وجود داشت. ولی این بیچاره‏ها این پدر و پسر به‏کلی از همه چیز تُهی بودند. در مقابل این‏ها خضوع کردند و تسلیم شدند. اما نظام جمهوری اسلامی را که بر مبنای معرفت و علم و تقوا و توجّه به خداست، قبول نمی‏کنند! برای چه؟ به سبب تبلیغاتی که علیه روحانیت شده است.

من در باره‏ی مسائل حوزه، حرفها و سخنها دارم و گفته‏ام. اما اینجا چون چهره‏ی عمومی، چهره‏ی دانشجویی است، بیشتر به دانشگاه پرداختم. لکن مسائل حوزه هم، همین‏طور است. حوزه هم به اینکه خود را به روز کند احتیاج دارد. حوزه‏ی علمیه قم، به عنوان قلّه حوزه‏های علمیه، و به دنبال آن حوزه‏های دیگر علمیه، باید کاری کنند که دین خدا در بین مردم، مورد رغبت و شوق قرار گیرد. دین را آن‏چنان که خدا خواسته است، باید به مردم ارائه دهند. این هم احتیاج به تحقیق، به نوآوری، به روشن‏فکری، به آگاهی از دنیا و به خالی بودن از هواها و هوسهای دنیایی دارد. اگرنه در همه؛ لااقل در بخش عظیمی و حد اقل در کسانی که دست‏اندرکار و مسئول هستند. لذا شما می‏بینید در باره‏ی مرجع تقلید، چه سخت‏گیریهایی در اسلام هست: «صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامر مولاه.»

مسئولین و مردم گمان نکنند که اگر اقدامی برای بوسنی هرزگوین کردیم، تکلیف از دوش ما برداشته شد؛ خیر. تا آنجا که می‏توانیم هرچه می‏توانیم باید از آن‏ها پشتیبانی کنیم. منظورم پشتیبانی مالی و پولی و جنسی نیست اگرچه آن هم ممکن است به نحوی لازم باشد بلکه پشتیبانی سیاسی باید بکنیم. تلاش باید بکنیم. گروههای ملت، روشن‏فکران ملت، قشرهای گوناگون، دانشجویان، نویسندگان، مطبوعاتیهای کشور، متخصصین و دانشمندان کشور، روحانیون کشور، همه‏ی گروههایی که می‏توانند در دنیا صدایی بلند کنند و حرفی بزنند، باید این قضیه را به طور دائم مطرح کنند. مگر شوخی است؟ ملتی را در حلقه‏ی بلا قرار داده‏اند. الآن، مدتهای مدید است که این ملت زیر فشار دائم قرار دارد. همه‏ی کارهای زشتی که ممکن است نسبت به جمعیتی انجام گیرد، نسبت به این‏ها انجام می‏گیرد. جانشان را می‏گیرند، مالشان را غارت می‏کنند، خانه‏شان را خراب می‏کنند، سرزمینشان را تصرف می‏کنند، ناموسشان را مورد تجاوز قرار می‏دهند، و دیگر زشتی و بدی‏ای نیست که نسبت به این‏ها انجام نگیرد. در دنیا هم نشسته‏اند تماشا می‏کنند و به نظر من وقت می‏گذرانند. هر روز کسی حرفی می‏زند و چیزی می‏گوید. یک روز اروپاییها حرفی می‏زنند، یک روز گردن‏کلفتهای آن طرف چیزی می‏گویند، یک روز سازمان ملل حرفی می‏زند، و همه هم پوچ. افسوس که ما دستمان نمی‏رسد از آن ملت دفاع کنیم! افسوس که جوانان مسلمان، در کشور قرآن و اسلام، نمی‏توانند خود را برای دفاع، به آنجا برسانند! راه‏ها بسته است؛ و الّا متجاوزین می‏دیدند که قدرت اسلامی و غیرت اسلامی یعنی چه!

این‏جانب، ضمن تأیید انتخابی که برای شورای سیاست‏گذاری و نیز برای مدیریت حوزه انجام گرفته است، وظیفه‏ی خود می‏دانم که از همه‏ی دست‏اندرکاران این حرکت جدید از شورای محترم مدیریت سابق که با وجود و فعالیت خود، زمینه‏ی رسیدن به این نقطه‏ی تاریخی را فراهم کرد، از جامعه‏ی محترم مدرسین که ابتکار عمل را در این کار مهم به دست گرفتند و از مراجع معظم تقلید که با قبول و تأیید خود، پشتوانه‏ی معنوی ارزشمند آن را تأمین فرمودند صمیمانه تشکر کنم و اجر الهی را برای آنان مسئلت نمایم و به همه‏ی فضلای جوان و روشن‏فکر حوزه که همت بلند و دل گرم و پرامیدشان، آسان‏گیر سختیهای روزگار است، صمیمانه تبریک بگویم.

بعضی از مردم به اینجا تلفن زدند، نامه نوشتند و سفارش کردند که «آقا! شما گفتید نهی از منکر. سیل پشتیبانی‏ها هم انجام گرفت. اما عملًا کاری نشد!» عملًا چه کار می‏خواستید بشود؟ مگر لازم است که اینجا هم دولت وارد شود یا دستگاه قضائی مستقیماً وارد شود؟ خود مردم باید وارد شوند. خود مردم باید نهی کنند. البته دولت، مجلس شورای اسلامی، دستگاه قضائی و نیروی انتظامی، موظفند که ناهی از منکر را پشتیبانی کنند. این، وظیفه‏ی آن‏هاست. مباشر کار، خود مردم می‏توانند باشند و باید باشند. بخش عمده‏ی قضیه، اینجاست. جوان رزمنده، خانواده‏ی شهیدداده، خانواده‏ی ایثارگر، خانواده‏ی اهل انفاق، مؤمنین نمازخوان و روزه بگیر و مسجد برو، دلسوزان انقلاب، روشن‏فکران علاقه‏مند به مفاهیم اسلامی و انقلابی؛ همه‏ی این‏ها باید در صحنه باشند.

این تهاجم فرهنگی، از چه وقت شروع شد؟ مشخصاً از دوران رضا خان شروع شد. البته قبل از او، مقدمات آن، فراهم شده بود. کارهای فراوانی شده بود: روشن‏فکران وابسته، در داخل کشور ما کاشته شده بودند. نمی‏دانم آیا جوانان نسل ما و نسل انقلابی، تاریخچه‏ی این صد و پنجاه، دویست سال را درست خوانده‏اند یا نه؟ من همه‏ی دغدغه‏ام این است که جوان انقلابی امروز، نداند ما بعد از چه دورانی، امروز در ایران مشغول چنین حرکت عظیمی هستیم. تاریخچه‏ی این صد و پنجاه، دویست سال اخیر از دوران اواسط قاجار به این طرف؛ از دوران جنگهای ایران و روس به این طرف را بخوانید و ببینید چه حوادثی بر این کشور گذشته است.

یکی از این حوادث، ایجاد جریان روشن‏فکری وابسته است. نمی‏شود بگوییم در ایران روشن‏فکر نداشتیم. همیشه و در همه‏ی عصرها و دورانها، روشن‏فکرانی بوده‏اند؛ مردمانی که جلوتر از زمان خود را می‏دیدند و بر همین اساس می‏اندیشیدند و حرکت می‏کردند. اما غرب مسلط به فناوری و علم، روزی که خواست در ایران، پایگاه تسلط خودش را مستحکم کند، از راه روشن‏فکری وارد شد. از میرزا ملکم‏خانها و امثال این‏ها، تا تقی‏زاده تقی‏زاده‏ها، این روشن‏فکری دوران قاجار است که بیمار متولد شد.
روشن‏فکری ایران، متأسفانه بیمار و وابسته متولد شد. چند نفری هم که آدم‏های سالم و خالصی بودند، گم شدند. بقیه، وابسته بودند. بعضی وابسته به روسیه‏ی آن روز مثل میرزا فتحعلی آخوندزاده یا وابسته به اروپا و غرب مثل میرزا ملکم‏خان و امثال اینها بودند. این کارها در داخل ایران شده بود؛ لکن بردی نداشت. کسی که به نفع فرهنگ غربی یعنی در حقیقت، به نفع سلطه‏ی غرب بر ایران و به نفع استعمار به وسیله‏ی انگلیس، در آن روز بزرگترین قدم را برداشت، رضا خان بود. شما ببینید این کارها در وضع امروز چقدر رسواست، که پادشاهی بیاید و یکباره لباس ملی یک کشور را عوض کند! مثلًا شما به هند که تشریف ببرید یا در اقصی نقاط عالم که بگردید، ملتها لباسهای خودشان را دارند؛ احساس افتخار هم می‏کنند؛ احساس سرشکستگی هم نمی‏کنند. اما این‏ها آمدند و یکباره گفتند: این لباس قدغن است! چرا؟ چون با این لباس، نمی‏شود عالم شد! عجب! ما بزرگترین دانشمندانمان دانشمندان ایرانی که امروز آثارشان هنوز در اروپا تدریس می‏شود با همین فرهنگ و در همین محیط پرورش یافتند. مگر لباس چه تأثیری دارد؟ این چه حرفی است؟! چنین منطق مسخره‏ای را مطرح کردند. لباس یک ملت را عوض کردند. چادر زنان را برداشتند. گفتند: «با چادر نمی‏شود که یک زن، عالم و دانشمند شود و در فعالیت اجتماعی شرکت کند.» من سؤال می‏کنم: با برداشتن چادر، در کشور ما، چقدر زنان در فعالیت اجتماعی شرکت کردند؟ مگر فرصتی داده شد برای اینکه زنان ما، در دوران رضا خان و پسر رضا خان، در فعالیتهای اجتماعی شرکت کنند؟! به مردان هم فرصت داده نمی‏شد؛ به زنان هم فرصت داده نمی‏شد. آن روز که زنان ایران وارد فعالیت اجتماعی شدند و کشور را با دو دست توانای خود بلند کردند و مردان این کشور را به دنبال خودشان به میدانهای مبارزه کشاندند، با همان چادر به میدانها آمدند. چادر چه تأثیر منفی‏ای دارد؟! لباس چه تأثیری دارد در اینکه مانع شود از فعالیت یک زن یا یک مرد؟! عمده این است که این مرد، دلش چگونه است؛ فکرش چگونه است؛ ایمانش چقدر است؛ روحیه‏اش چگونه است؛ چه انگیزه‏ای برای فعالیت اجتماعی یا علمی، در او گذاشته شده است؟ این مرد قلدر نادان بی‏سواد رضا خان آمد و در اختیار دشمن قرار گرفت. ناگهان لباس این کشور را عوض کرد؛ بسیاری از سنتها را عوض کرد؛ دین را ممنوع کرد! کارهایی کرد که همه شنیده‏اید و در دوران پهلوی‏ها انجام گرفته است؛ آن هم با قلدری. او به چهره‏ی محبوب غرب یعنی استعمارگران تبدیل شد.

امام خمینی عظیم قدس الله نفسه الزکیّة، ملت ایران را بیدار و مسلح به عزم پولادین و عمل مخلصانه کرد. و این راه، هم‏اکنون در برابر همه‏ی ملتها قرار دارد.
همه‏ی آنچه از دولتهای مسلمان انتظار می‏رود، با اراده و خواست ملتهای آنان قابل تحقق است. شما باید از دولتهای خود، مقابله با صهیونیسم و استکبار و دفاع از مسلمانان مظلوم سراسر عالم و یکپارچگی و برادری با ملتها و کشورهای مسلمان دیگر را طلب کنید و در راه این هدفهای عالی، پشتیبان دلسوز و فداکار آنان باشید.
شما باید به آنان بقبولانید که از امریکا نترسند و در مقابل قلدریهای آن بایستند. شما باید به آنان تفهیم کنید که اسلام و قرآن، تنها راه نجات است و آنان را به حصار مستحکم لا إله إلا اللّه سوق دهید.
در این وظیفه‏ی بزرگ، علمای دین، روشن‏فکران، خطبا، هنرمندان، دانشجویان و جوانان، دارای نقش و مسئولیت سنگین‏تری هستند. زنان نیز، مانند مردان و دوشادوش آنان، در این وظیفه سهیمند. این است آنچه دعای ابراهیم خلیل علیه‏السّلام را در حق همه‏ی شما مستجاب می‏کند و شما را با پیوند الهی به آن منادی بزرگ توحید، متصل می‏سازد.

در آستانه‌ی انقلاب، شاید سه چهار ماه به انقلاب مانده بنده مشهد بودم که در تهران حوادث زیادی به وقوع میپیوست و در گرماگرم شروع مبارزات که همه‌جا راه پیمائیهای بزرگ و تظاهرات عظیم میلیونی تازه داشت شروع میشد، در مرکز گوته تهران که متعلق به آلمانیها بود یک عده انجمنی درست کردند و سخنرانیهای شبانه داشتند که شاید بعضی از شما سنتان اقتضا میکند به خاطر داشته باشید، چهارده سال پیش. در حدود فصل پاییز بود که در آن مرکز هر شب دو سه نفر سخنرانی میکردند و نوار سخنرانیها را میفرستادند برای ما، در مشهد، من که آن سخنرانیها را گوش میکردم میدیدم غالباً سخنهایشان یأس‌آمیز بود. مثلاً یک نفری در همان روزها سخنرانی کرده بود و گفته بود مگر میشود مشت با درفش مبارزه کند!؟ و این اصطلاح مشت با درفش در طول سال‌های مبارزه همیشه تکیه کلام محافظه کارها بود، اما حالا که دیگر مردم حرکت کرده‌اند و حرکت عمومی شده و دستگاه سلطنت به لرزه در آمده وقتی این حرف بزند پیداست که خیلی ترسیده و دور از معرکه است و در حالی که آن شخص از نویسنده‌های معروف آن روزگار بود، این عبارت مشت با درفش را میگفت، که البته آنوقت چپ‌گراها و لیبرالها و وابسته به جناح غرب یا به جناح شرق هر دو در این جهت یکسان بودند. حالا این روشنفکر اگر ده سال بعد هم زنده مانده باشد، ‌ یا این است که عبرت میگیرد و میفهمد که آنوقت اشتباه میکرد و حق با مردم بود که اهل اقدام و حرکت بودند، که اگر این باشد، همان است که ما گفتیم تحصیل کردگان و روشنفکران نهایتاً چیزی را میفهمند که توده‌ها فهمیده‌اند، و یا اینکه حرف دیگری میزنند و بهانه‌ی دیگر میگیرند. یعنی نسبت روشنفکر جماعت در مبارزه با سیر توده‌ی مردم این است که ما عرض کردیم که البته این مردم باید یک هدایت معنوی و الهی و دینی داشته باشند! والا چنانچه یک هدایت معنوی و دینی فائقی نداشتند وضع مردم خراب خواهد شد

من در همین بعد از انقلاب نوشته‌ای را از یکی از نویسنده‌ها دیدم که نمیخواهم اسم او را ببرم اما نوشته‌ی خوبی بود، نقش روشنفکر زمان رژیم محمدرضاخان را به خوبی تشریح میکرد، که درست منطبق بود با آن عده از روشنفکرهایی که حالا رفته‌اند اروپا، در خیابانهای پاریس و لندن و لوس‌آنجلس و جاهای دیگر، در قهوه‌خانه مینشینند و گپ میزنند و او در این داستان که نوشته، نقش روشنفکر جماعت را روشن میکند. روشنفکر جماعت در کشور ما به شدت ترسو بود و از اسم پلیس میترسید، اهل اقدام و اهل حرکت و کار نبود و از این گذشته آلوده‌ی به تمام گرفتاریها بود، اهل مشروب، اهل مواد و از این قبیل چیزها بود، غالباً شب تا صبح را مینشینند و گپ میزنند، صبح تا نزدیک ظهر میخوابند بعد هم عصر که میشود در خیابان شاهرضای آن روز یا جاهای دیگر قدم بزنند و سرشب به فلان قهوه‌خانه، سری بزنند، و به فلان بار بروند دمی به خمره بزنند و بعد بقیه شب را باز برگردند به همان گپ زدن، کارشان این بود! یک سیکل بسیار، بسیار غلط زشت! این کار عمده‌ی روشنفکرها و همین نام نشان‌دارهایی است که شما میشنوید، یعنی همین‌هایی که حالا اسمشان در روزنامه‌های ضدانقلاب خارج از کشور با تجلیل می‌آید که چند کلمه‌ای در فلان مجله‌ی ضد انقلاب داخلی نوشته (در داخل هم مجله‌ی ضد انقلاب کم نداریم که چاپ میکنند) یا اگر شعری گفته با آب و تاب شعرشان را مینویسد. یکی از همین آقایان شعرا که از دوستان مشهدی من بود و در طول مبارزات تقریباً با ما ارتباط داشت عیال او آمده بود به من شکایت میکرد که او رفته تهران و با اینها مأنوس شده. غالباً اینطور بودند که از حرکات مردمی و این چیزی که در بین مردم وجود داشت اینها خبری نداشتند و اصلاً جرأت ورود در حرکت‌های مردمی را نداشتند. پس وقتی نوبت اقدام میرسد، بطور غالب روشنفکر غیبش میزند، مگر موارد استثنایی و آنها که واقعاً یک احساس ایمانی داشتند که عمدتاً مستلزم ایمان به غیب است و ایمان به غیب در اینجاها کمک میکند، اما آنهایی که ایمانی ندارند غیبشان میزند و همانطور که در جریان انقلاب دیده‌اید اقدام و خطرپذیری را کردند خود این ورود در صحنه‌ی اقدام، یک روشن بینی ویژه‌ای به انسان در صحنه میدهد و آن آدمی که در صحنه هست چیزهایی را میبیند که آدم بیرون صحنه از دیدن آنها عاجز است، یعنی همین جوان معمولی که یا کاسب، ‌ یا دانشجو یا کارگر است و جزو آن قشر مخصوص روشنفکر نیست وقتی وارد میدان اقدام و حرکت‌های کذائی کتک خوردنها و کتک زدنها میشود و روی صحنه می‌آید، خود این یک روشن‌بینیهایی پیدا میکند که این روشن‌بینی با آْن روشن‌بینی روشنفکرانه تفاوت عمده دارد، یعنی این روشن‌بینی، گستاخانه و همراه با تهاجم است، همین چیزی که در مردم ما دیده شده.

شما وقتی نگاه کنید، میبینید مفاهیم روشنفکری امروز در توده‌ی مردم تقریباً به شکل خیلی واضحی عمومیت پیدا کرده است، یعنی هر کس به انقلاب نزدیکتر است این روشن بینی را دارد، مگر کسانی که از صحنه‌ی انقلاب دورند و الان هم کسانی را داریم که با مظاهر انقلاب سروکاری ندارند، ولذا به همین نسبت از روشن‌بینی دور هستند و چون این روشن‌بینی گستاخانه است، با آن روشنفکری محافظه کارانه در تعارض قرار میگیرد، به آن معنا که آن روشنفکر هم نمرده و زنده است. بازهم فکر میکند، اما فکر او با این فکر متفاوت است او روشن‌بینی‌اش گستاخانه و همراه با اقدام و همراه با شجاعت و عمل و همراه با گشودن بن‌بست‌هاست، اگر چه غالباً از فرم‌ها و قالب‌های مخصوص روشنفکری بیرون است. اما آن روشنفکری که همچنان باقی مانده و یک چیزهایی سرهم میکند محافظه کارانه و دور از واقعیت و اقدام. دچار بن‌بست‌هاست لذا بعد از انقلاب آن کسی که روشن‌بینی گستاخانه دارد همچنان حرکت و اقدام میکند و به تدریج به اهدافش میرسد، یعنی اگر همین روشن‌بینی در ملت ادامه پیدا بکند هر مرحله‌ای، مرحله‌ی بعدی را بوجود میآورد و بعد از هر گامی، گام بعدی را برمیدارد تا برسد به هدف و نتیجه، آن وقت آن روشنفکر دیروزی که تا امروز زنده مانده، از دو حال خارج نیست، یا این است که میبیند حق مردم بوده و از آن چیزی که اتفاق افتاده عبرت میگیرد و برمیگردد تصدیق میکند که اشتباه کرده، یا اینکه روی همان دگم بودن خودش قرص و محکم می‌ایستد و همان مواضع اولیه را حفظ میکند، منتها به یک شکل دیگر.

البته این کار با آن بینش خاص روشنفکری انجام میگیرد روشنفکران حرفه‌ای و به اصطلاح، روشنفکران ویژه دارای بینش برتری هستند و یک چیزهایی را میفهمند و چون مطالعه کردند و کار کردند و دقت کردند، کَاَنَّ یک چیزی را میبینند که آدم معمولی در جامعه، ‌ آن را نمیبیند، مثلاً در دوران اختناق که مردم مشغول زندگی و کسب و کار خودشان بودند یک عده‌ای روشنفکرها که البته فقط روشنفکرهای غیردینی نبودند، بلکه روشنفکرهای دینی نقش بیشتری هم داشتند، مثل گویندگان مذهبی و طلاب حوزه‌ها که میرفتند در شهرستانها سخنرانیهای خوب میکردند، یا نویسندگان مذهبی و کسانی که از این قبیل کارها میکردند و در کنارش نویسندگان وروشنفکرهای غیرمذهبی هم فعالیت داشتند، اینها خطر استعمار را برای مردم میگفتند و مسائل جاری جامعه و اینکه حکومت باید چگونه باشند را توضیح میدادند و مردم را به یک بینشی میرساندند.

پس روشنفکر نقش تبیین و راه‌اندازی دارد و آنها در اینجا پیشرو هستند، اما بعد که مردم بر اثر این تبیین به آگاهی رسیدند و یک چیزهایی را فهمیدند، نوبت حرکت و اقدام میرسد که حرکت و اقدام را مردم انجام میدهند و روشنفکرها غالباً اهل حرکت و اقدام نیستند، ‌چون آنها ملاحظه دارند، ترس دارند، وابستگی دارند، احساس تکلیف نمیکنند و میگویند ما کارمان را انجام دادیم. بنده با بسیاری از روشنفکرهای نسل خودمان، آن زمان که در دانشگاهها و بیرون دانشگاهها رمان مینوشتند یا شعر میگفتند و کارهای سیاسی میکردند، از نزدیک رابطه داشتیم و میدیدیم اینها طلبکارند، ‌ مثلاً یک آقایی که شاعر خوبی بود و انصافاً شعرهایش هم اثر داشت خودش را تشبیه میکرد به ماکسیم‌گورکی انقلاب اکتبر شوروی! میگفت من دیگر کار خودم را کرده‌ام، و با اینکه هنوز سالها مانده بود به پیروزی انقلاب و پیروزی مستلزم زندان رفتن و کتک خوردن بود، او همه‌ی اینها را حذف میکرد و میگفت من ماکسیم‌گورکی انقلابم، به قول شماها فاکتور میگرفت و میگفت بقیه کارها را دیگران بکنند، و لذاست که اقدام را مردم میکنند. حالا اینجا برای اینکه شما بدانید این نکته از نکات روشنفکری است، یعنی وقتی نوبت به اقدام و حرکت میرسد آن وقت دیگر پای روشنفکر میلنگد، خود این یک حقیقت روشنفکری است و روشنفکرها همین را تحلیل میکنند.

یک نویسنده‌ای بود که الان مرده است البته این شخص ضدانقلاب است شد و گریخت، بعد هم مرد، یعنی ضایع شد و از بین رفت. در سالهای پیش از انقلاب نویسنده خوبی بود، نمایشنامه‌های خوبی هم مینوشت. یک نمایشنامه‌ای نوشته بود بنام آی باکلاه، و آی بیکلاه که حاصل این نمایشنامه یک صحنه‌ای را ترسیم میکرد که یک جمعی در یک کوچه هستند و یک آقایی بالای ایوانی ایستاده این جمع عصبانی و ناراحت را از وضعیت یک خانه‌ای که در انتهای کوچه واقع شده از آنچه که در آن خانه هست و او میبیند اما مردمی که پشت دیوار بودند داخل خانه را نمیدیدند آن آقا از اطلاعات خودش به اینها کمک میکرد، یعنی به آن جمع میفهماند اینهایی که در خانه هستند دشمنند و در چه وضعیتی هستند؟ بعد که نوبت به اقدام شد و آن جمع خواستند حرکت بکنند هر چه به آن آقا اصرار کردند که میخواهیم حمله کنیم به این خانه تو هم از بالای ایوان بیا پائین او حاضر نشد بیاید پائین و دوباره این منظره تکرار میشود: یکی در مورد آی بیکلاه که منظورش انگلیس است و یکی هم در مورد آی باکلاه که منظورش آمریکاست، یعنی یک روشنفکر ایرانی وجود انگلیس و وجود آمریکا را در دو دوره‌ی متمایز در داخل کشور تشخیص میدهد، کار زشت اینها و حرکت استعماری اینها و خیانت‌های اینها را میبیند و برای مردم که در بینشان صنوف مختلف هستند بیان میکند (البته او چون ضد دین بود نگفته بود آخوند هم بینشان هست) و مردم که راه میرفتند بروند یک کاری بکنند به او میگویند تو هم بیا اما او میترسد و میلرزد و ناراحت میشود، بعد فرار میکند به یک گوشه‌ای میگریزد. این نقش روشنفکر است!!

بحمد اللّه امروز ملت ایران از بینش و درک سیاسی بالایی برخوردار است. این را به معنای واقعی کلمه می‏گویم، نه برای خوشایند شما. امروز زنها و مردهای ما در روستاها و شهرهای دورافتاده هم، مفاهیم سیاسی را درک می‏کنند. یک روز در همین کشور، مفاهیم سیاسی مخصوص روشن‏فکران بود؛ اما امروز شما از هر زن و/ مرد ما در باره‏ی مسأله‏ی فلسطین سؤال کنید، می‏بینید مسئله را می‏شناسد؛ یعنی می‏داند که فلسطین یک کشور اسلامی بوده است که صهیونیستهای غاصب، به کمک قدرتهای جهانی، سالهای متمادی است آنجا را گرفته‏اند و مردم فلسطین مسلمانان مشغول مبارزه‏اند تا آنجا را بازپس بگیرند. امروز در داخل جامعه‏ی ما، چه کسی این قضایا را نمی‏داند؟ این‏ها جزو حرفهای معمولی و عادی است. قبل از انقلاب اسلامی، کسانی که این مسئله را در جامعه‏ی ما می‏دانستند، اقلیت بسیار محدودی از روشن‏فکران و کتابخوانان آن هم نه همه‏شان بودند!
امروز ملت ایران، اعم از مرد و زن و پیر و جوان، در هرجای کشور که زندگی کنند، می‏دانند ابرقدرتی خودکامه در عالم وجود دارد که با سلاح، سیاست، تبلیغات و زور، به ملتهای دیگر ظلم می‏کند. جایی با زور وارد می‏شود، جایی با سیاست وارد می‏شود مثل نیکاراگوئه جایی با ایجاد کودتای نظامی وارد می‏شود، جایی خانه‏ی رؤسای کشور را بمباران می‏کند، جایی با تبلیغات وارد می‏شود و جایی با پول وارد می‏شود. این را همه می‏دانند. مسأله‏ی استکبار و ترجیح قدرت یک ابرقدرت مستکبر بر منافع ملتها را، چه کسی در کشور ما نمی‏داند؟ همه می‏دانند، شعارش را می‏دهند و حرفش را می‏زنند. بسیجی‏های روستایی ما که به جبهه می‏رفتند، در وصیت‏نامه‏هایشان این را می‏نوشتند. این‏ها جزو بینات جامعه‏ی ماست. شما خیال می‏کنید قبل از انقلاب در این کشور، چند در صد مردم مسأله‏ی استکبار و استثمار و غلبه‏ی منافع ابرقدرت‏ها بر منافع ملتها را درک می‏کردند؟ فقط تعدادی از روشن‏فکران. هم‏اکنون در کشورهای اروپایی و در خود امریکا هم، کسانی که این مسائل را درک می‏کنند، به‏ نسبت، از مردم ما کمترند. آن‏ها نمی‏دانند در دنیا چه خبر است، ولی شما می‏دانید. این، رشد و درک سیاسی است.

حرکت میرزای شیرازی که برخلاف بسیاری از حوادث صد و پنجاه سال اخیر، متأسفانه هنوز کار درست و کاملی در باره‏ی آن نشده است یک حرکت ذو ابعاد و پُرمعنا و بسیار پُربرکت بوده است. آن یک سطری که میرزای شیرازی نوشت و آن روز بساط کمپانی انگلیسی را از ایران برچید و سلطه‏ی استعماری را موقتاً از کشور قطع کرد، یک مبارزه‏ی چند چندجانبه:
اولًا، مبارزه با دستگاه استبدادی سلطنت مطلقه‏ی ناصرالدین‏شاهی بود که در اوج خود هم بود؛ یعنی تا آن روز چهل و چند سال بود که آن پادشاه ظالم بر ایران حکومت مطلقه می‏کرد و حقیقتاً هیچ‏چیز هم جلودار او نبود. مفاسد حکومت ناصرالدین‏شاهی، هم دامنه‏ی اقتصادی داشت، هم دامنه‏ی سیاسی داشت، هم دامنه‏ی معارفی و دینی داشت؛ مثلًا یکی از اهداف ناصر الدّین شاه طبق اسنادی که امروز در اختیار هست این بود که نفوذ علما را در جامعه کم کند. بعضی از غرب‏زده‏ها و قدرت‏زده‏های زمان ما می‏خواستند مبارزه‏ی رضا خان با روحانیت را به حساب جریانات روشن‏فکری بگذارند؛ که بله، رضا خان می‏دید که علما مرتجعند، و چون می‏خواست کشور را نوسازی کند، لذا با علما مبارزه می‏کرد! معلوم می‏شود که این قضیه این‏طورها نیست؛ مسأله‏ی مبارزه‏ی با علما، در دستور کار همه‏ی سلاطین مستبد بود؛ نمی‏توانستند در کنار و روبه‏روی خود کانون قدرتی را تحمل کنند که تا اعماق دل مردم نفوذ دارد. رضا خان با همان انگیزه‏ای با علما برخورد می‏کرد که ناصر الدّین شاه می‏خواست برخورد کند. در همین قضیه، میرزای بزرگ (رضوان اللّه علیه) قبلًا یکی، دو نامه به ناصر الدّین شاه نوشت و او را از این کارها نهی کرد؛ اما او با تعبیرات توهین‏آمیز و سبکی به میرزا جواب داد: شما مشغول درس و کار خودتان باشید؛ به این کارها کاری نداشته باشید! می‏بینید که این عبارت هم عبارت آشنایی است و در طول این صد و چند سال، طرف‏داران قدرت مطلقه‏ی شخصی، بارها آن را به علما گفتند: بروید مشغول مدرسه و مسجد خودتان باشید؛ به سیاست چه کار دارید؟! پس ناصر الدّین شاه دارای یک حکومت مطلقه و مستبده‏ی فردی بود که با اخلاق و اقتصاد و دین و روحانیت محبوب مردم معارضه و ناسازگاری داشت. بنابراین، یک بعد فتوای میرزای شیرازی، مبارزه با این خودکامه و کشیدن دندان قدرتمند این پلنگ تیزدندان بود؛ و حقیقتاً دندان او کشیده شد و قدرت او کم شد. این قضیه مربوط به سال 1308 هجری است؛ یعنی چهار سال پیش از رحلت میرزا، و تقریباً پنج سال پیش از مرگ ناصر الدّین شاه.
ثانیاً، مبارزه‏ی با استعمار و نفوذ خارجیها در این کشور بود. در چند سال آخر عمر ناصر الدّین شاه سالهای اول قرن چهاردهم؛ یعنی از سال 1300 به بعد کار دربار ناصر الدّین شاه، امتیاز دادن به این دولت و آن دولت، این کمپانی و آن کمپانی، و گرفتن پول و فروختن مملکت شده بود؛ مثل امتیاز رویتر و همین امتیاز تنباکو و غیره! با آن حرکت عظیم میرزا و آن فتوای کوبنده، جلوی این انحصارها و امتیازها و دخالتهای خارجی هم گرفته شد.
ثالثاً، مبارزه‏ی با غرب‏زدگانی بود که در همان ایام، تازه شروع به ایجاد جریانهای فکری در داخل کشور کرده بودند و روی خودشان نام «روشن‏فکر» گذاشته بودند؛ از قبیل میرزا ملکم‏خان و امثال او؛ که این‏ها نه فقط با این حرکت خیانت‏بار ناصر الدّین شاه مبارزه نکردند، بلکه همین شخص نام‏برده که او را به اصطلاح بنیانگذار و پدر روشن‏فکری در ایران دانسته‏اند حتّی خود دلال انحصارات خارجی هم بود! آن‏هایی که دم از روشن‏فکری و دفاع از منافع ملت می‏زدند، آن‏طور برخورد کردند؛ اما روحانیت و در رأس آن میرزای بزرگ، این‏گونه قاطع و کوبنده با همه‏ی این‏ها مبارزه کرد؛ این پرچم پُرافتخاری است که میرزای شیرازی آن را بلند کرد و بعد از او این پرچم نخوابید. اگرچه قبل از میرزا هم از این‏گونه قضایا بود زمان میرزای قمی، زمان کاشف الغطاء و دیگران و دیگران، که در دفاع از منافع ملت اسلامی و اسلام و مسلمین و ورود در مسائل اجتماعی سعی وافری داشتند لیکن نمونه‏ی کامل آن، این حرکت بود. بعد از میرزا نیز شاگردان او و بزرگان حوزه‏ی علمیه‏ی نجف و کربلا و سامرا و قم و بقیه‏ی مراکز اسلامی، هرجا که محل حضور یک رهبر اسلامی و حضور قدرت‏مندانه‏ی اسلام بود، این‏ها حضور داشتند؛ و این یکی از عجایب تاریخ ایران است؛ و عجیب‏تر این است که این حادثه برای مردم ما شناخته‏شده نیست! مردم ما نمی‏دانند که وقتی ایتالیایی‏ها وارد لیبی شدند و آن کشور را اشغال کردند، مرحوم سیّد محمّد کاظم طباطبایی صاحب عروه و بعضی دیگر از مراجع قم، به نفع مردم مسلمان لیبی و علیه ایتالیایی‏ها فتوای جهاد دادند. مردم نمی‏دانند که وقتی انگلیسی‏ها در بوشهر نیرو پیاده کردند، مرحوم آیت‏اللّه العظمی سیّد عبد الحسین لاری آن ملای مجاهد طراز اول اعلام جهاد داد و مردم را مسلح کرد و خودش نیز مسلح شد و پیشاپیش مردم حرکت و جهاد کرد. مردم ایران نمی‏دانند که مرحوم شیخ الشریعه‏ی اصفهانی مرجع تقلید بزرگ ساکن نجف فتوا داد که استعمال اجناس مصنوعه‏ی در داخل کشور لازم است و مردم باید از استفاده از مصنوعات خارجی اجتناب کنند، تا به این ترتیب دیگران در داخل کشور نفوذ نکنند. همه می‏دانند که در ژاپن، حدود صد سال پیش از این گفتند که مردم حق ندارند از مصنوعات خارجی استفاده کنند، تا در داخل آن کشور چرخ اقتصاد به کار بیفتد؛ اما نمی‏دانند که در همان زمان، بلکه زودتر از آن، عین همین پیشنهاد و همین فتوا، از طرف مراجع و علمای شیعه صادر شد؛ منتها متأسفانه در داخل کشور، هیچ‏کس از سرجنبانها و اهل قلم و اهل سیاست و روشن‏فکران کمکشان نکرد! فتوای میرزای شیرازی دوم مرحوم میرزا محمّد تقی شیرازی در مقابله‏ی با انگلیسی‏ها، و فتوای تحریم انتخابات قلابی انگلیسی‏ها در عراق، نمونه‏یی دیگر از حضور علما در صحنه‏ی سیاست است. آن روز مرحوم شریعت اصفهانی فتوا داد که شرکت در انتخابات قلابی انگلیسی‏ها حرام است؛ کار سیاسی از این روشن‏تر، از این قوی‏تر، از این روشن‏بینانه‏تر؟ امروز مسأله‏ی آن انتخابات یواش‏یواش دارد از لابلای کتابها خارج می‏شود! آن علما و مراجع، سلف صالح شما هستند. این است معنای آن مطلبی که امام بزرگوار ما مکرر می‏فرمودند که علما پیشوایان نهضت مردم علیه ظلم و استبداد در طول سالیان متمادی بوده‏اند؛ و این‏هاست که به شخصیتهایی مثل مرحوم سیّد حسن مدرس و مرحوم آیت‏اللّه کاشانی منتهی شد؛ این‏ها طلبه‏های همان مدرسه و شاگردان همان اساتید بودند که این‏طور در ایران درخشیدند.

ما دیده بودیم که بعضی از روشن‏فکران قبل از پیروزی انقلاب می‏گفتند چرا به سائل کمک می‏کنید! حتّی بعضی از افراد مذهبی هم تحت تأثیر آن فکر قرار گرفته بودند و می‏گفتند چرا به این فقرا کمک می‏کنید! غافل از اینکه این یک حکم الهی است؛ یعنی در حکومت حق هم باز یک جای خالی برای کمک به سائل و محروم باقی می‏ماند؛ «و فی اموالهم حقّ للسّائل و المحروم».

یک روز مرحوم مجلسی(رضوان اللّه علیه) در کتاب «حق الیقین» و «عین الحیاة» و امثال این‏ها، اخلاق و عقاید دینی را با همان زبانِ خودش می‏گفت و دنیایی را به تفکر اعتقادیِ شیعی نزدیک می‏کرد. شما خیال نکنید که این کتب مجلسی بیهوده نوشته شده است؛ نخیر، پایه‏های تشیع را در آن زمانی که تشیع در کشور ما تازه بود همین کتابها قرص کرده است. به کتابهای «حیاة القلوب» و «حق الیقین» و «عین الحیاة» مجلسی به چشم حقارت نگاه نکنید و نگویید این‏ها چه اثری دارد؛ نخیر، این‏ها یک روز خیلی اثر داشته است. مجلسی وقتی آمده است که در همان شهر، یک قرن و نیم قبل از آن، برای اینکه مردم را به عقاید شیعه وادار کنند، چه کارهای حتّی غیر انسانی‏یی کرده بودند؛ مجلسی و امثال او آمدند این عقاید را در دلهای مردم محکم کردند. آن روز آن مطالب به درد می‏خورد؛ اما امروز من و شما نمی‏توانیم «حق الیقین» و «حیاة القلوب» را تجویز کنیم؛ بگذارید در قفسه به عنوان تاریخ بماند؛ اگر هنر داریم، آن مضمون را با زبانِ امروز بنویسیم. بنده امروز «حق الیقین» و «حیاة القلوب» را برای مردم تجویز نمی‏کنم؛ به درد مردم نمی‏خورد. ممکن است خیلی از شماها اصلًا «حق الیقین» را نخوانده باشید؛ اما بنده خوانده‏ام. «حیاة القلوب»، «حق الیقین»، «عین الحیاة» این کتب فارسی مرحوم مجلسی پُر از مطلب است؛ اما نه مطلب باب جوان امروز؛ نه مطلب باب تفکر روشن‏فکریِ امروز که در زمان مجلسی از این حرفها عین و اثری نبود.
آن‏قدر سخن نو، حرفِ فکربرانگیز و حواس جذب کن در دنیا وجود دارد که با رادیوها و کتابها و ترجمه‏ها به اینجا می‏آید؛ نمی‏شود که من و شما هریک خطی که در جایی نوشته شد یا گفته شد، فوراً عزا بگیریم و جنجال راه بیندازیم که فلان‏کس فلان چیز را ترجمه کرده یا فلان چیز را گفته است؛ گفته باشد؛ فکر است، می‏گویند. شما خیال می‏کنید روزی که شبهه‏ی ابن کمونه را می‏کردند، به صرف اینکه کسی شبهه‏ی ابن کمونه را در کتابهایش بنویسد، او را تکفیر می‏کردند؟ مگر می‏شود مردم را بیخودی تکفیر کرد؟ مگر می‏شود هرکس حرف جدیدی زد، ما بگوییم شما مخالفید، شما ضدید؛ این مطلب را نگویید؟ با نگفتن که مشکل ما حل نمی‏شود.
قرآن کریم با این عظمت، افکار الحادیها و مادّیها را در خودش نقل می‏کند؛ دشنام آن‏ها را به پیامبر نقل می‏کند؛ «قالوا ساحر او مجنون»؛ ولی حالا کسی جرأت نمی‏کند بگوید که فلان‏کس به فلانی که رئیس این تشکیلات است چنین اهانتی کرده است! اما قرآن با صراحت این را نقل می‏کند؛ چون به خودش معتقد و متکی است؛ «لا ریب فیه»؛ در آن هیچ شکی نیست.

خوشبختانه امروز این عَلَمینِ جلیلینِ مرجعینِ اعظمینی که در قم هستند که خداوند إن شاء اللّه برکات وجودشان را بر سر ما و همه‏ی مردم مستدام بدارد، و من واقعاً برای طول عمر و عافیت این آقایان دعا می‏کنم بحمد اللّه جزو روشن‏فکران و خوش‏فکرانند؛ جزو کسانی هستند که این‏گونه چیزها را قبول دارند. من بارها به دوستان گفته‏ام که در شهر قم و حوزه‏ی قم، اول مدرسه‏یی که با صورت برنامه‏ای درست شد، مدرسه‏ی حضرت آیت‏اللّه العظمی گلپایگانی بود. سی سال پیش، قبل از مدرسه‏ی حقانی، مدرسه‏ی ایشان بود. ایشان مرحوم شهید بهشتی را برای این کار بردند. بنابراین، هر دو نفر این آقایان، اهل برنامه و اهل این چیزهایند. هیچ اشکالی ندارد که این فکرها در حوزه‏ای باشد که در رأس و در مقام مرجعیتش، چنین شخصیتهای عالی‏مقامی هستند. آقایان فضلا بروند و این مطالب را با آن‏ها در میان بگذارند؛ وقتی رضایت آن‏ها کسب شد که البته کسب می‏شود و راضی خواهند بود بیایند بحول اللّه و قوته کار را انجام بدهند؛ این‏طوری حوزه درست خواهد شد. آقایان! بدون این‏ها، حوزه در قیامت از ماها شکایت خواهد کرد؛ چون استعداد عظیمی وجود دارد که به قدر خود این استعداد از آن استفاده نشده است!

امام در حالی وارد ایران شدند که جو مبارزه لااقل در سطوحی از ایده‏های به‏اصطلاح روشن‏فکری پُر بود؛ که حتّی خود روحانیون امثال ماها هم در داغ کردن آن جو روشن‏فکری و به عبارت دقیق‏تر، روشن‏فکرزدگی دخالت داشتند؛ اما امام آمد و همه‏ی این چیزها را شست و کنار گذاشت! من احساسات خودم را از همان سخنرانی اول ایشان در فرودگاه به یاد دارم؛ واقعاً حیرت کردم که امام این ملاحظاتی را که ماها داریم، هیچ ندارد! ایشان در آن سخنرانی، اول از روحانیون‏ اسم آورد؛ که ماها اگر جای ایشان بودیم، این کار را نمی‏کردیم! ما اگر می‏خواستیم در آن وقتها سخنرانی بکنیم، شروع آن از روحانیون نبود؛ اما دیدیم که امام اصلًا این ملاحظه را نمی‏کند!

آن قضیه‏ی «پاتوق» هم که شما گفتید، من البته به این پاتوقهای این‏طوری عقیده دارم. خود ما در قبل از انقلاب، از این پاتوقهای روشن‏فکری، مذهبی داشتیم. خانه‏ی خود من پاتوق بود. ما در مشهد و تهران جاهایی داشتیم که پاتوق بود. پاتوق‏سازی کار خوبی است؛ اما توجه بکنید که پاتوق‏سازی معلوم نیست که در یک رسانه‏ی با این عظمت، مطلوب باشد. همان‏طور که خودتان هم گفتید، خاصیت پاتوق این است که هیچ گذرنامه‏ی مشخصی ندارد و ویزا هم نمی‏خواهد؛ همه می‏توانند بیایند؛ اصلًا باید بیایند؛ هیچ قیدوبندی ندارد.
یک‏وقت هست که مؤسسه‏یی داریم، سازمانی داریم، مجله‏یی داریم، گروه تحقیقاتی‏ای داریم؛ داشتن پاتوق خوب است؛ اما یک‏وقت جلوی شما بلندگویی باز است، که اگر کسی در اینجا یک تلنگر بیخودی بزند، ناگهان ده، پانزده میلیون آدم می‏شنوند و متوجه می‏شوند. من نمی‏دانم در اینجا شما چطور می‏خواهید پاتوق درست کنید؛ اصلًا می‏شود یا نمی‏شود؟ کار خطرناکی است؛ چون شما که نمی‏دانید آن کسی که می‏آید، چه نیتی دارد و چه‏کار می‏خواهد بکند.
آیا می‏دانید که امروز برای رواج دادن و باب کردن حرفهای باطل، چقدر سرمایه‏گذاری می‏شود؟ الآن این موارد را داریم می‏بینیم. اخیراً سه، چهار سال است که در ایران بعضی از روشن‏فکران قدیمی که در حقیقت باید به این‏ها «مرتجعان عالم روشن‏فکری» گفت دارند مجله منتشر می‏کنند. شما ببینید چه چیزهایی را در این‏
مجلات می‏نویسند؛ چیزهای بی‏اصل و چرند، فقط برای جلب توجه و انظار! جلب نظر این‏قدر اهمیت پیدا کرده است! اگرچه من بعضی از این آقایان روشن‏فکر را از سابق می‏شناسم و می‏دانم که از قدیم هم مهم‏ترین هدفشان اصلًا جلب توجه بود؛ یعنی همه‏ی چیزهای دیگر درجه‏ی دوم بود! به‏هرحال وقتی رسانه‏ای به این عظمت که بلندگویش در اینجا گذاشته می‏شود و تا آن سر دنیا صدای این بلندگو را می‏شنوند رادیو این‏طوری است؛ داخل کشور و خارج کشور را پوشش می‏دهد اینجا خیلی باید احتیاط کرد؛ باید دقت شود که چه کسی می‏خواهد به اینجا بیاید و چیزی بگوید و القاء مطلبی بکند؛ به‏هرحال کار بسیار احتیاططلبی است.

آن رژیم گذشته اگر با دین ارتباطی هم داشت، مسلّماً آن ارتباط از نقطه‏ی فقاهت نبود؛ یعنی با این نقطه‏ی فقاهت بد بود و لج می‏کرد. اگر هم یک نفر می‏خواست یک‏خرده من همین الآن با مسئولیتی که دارم، از بسیاری از این روشن‏فکرانِ به قول معروف برج‏عاج‏نشین سابق که حالا هم باز به همان شکلها از زبان مردم حرف می‏زنند بیشتر با مردم و در میان آن‏ها هستم. خیال نکنید که مردم حرف رادیو و تلویزیون را قبول ندارند. البته یک عده هم ممکن است قبول نداشته باشند، یک عده هم ممکن است گوش نکنند؛ اما اکثریت قاطع مردم، آن چیزی را که شما می‏گویید، قبول دارند. اگر به آن‏ها بگویند چرا این مطلب را می‏گویید، می‏گویند رادیو گفته است؛ درست عکس آنچه که در زمان گذشته بود. در زمان رژیم گذشته، اگر رادیو چیزی می‏گفت، مردم می‏گفتند این خلاف است؛ توده‏ی مردم این‏گونه بودند. الآن این‏طور نیست؛ الآن توده و متن عمومی مردم که اصل کار هم این‏ها هستند به حرفهای شما اعتماد دارند؛ اصلًا شما باید بیشتر هدف و مخاطبتان هم این‏ها باشند. البته خواص هم قاعدتاً در برنامه‏هایی مخاطبند؛ اما شما می‏خواهید این‏ها را بسازید. این‏ها حرف شما را قبول می‏کنند، و لو شما صداگذاری هم نکنید.

شماها روشن‏فکرید، اهل ادب و هنرید، با این مسائل آشنا هستید، من هم کم‏وبیش آشنایم؛ در عالم ادب و هنر و نمایش و تصویر و حرف علمی و حرف شبه علمی و امثال این‏ها، غوغایی در دنیا دارد انجام می‏گیرد؛ برای اینکه مردم را از این حقیقت دور نگهدارند. ممکن است ده عنصر دیگر هم جزو هدفهای دنیا وجود داشته باشد که به ما ربطی ندارد اما این عنصر هم وجود دارد. حالا ما در مقابل این‏ها قرار داریم؛ ما باید رودربایستی نکنیم.
بی‏شک در درون کشور ما کسانی هستند که همان انگیزه‏های ضدیت با این گرایشِ به اصطلاح «بنیادگرایی» را دارند؛ شما از آن‏ها اصلًا رودربایستی نکنید. در تنظیم برنامه‏ی ادب و هنر، یا تنظیم برنامه‏ی کودکان، یا فیلم و سریال، هیچ‏وقت این فکر را نکنید که اگر ما این گرایش را نشان دادیم، ممکن است یک تیپ روشن‏فکری که مثلًا خوانندگان فلان مجله‏ی هفتگی هستند، خوششان نیاید؛ به‏دَرَک، خوششان نیاید! شما اصلًا کاری را بکنید که آن‏ها خوششان نمی‏آید؛ هیچ ملاحظه‏ی این چیزها را نکنید؛ نگویید ما این شخصیت را باید تجلیل کنیم، شاید آن‏ها جذب بشوند؛ نه، شما ببینید آیا در تجلیل این شخصیت، نقطه‏ی منفی‏یی وجود ندارد؟ نگویید ما باید با این آقا مصاحبه کنیم، یا سخنرانی این آقا را در فلان سمینار یا در فلان مجموعه پخش کنیم، برای اینکه آن جناح هم به این کانال علاقه‏مند بشوند؛ نه، شما نگاه کنید ببینید آیا این حرکت شما برای آن هدف‏گیری اصلی که گفته شد ضرری دارد یا ندارد؛ اگر ضرر دارد، اصلًا ملاحظه نکنید که فلان‏کسان ممکن است با این کار جذب بشوند؛ نه، بگذارید جذب نشوند؛ کاملًا صریح عمل کنید.

اگر مخاطبان شما قشر بخصوصی هستند که هستند و یک گروه هوشمندتر و روشن‏فکرتری در جامعه به سمت برنامه‏های شما گرایش پیدا می‏کنند، این شما را برای عدول از آن هدفی که اول ذکر شد، در محذور قرار ندهد؛ بلکه شما را وادار کند که کیفیت کار را بالا ببرید؛ همچنان که در مواردی من این را در شبکه‏ی دو مشاهده کردم؛ از جمله در همین ماه رمضان گذشته بود که شما بعد از افطار برنامه‏ی بسیار خوبی را اجرا می‏کردید، که واقعاً دیدنی و جالب بود و سطح بالایی داشت. به‏هرحال امیدواریم که إن شاء اللّه موفق باشید.

دین را باید در دانشگاهها زنده کرد. دانشگاه ما بی‏دین متولد شده است؛ اینکه روشن است. دانشگاه به سبک کنونی، از ابتدا بی‏دین متولد شده؛ یعنی طراحی کردند که دانشگاه، بی‏دین زاییده بشود. این معنایش آن نیست که فلان مؤسس یک دانشگاه، آدم متدینی بوده یا نبوده؛ اصلًا به آن ربطی ندارد؛ بنای دانشگاه، یک بنای غیر دینی، بلکه ضد دینی بوده است؛ مثل روشن‏فکری کشور ما، که از ابتدا بی‏دین متولد شده است.
خاصیت دین اصیل و عمیق این است که برای نفوذ در دستگاه‏ها و در جاهای مختلف و در محیطهای انسانی، منتظر اجازه‏ی کسی نمی‏ماند. دین، در دانشگاه و در محیط روشن‏فکری و در علم هم نفوذ کرد و همه جا رفت؛ لیکن بنا، بنای غلطی بود. این بنا بایستی دگرگون بشود و نگذاریم دوباره آن‏گونه بشود؛ البته دشمن هم بی‏کار نمی‏ماند.

الگوی زن ایرانی در این راه، همان است که گفته شد؛ زینب الگوست. زینب زنی نبود که از علم و معرفت بی‏بهره باشد؛ بالاترین علمها و برترین و صافیترین معرفتها در دست او بود. همان «سکینه‏ی کبرایی» که شما اسمش را در کربلا شنیده‏اید، و دختر امام و برادرزاده و شاگرد زینب است کسانی که اهل تحقیق و کتابند، نگاه کنند او یکی از مشعلهای معرفت عربی در همه‏ی تاریخ اسلام تا امروز است. کسانی که حتّی زینب و پدر زینب و پدر سکینه را قبول نداشتند و ندارند، اعتراف می‏کنند که سکینه (علیها سلام) یک مشعل معرفت و دانش است.
رفتن این راه، به معنای دور شدن از دانش و معرفت و بینش جهانی و روشن‏فکری و معلومات و آداب نیست؛ این‏ها ورای آن‏هاست. زن اسلامی، زنی است که راه را درست می‏رود؛ هدف را درست تشخیص می‏دهد و در این راه حاضر به فداکاری است. و چنین زنی عظمت می‏آفریند؛ همچنان که زنان ایران عظمت آفریدند؛ این‏ها تعارف نیست.

دشمنان این انقلاب، از جمله تدابیری که در کنار دزدیدن مغزها و بردن استعدادها و تبلیغات سوء در سراسر عالم و بزرگ جلوه دادن عیب‏های کوچک و پوشاندن محاسن بزرگ و درخشندگی‏ها اندیشیده‏اند، یکی هم این است که در محیط علم و روشن‏فکری و آگاهی و معرفت، بذر بی‏ایمانی بپاشند و آن را ترویج بکنند. این، دشمنی با انقلاب و با اسلام است.

علت اینکه امریکا و ایادی امریکا و قدرتهای شرقی و غربی با انقلاب ما و با ملت ما دشمنی کردند، همین بود. آن‏ها از این ندای آزادی‏خواهی و استقلال ترسیدند. غرب دهها سال است که از منابع کشورهای مسلمان، از نفتش، از معادن قیمتی زیرزمینی دیگرش، از نیروی انسانیش، از همه‏چیزش دارد سوءاستفاده می‏کند. نمی‏خواهند ملتها یکی‏یکی از زیر یوغ حکومت جبارانه‏ی آن‏ها خارج بشوند. غرب دید که قیام ملت مسلمان ما و انقلاب بزرگ او، ملتهای مسلمان دیگر را بیدار می‏کند؛ کمااینکه بیدار کرده است. امروز شما ببینید در دنیای اسلام، جوانان و آحاد ملت و روشن‏فکران و زن و مرد، چگونه فریاد اسلام‏خواهی بلند کرده‏اند. این انقلاب بزرگ شما بود که این راه را بر روی ملتها باز کرد، و امریکا از همین ترسید. امریکا از ملت ایران سیلی خورد.

طبیعت اهل قلم و آن روشن‏فکرجماعت مادّی‏مسلک همین است. حرف که می‏زنند، زمین و آسمان را به هم می‏دوزند. آدم می‏شنود، خیال می‏کند که این سوخته‏جانی است که دارد از اعماق جانش حرف می‏زند؛ نزدیکش که رفتی، می‏بینی که نخیر، هیچ‏چیز نیست؛ از زبان یک‏ذره فراتر نیست! لذا بسیاری از این‏ها راجع به استعمار و صهیونیسم و ظلم و این قبیل چیزها خیلی اوقات هم قلم زده بودند، اما یک‏قدم حاضر نشدند در میدانی که مردم وارد شده‏اند، وارد بشوند؛ حتّی به مردم پشت کردند. این‏ها به‏شدت اسیر پول و اسیر هوسها و خواسته‏های نفسانی هستند. دستگاه‏های تبلیغاتی باید مراقبت کنند و نگذارند؛ بنشینند روی این مسئله فکر کنند؛ سلیقه‏یی هم نیست. این‏طور هم نباشد که دستگاهی پیش خود، یک کار تند ناسنجیده‏ی نامناسب با مجموعه‏ی توطئه بکند.

آن‏طور که من احساس کرده‏ام و از مجموع کارهایی که دارد می‏شود، فهمیده‏ام، این است که حمله‏ی همه‏جانبه‏یی سازماندهی شده‏ است. طبیعی بود که انقلاب در آغاز، روشن‏فکرجماعتِ اهل هنرِ اهل کارهای روشن‏فکری‏ای را که با دین و ایمان و روحانیت و تقوا و امثال این‏ها سروکاری نداشتند، نتواند جذب کند. البته بعضیشان جذب انقلاب شدند؛ چون وجدانهای بیداری داشتند که آن‏ها را جذب انقلاب کرد؛ عده‏یی هم کنار ماندند و انقلاب نتوانست آن‏ها را جذب کند.

در سالهای اول انقلاب، این‏ها جرأت نفس کشیدن نداشتند. این جماعت که من از پیش از انقلاب هم از نزدیک آن‏ها را خیلی می‏شناختم و از روحیات و خصلت‏هایشان آگاه بودم طبیعتشان این است که اهل خطر و اهل وارد شدن به صحنه‏های سخت و دشوار و خطرناک نیستند. اوایل انقلاب، آن طوفان انقلاب این‏ها را وادار کرده بود که به خانه‏هایشان بروند؛ حد اکثر در پشت درهای بسته درد دلی با همدیگر بکنند. تدریجاً که نشریه‏ای راه انداختند، قلمی زدند، در جایی حرفی زدند، کسی به نفعشان چیزی گفت، یکجا شعری درآوردند و کسی اعتراضی نکرد، این‏ها دیدند مثل اینکه در این فضا می‏شود سازماندهی کرد و کاری انجام داد

تقریباً در صد سال پیش، مرحوم حاج میرزا حسین نوری، کتابی به نام «لؤلؤ و مرجان، در شرایط پله‏ی اول و دوم منبر روضه‏خوانان» نوشت. آن زمان، یک محدث که دلسوز، روشن‏فکر و آگاه بود، به فکر این بود که پله‏ی اول و دوم منبر، هرکدام شرایطی دارد؛ بی‏شرط نمی‏شود وارد این میدان شد. شاید در آن روز، روضه‏خوانان و مرثیه‏خوانان روی پله‏ی اول، و وعاظ روی پله دوم می‏نشستند.

در آن دوران مبارزات، عده‏یی از طلبه‏ها غرق در عالم مبارزه بودند؛ آن هم مبارزات آن زمانها که طور دیگری بود و آمیختگیها و پیچیدگیهایی داشت. یک جریان، جریان روشن‏فکری و یک جریان، جریان مبارزه بود و این‏ها در مواردی باهم التقا می‏کردند و البته در آن موارد، التقایشان هم خوب بود و طلبه‏های مبارز، گاهی یک حالت روشن‏فکری پیدا می‏کردند. من که در مشهد بودم، با طلبه‏ها انس داشتم. طلبه‏ها و جوانان قم هم مکرر پیش من می‏آمدند و می‏رفتند و مسئله مطرح می‏کردند و من می‏دیدم که این‏ها نسبت به درس بی‏رغبتند. مکرر به این طلبه‏ها می‏گفتم که برادران! این درس رسایل و مکاسب را باید بخوانید، این کفایه را باید یاد بگیرید. اینکه خیال کنید ما دیگر مبارزیم، پس دیگر این حرفها چیست، معنای حرفی به چه درد می‏خورد، این اجتماع امر و نهی و مقدمه‏ی واجب را ولش کن، اشتباه فکر کرده‏اید. نخیر، این‏طوری نمی‏شود. باید این‏ها را یاد بگیرید. این، فن ماست. مکرر می‏گفتم و الآن هم همین را می‏گویم که بی‏مایه، فطیر است.

ملتهای اسلامی، برای احیای اسلام، برای تجدید حیات عملی اسلام، برای کم‏کردن نفوذ دشمن، برای تأمین استقلال ملتهای خودشان و برای وحدت بزرگ اسلامی و ایجاد این قدرت عظیمی که ملتهای مسلمان می‏توانند به وجود بیاورند، باید قیام کنند. این، امروز یک مسئولیت و یک وظیفه به عهده‏ی آحاد ملت، مخصوصاً علما و روشن‏فکران و گویندگان و جوانان آگاه و هوشمند و همه‏ی کسانی است که می‏توانند در این راه نقشی ایفا کنند.

در آن سالهای اختناق، همیشه در حوزه‏های علمیه و در جمعهای مبارزی و روشن‏فکری، ماها در بین خودمان، آن کسانی را که در فاصله‏ی بین سالهای 20 و 32 که اختناق مجدد محمّد رضا خانی بر این مملکت مسلط شد کاری نکرده بودند، محاکمه می‏کردیم و می‏گفتیم: در آن ده، دوازده سالی که مقداری گشایش بود و می‏شد کاری کرد، چرا کاری نکردند؟ شاید همین حالا بعضی از ماها، خودمان یا دیگری را، در برهه‏هایی از همین ده، دوازده سال گذشته، مورد سؤال و ملامت قرار بدهیم، که فلان‏جا که می‏شد فلان کار را بکنیم، چرا نکردیم؟ یا در آینده، مردم این کشور و مسلمانان دنیا، از ما سؤال خواهند کرد که فرصت گرانبهایی در اختیار شما قرار گرفت، در این فرصت چه کردید؟ آیا به همه‏ی وظیفه‏ی خود عمل کردید، یا نه؟ اگر ما ذرةٌ مثقالی کوتاهی کرده باشیم، زیر ذره‏بین‏ها مورد مداقه و مؤاخذه قرار خواهد گرفت.

دانشجو، به طور طبیعی روشن‏فکر است؛ یعنی جزو گروههای روشن‏فکر قهری است و نسبت به اوضاع جاری کشور، صاحب‏نظر و صاحب‏فکر و صاحب عقیده است و می‏خواهد اظهار نظر بکند. دانشجو، به این قانع نیست که بگویند ما این‏طور تشخیص داده‏ایم و می‏خواهیم عمل بکنیم. دانستن و اظهار نظر او، با تعبد هم منافات ندارد. تعبد هم می‏کند، اما دلش می‏خواهد وجه این کاری را که به آن تعبد کرده است، بداند. اگر ندانست، تدریجاً دچار شبهه و ابهام می‏شود. این ابهام، او را حتّی در نفس تعبد هم تضعیف می‏کند و تعبدش رفته‏رفته ضعیف می‏شود. پس، یکی از مشکلات دانشجو، این است. دانشجویان، چون غالباً از جریانات هم بی‏خبرند و از بطون کارها اطلاع ندارند، چنانچه خبری در رادیو یا در روزنامه پخش می‏شود، ذهنشان شروع به کار می‏کند. این در صورتی است که مؤثر خارجی هم نباشد؛ اگر باشد، که دیگر واویلاست!

شما برادرانی که در دانشگاهها تدریس می‏کنید، مواظب باشید که فضای دانشگاه را آشفته نکنند. خود شما تا پریروز در آنجا دانشجو بودید و می‏دانید که دانشگاه یعنی چه. دانشگاه، یک محیط آشفتگی‏پذیر است؛ طبیعتش این است. یعنی مادامی که دانشگاه جای جوانانی است که فاصله‏ی سنی تقریباً مشخصِ هفت، هشت، ده‏ساله دارند و مادامی که در دانشگاه، دانش و به تبع آن روشن‏فکری، در این سن به این نسل منتقل می‏شود، همواره باید از دانشگاه انتظار برانگیختگی داشت. برانگیختگی بد نیست چیز خوبی است اما در شرایطی هم ممکن است بر این برانگیختگی، آثار بدی مترتب شود.

خدا را شکر می‏کنیم که امروز دولت، رئیس‏جمهور، مسئولان، نمایندگان مجلس، کارگزاران قوّه‏ی قضائیه و نیروهای مسلح ما، انسانهای پاک و سالم و صالحی هستند. این‏ها یاران و مریدان و رهروان راه امامند. آن امامی که چهره‏ی باصلابتش، به یکایک انسان‏هایی که دربند بودند، امید بخشید؛ حتّی حالا هم که مدتهاست جسم او در میان ما نیست، اما روح و یاد او الهام‏بخش است و هنوز در گوشه و کنار کشورهای اسلامی، وجدانهای بیدار و آگاه، به یاد امام به هیجان می‏آیند، شعرا شعر می‏گویند، ملتها شعار می‏دهند، روشن‏فکران می‏نویسند و می‏گویند و پشت سر امامِ این ملت حرکت می‏کنند.

نکته‏ی دیگری که من مکرر در سخنرانیها و در همین مراسم مختلف دانشگاهی عرض کرده‏ام و شاید این حرف تکراری باشد، لیکن مهم است و باید بگویم، مسأله‏ی دین در دانشگاه‏هاست. دین، به همین معنای تدین، مورد نظر است. آن تفسیر غلط روشن‏فکری از دین و همان تصوراتی که بعضیها داشتند و کج‏رویها و کج‏فهمی‏هایی که در مسائل دین بوده، آن را نمی‏گویم. تجربه نشان داد که آن تصورات، یک پول سیاه هم ارزش ندارد. من عمرم را در همین چیزها صرف کرده‏ام؛ از دور حرف نمی‏زنم. دین به معنای تدین، یعنی پایبندی به احکام اسلامی، قبول، اذعان و تسلیم. روایت هم دارد، قرآن هم همین است: «انّ الدّین عند الله الاسلام». اسلام یعنی چه؟ «من اسلم وجهه للّه» یعنی چه؟ یعنی صورتت را تسلیم خدا کن. این، دین است. مظهرش در مورد احکام شرعی، همین است دیگر. آیا دانشگاههای ما این گونه‏اند؟

مصلحان اسلامی و متفکرانی که در یک صد و پنجاه سال گذشته، تحت تأثیر عوامل گوناگون قیام کرده و پرچم دعوت اسلامی و احیا و تفکر اسلامی را بر دوش گرفتند از قبیل سیّد جمال الدین و محمّد اقبال و دیگران با همه‏ی خدمات ارجمند و گران‏بهایشان، همگی این نقص بزرگ را در کار خود داشتند که به‏جای برپا کردن یک انقلاب اسلامی، به یک دعوت اسلامی اکتفا کردند و اصلاح جوامع مسلمان را نه با قوّت و قدرت انقلاب، که با تلاش روشن‏فکرانه و فقط با ابزار قلم و زبان جستجو کردند. این شیوه، البته ممدوح و مأجور بوده و هست؛ اما هرگز از آن، توقع نتایجی همچون نتیجه‏ی عمل پیامبران أولوالعزم را که سازندگان مقاطع اصلی تاریخ بوده‏اند نباید داشت.

دانشگاهها باید تلاش علمی و تحقیقی خود را با روحیه‏ی انقلابی و نشاط اسلامی دنبال کنند؛ وگرنه سرنوشت آن‏ها بهتر از دانشگاههای دوران طاغوت نخواهد بود که در آن، خودباختگی علمی در برابر بیگانگان و تحقیر ارزشهای خودی، راه را بر جوشش استعدادها می‏بست و مغزهای مستعد را هم به گریز از مرزوبوم خود تشویق می‏کرد. اساتید عالی‏قدر و دلسوز، باید فضای انقلابی را برای تربیت نیروهای مستعد مغتنم بشمارند و دانشجویان ضمن تکریم و احترام به اساتید که فریضه‏یی اسلامی است نباید اجازه دهند احیاناً کسی بدخواهانه، از علم و تخصص، وسیله‏ای برای هموار کردن راه فرهنگ استعماری در دانشگاهها درست کند و مانند دوران سلطه‏ی بیگانگان، دانشگاه را پرورشگاه مغزهای از خود بیگانه و بیگانه‏پرست سازد. روشن‏فکران دلسوز و صادق بدانند که امروز، روز آزمایشی بزرگ است و تاریخ در باره‏ی آنان و رفتار امروزیشان، قضاوتی دقیق و افشاگر خواهد داشت.


اگر کسانی از وابستگان به قشر روشن‏فکر کشور، در دوران سلطه‏ی بیگانگان و حکومت خودفروختگان، توفیق آن را نیافته‏اند که به اقتضای مسئولیت روشن‏فکران، در صفوف ملت قرار گرفته و در جایگاه خود در جبهه‏ی مبارزه با امریکا و رژیم دست‏نشانده‏اش قرار گیرند، امروز که روز حکومت مردم و حاکمیت ارزشهای اسلامی و انسانی و روز مبارزه با بیگانگان کینه‏ورز و خدعه‏گر است، باید گذشته را جبران و صفوف مبارزه‏ی ملت ایران را با امریکا و استکبار و امپراتوری خبیثِ زر و زور جهانی، به سهم خود و به قدر نیرو و توان خود مدد برسانند و زبان و قلم و هنر را در خدمت جهاد عظیم اسلامی این ملت قرار دهند.


زندگی در نظامی که بر پایه‏ی معرفت و فرهنگ و ارزشهای الهی بنیان نهاده شده، برای همه افتخارانگیز است؛ نظامی که در رأس آن امام خمینی است؛ آن عظیم‏القدری که حتّی دشمنانش او را بزرگ و خارق‏العاده می‏شمارند و به عظمتش کینه می‏ورزند. هیچ‏کس اعتلای معنوی او و زهد و پارسایی او و دانش و معرفت او و صفای روح بزرگ او را انکار نمی‏کند. هیچ‏کس در او، کمترین شائبه‏یی از ضعف و تسلیم در برابر دشمنان ملت نمی‏شناسد و قله‏یی برتر از او در عظمت روحی، گمان نمی‏برد.


چقدر کوچک و زبون و بی‏مقدارند کسانی که خود را دل‏بسته به نظامی بدانند که در رأس آن، مردمی فاسد و فاسق و خائن، مانند پادشاهان صد سال اخیر قرار داشته باشند و گردانندگان آن، امثال رضا خان و محمّد رضا و عَلَم و اقبال و هویدا و زاهدی و منصور و وابستگان بدنام و مجرمشان باشند و امریکا و انگلیس، ارباب این‏همه و صاحب‏اختیار ملک و ملت باشند.


آیا روشن‏فکرنمایانی که در سایه‏ی آزادی اسلامی، فرصت و امکان آن را یافته‏اند که صفحاتی را به داعیه‏ی روشن‏فکری، از سخنانی خوشایند بیگانگانِ مطرود پُر و منتشر کنند، شهامت آن را دارند که به صراحت اقرار کنند که داغ و غصّه‏ی آنان، نه برای علم یا آزادی، بلکه به خاطر جمع شدن سفره‏ی ننگین فسق و فساد و کوتاه شدن دست مروّجان فرهنگ تباه‏گر غربی است؟ و دشمنی آنان با نظام، نه به دلیل وجود عیب و نقیصه‏یی در آن، بلکه به انگیزه‏ی بازگشت به همان دنیای شرم‏آوری است که بیگانگان برای آنان به وجود آورده و از خود آنان در راه آن کمک گرفته بودند؟! از مسخ‏شدگان فرهنگ استعماری غرب، هیچ انتظاری نیست؛ امید و انتظار از روشن‏فکران صادق و دلسوزی است که تعالی و عزت و پیشرفت معنوی و مادّی ملت و کشور خود را می‏جویند و سلطه‏ی بیگانه را در همه‏ی اشکالش مردود می‏شمارند. شایسته است که اینان نظام اسلامی را که مایه‏ی عزت ایران و حیات دوباره‏ی ملت است قدر بدانند و مسئولیت خود را در آن بشناسند.

ملت شریفِ هوشمندِ فداکارِ ما بدانند، کسانی هستند که متأسفانه اسمشان هم ایرانی است، متعلق به همین آب و خاکند، ادعای فهم سیاسی و روشن‏فکری هم می‏کنند، اما نمی‏توانند این حجت واضح و روشن را ببینند. با جمهوری اسلامی مخالفت می‏کنند؛ درحالی‏که می‏بینید شیاطین و شریرها و قلدرها و دستگاه‏های منفور عالم، با جمهوری اسلامی بدند. باید می‏فهمیدند که وقتی نظامی مثل جمهوری اسلامی هست و شیطانها در مقابل آن صف کشیده‏اند، هر انسانی که ضد شیطانها و شیطان‏صفتهاست، بایستی پشت سر این نظام قرار بگیرد و از آن دفاع کند.

من تعجب می‏کنم از کسانی که ادعا می‏کنند شم سیاسی دارند، یا ادعای روشن‏فکری می‏کنند و دشمنیِ دشمنان بشریت را با جمهوری اسلامی می‏بینند، درعین‏حال از اینکه با جمهوری اسلامی اظهار مخالفت کنند، خجالت نمی‏کشند. این‏ها وجدانشان مرده و چشم دلشان کور شده است؛ اگرچه ممکن است دارای فهم سیاسی و به اصطلاح جزو قشرهای روشن‏فکر هم باشند.

ملتی با این سابقه‏ی درخشان تاریخی، در دوران ستم فراگیر حکومت پادشاهی در این کشور- و بدتر از همه در این دویست یا صد و پنجاه سال اخیر، یعنی اواخر قاجاریه و همه‏ی دوران پهلوی- از لحاظ پیشرفت علمی، در این حد از تنزل قرار گرفت. این، کاری است که انجام دادند و علت عمده‏ی این مسئله، جدایی دین از علم در کشور ما بود. علما و دانشمندان و محققان علوم طبیعی در کشور ما، از دین جدا ماندند و در نتیجه به درد مردم و کشور و ملتشان نخوردند. خوب‏ترها و بهترین‏هایشان رفتند و برای بیگانگان مفید واقع شدند. عده‏یی هم در همین‏جا بودند و برای بیگانه‏ها کار کردند. روشن‏فکرانی که در همین دانشگاهها درس خواندند، همانها بودند که در طول حکومت پهلوی، اداره‏ی این کشور را به خائنانه‏ترین وجهی بر عهده داشتند و به این ملت خیانت کردند. این‏ها، متخرجان همین دانشگاهها بودند و خدا رحم کرد که انقلاب اسلامی پدید آمد. آن نسلی که بتدریج از روشن‏فکران متأخر این جامعه فارغ‏التحصیل شده بودند و به سمت کارهای سیاسی می‏رفتند، به قدری نسل بی‏ریشه و بی‏اعتقاد و بی‏پیوندی بودند که خدا می‏داند اگر آن‏ها بر سر کار می‏آمدند، با این ملت و این کشور چه می‏کردند. هست و نیست و بود و نبود این ملت را می‏سوزاندند و از بین می‏بردند! خدا را شکر که آن‏ها مهلت پیدا نکردند و انقلاب اسلامی آمد و آن سلسله و طومار را درهم درید.

مسأله‏ی اصلاح حوزه، چیزی نیست که در این زمان مطرح شده باشد؛ از سالها پیش در قم، این مسئله مطرح بوده است. در آن سالهای اولی که وارد قم شدم (سال 37)، فضلای جوانی را یافتم که دور هم می‏نشستند و این آرزوها را به زبان می‏آوردند و تکرار می‏کردند و برای تحقق آن، تلاش می‏نمودند. بعد در آن وقت برای ما معلوم شد که در دوره‏ی قبل از ما- یعنی قبل از ورود مرحوم آیت‏اللّه العظمی بروجردی (رضوان اللّه علیه) به قم- نیز همین افکار مطرح بوده است و فضلای برجسته و خوش‏فکر و خوش‏نام، دنبال آن بوده‏اند. بعد که قدری بیشتر با مسائل مربوط به حوزه‏ها آشنا شدیم، فهمیدیم که حتّی ریشه‏ی این قضایا قبل از این‏هاست و در نجف زمان مرحوم آقا سیّد ابو الحسن اصفهانی (رضوان اللّه علیه) این حرفها بین طلّاب جوان و روشن‏فکرِ آن روز مطرح بوده است.

دو نفر برای من مشروحاً و مفصلًا جریانی را که ده دوازده نفر از فضلای آن روز نجف- مثل مرحوم آقای میلانی، مرحوم آقا سید علی مدد قاینی و عده‏یی دیگر- پیش مرحوم آقا سیّد ابو الحسن رفتند و درخواست خود را با ایشان در میان گذاشته بودند، نقل کرده‏اند: یکی مرحوم علامه‏ی امینی- صاحب الغدیر- بود و دیگری مرحوم آقا سیّد حسن تهامی (رضوان اللّه علیه) که از مجتهدان و علمای برجسته‏ی کشور ما محسوب می‏شد و سالهای متمادی در بیرجند منزوی شده بود و قدرش ناشناخته ماند تا وفات کرد. ایشان هم قبل از مرحوم امینی، در سال 41 یا 42 که من برای منبر به بیرجند رفته بودم، عین همان صحبتِ مرحوم آقای امینی را نقل کرد و جزئیات قضیه را به من گفت که حالا نمی‏خواهم با تفصیل آن را مطرح کنم.

سؤالی که پیش می‏آید، این است که چرا تفکر و اندیشه‏ای که بیش از نیم قرن در حوزه‏های علمیه سابقه دارد، جامه‏ی تحقق نپوشیده است. مرحوم آقا سیّد ابو الحسن، در سال 1325 وفات کردند. این افکار ممکن است مثلًا پنج یا ده سال قبل از وفات ایشان مطرح بوده باشد. از سال 1320 تا آن سالهایی که ما به قم رفتیم- یعنی تا سال 36 یا 37- و بعد از آن تا زمان فعلی، چرا آن آرزوها و چیزهایی که همیشه زبدگان و روشن‏فکران و فضلا و دلسوزان و دردمندانِ حوزه‏ها دنبالش بودند، تحقق پیدا نکرده است؟

وقتی انقلاب اکتبر تحقق پیدا می‏کند، در طول ده پانزده سال، آن قدر کتاب و فیلم و قصه و جزوه در سطوح مختلف راجع به مبانی فکری این انقلاب نوشته می‏شود که در کشورهایی که باد آن انقلاب به آن‏ها رسیده، دیگر مردم احتیاجی ندارند از کتابهای آن‏ها استفاده کنند! آن قدر فضای ذهنی پُرشده است که روشن‏فکرهای خود کشورها می‏نشینند راجع به مبانی ارزشی و فکری آن‏ها کتاب می‏نویسند! در سه چهار دهه‏ی گذشته، چه قدر ایرانیها در باره‏ی مبانی فکری انقلاب شوروی، به زبان فارسی کتاب نوشتند؛ چون دیگر اشباع شده بودند. یعنی آن‏ها این‏قدر نوشتند که همه‏ی روشن‏فکرهایی که به نحوی از لحاظ فکری با آن‏ها ارتباط پیدا می‏کردند، از لحاظ فکری اشباع می‏شدند و بعد یک آدم مثلًا دست به قلم و با فکر و روشن‏فکری، خودش می‏جوشید و مطالبی- غیر از ترجمه‏های فراوانی که از آثار آن‏ها می‏شد- می‏نوشت.
ما چه کار کردیم؟ کاری که ما در این زمینه کردیم، واقعاً خیلی کم است. گاهی انسان دلش نمی‏آید که بگوید در حد صفر؛ چون واقعاً کسانی با اخلاص کارهایی کرده‏اند. اما اگر نخواهیم ملاحظه‏ی این جهات عاطفی را بکنیم، باید بگوییم یک‏ذره بیشتر از صفر و خیلی خیلی کم کار شده است. البته، این کم‏کاری دلایلی دارد: بعضی از روشن‏فکران و متفکران اصلی را در اول کار از ما گرفتند و بعضی از آن‏ها نیز مشغول کارهای گوناگون اجرایی شدند؛ اما اساس قضیه این است که ما تولید نکردیم. یازده سال از انقلاب می‏گذرد؛ خوب بود که صدها نویسنده‏ی اسلامی، مبانی اسلام را بنویسند- چون انقلاب ما اسلامی است- و منتشر بکنند. می‏بایست تربیت می‏کردیم که نکردیم. این، یکی از کارهای حوزه است. نمی‏خواهم بگویم کسانی که بیرونِ حوزه‏ها نشسته‏اند، مسئولیتی ندارند؛ اما بیشترین مسئولیت را حوزه‏ی علمیه- و بیش از همه قم- دارد. قم بایستی محصول وافری در این زمینه می‏داد.

مادامی که ایمان، با محبت و عشق عمیق و رنگ و بوی پیوند عاطفی همراه نباشد، کارایی لازم را ندارد. محبت است که در مقام عمل و تحرک- آن هم در حد بالا- به ایمان کارایی می‏بخشد. بدون محبت نمی‏شد ما نهضت را به پیش ببریم. بالاترین عنوان محبت- یعنی محبت به اهل بیت- در تفکر اسلامی، در اختیار ماست. اوج این محبت، در مسأله‏ی کربلا و عاشورا و حفظ یادگارهای گرانبهای فداکاری مردان خدا در آن روز است که برای تاریخ و فرهنگ تشیع، به یادگار گذاشته شده است.

در آن روزهایی که مسائل اسلامی، با دیدهای نو مطرح می‏شد و جاذبه‏های خوبی هم داشت و برای کسانی که با دین و اسلام سروکار زیادی نداشتند، موضوع مبارکی هم بود و گرایشهای نو در تفکر اسلامی، چیز بدی نبود- بلکه برای عالم اسلام و بخصوص قشر جوان ذخیره محسوب می‏شد- یک گرایش شبه روشن‏فکرانه به وجود آمده بود که ما بیاییم مسائل ایمانی و اعتقادی اسلام را از مسائل عاطفی و احساسی- از جمله مسائل مربوط به عاشورا و روضه‏خوانیها و گریه- جدا کنیم!!


شاید بسیاری در آن روزها بودند که با توجه به اینکه در ماجرای ذکر عاشورا و روایت فداکاری ابا عبد اللّه (علیه الصّلاة و السّلام) چیزهایی وارد شده بود و احیاناً به شکلهای تحریف‏آمیزی بیان می‏شد، این حرف برایشان مطلوب و شیرین بود و این گرایش رشد می‏کرد؛ لیکن در صحنه‏ی عمل، ما بوضوح دیدیم که تا وقتی این مسئله از طرف امام بزرگوارمان، به صورت رسمی و علنی و در چارچوب قضایای عاشورا مطرح نشد، هیچ کار جدی و واقعی انجام نگرفت.

امام (ره) با ظرافت، آن تصور غلط روشن‏فکرمآبانه‏ی قبل از پیروزی انقلاب را که در برهه‏ای از زمان رایج بود، از بین بردند. ایشان، جهت‏گیری سیاسیِ مترقیِ انقلابی را با جهت‏گیری عاطفی در قضیه‏ی عاشورا پیوند و گره زدند و روضه‏خوانی و ذکر مصیبت را احیا کردند و فهماندند که این، یک کار زاید و تجملاتی و قدیمی و منسوخ در جامعه‏ی ما نیست؛ بلکه لازم است و یاد امام حسین و ذکر مصیبت و بیان فضایل آن بزرگوار- چه به صورت روضه‏خوانی و چه به شکل مراسم عزاداری گوناگون- باید به شکل رایج و معمول و گریه‏آور و عاطفه‏برانگیز و تکان‏دهنده‏ی دلها، در بین مردم ما باشد و از آنچه که هست، قوی‏تر هم بشود. ایشان، بارها بر این مطلب تأکید می‏کردند و عملًا هم خودشان وارد می‏شدند.

در سفری که به کردستان و آذربایجان غربی کرده بودم و با مردم سنندج و مهاباد و عزیزان کُرد و روحانیون و روشن‏فکرهای آن مناطق دیدار داشتم، آن‏ها نسبت به امام و انقلاب اظهار اخلاص می‏کردند، که حقیقتاً تودهنی محکمی به دشمنان و مدعیان و تفرقه‏افکنان بود. وقتی به تهران برگشتم، خدمت امام رسیدم و شرح آن دیدارها را برای ایشان گفتم. دیدم دل منور آن مرد روحانی شاد شد و آثار آن در چهره‏ی پاک و مطهر او آشکار گردید.

امروز هر دو بُعد انقلاب برای ما حایز اهمیت است. در بُعد داخلی، باید تمام اقشار ملت و مسئولان و علمای اعلام و معلمان و گویندگان و نویسندگان و سازندگان و برنامه‏ریزان و سیاست‏گذاران تلاش کنند، تا بازهم جامعه را به سمت زندگی اسلامی جلوتر ببریم و به آرمان‏ها نزدیک‏تر کنیم. و در بُعد خارجی انقلاب نیز، باید همه‏ی ملتهای مسلمان- بخصوص علما و روشن‏فکران و کسانی که حرفشان بر ذهن مردم اثر می‏گذارد- تلاش کنند، تا وحدت و نزدیکی و آشناییِ ایجادشده، حفظ و تقویت شود.

کارگرها در جامعه، یک قشر آگاه محسوب می‌شوند. من این قشر را جزو گروههای روشن‌فکر- به معنای عام آن- می‌دانم. در ابتدای پیروزی انقلاب، مارکسیستهای امریکایی سرمایه‌گذاری روی این قشر را شروع کردند. قصد آن‌ها این بود که این دست کارآمد و بازوی قوی را از انقلاب بگیرند، و اگر بتوانند، آن را علیه نظام به کار بندند؛ خیلی هم تبلیغات می‌کردند. اگر قرار بود این تبلیغات مؤثر واقع شود، می‌باید حد اقل یکی دو سال اول انقلاب، در واحدهای صنعتی کشور بی‌کاری مزمن می‌داشتیم.

در پاسخ به زمینه‌های تبلیغاتی آن روزها، مشت طبقه‌ی کارگر، چنان به دهان دشمنان اسلام و انقلاب خورد که آن‌ها را مأیوس و گیج کرد و تا مدتی به سراغ این قشر نیامدند. این روحیه در دنیا کم‌نظیر است. حتّی در نظامهای کارگری که صرفاً به اسم کارگر توجه می‌شود، وفاداری به انقلاب، مثل وفاداری کارگران به جمهوری اسلامی نیست. بنابراین، نقش کارگران در کشور ایران، برجسته و ممتاز است.

در این دوران حساس که سیاستهای بیگانه از مدتها پیش به خود وعده داده بودند که در آن شاهد اختلافات شدیدی میان ملت ما باشند، برادران و خواهران عزیز هم‏میهن باید بیش از همیشه به حفظ وحدت و هماهنگی اهتمام ورزند و مانند گذشته، دشمنان اسلام و ایران را مأیوس کنند. شایسته است که علمای اعلام و ائمه‏ی محترم جمعه و گویندگان اسلامی و طلاب و دانشجویان عزیز و نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی و روشن‏فکران و نویسندگان و هنرمندان، این حقیقت والا را با هزار زبان برای همه روشن و همه را بدان ارشاد کنند.

در دورترین مقاطع تاریخ اسلام نیز، آثاری از این سیاست «تفرقه بینداز و حكومت كن» به چشم میخورد! مغولان، مساجد را بیهوده عرصه‌ی سمّ ستوران نكردند. دژخیمان میدانند، از كه و از كجا باید ترسید در انقلاب مشروطیت نیز، مساجد هدف بود. نهضت ملی در بیست و هشتم مرداد نشكست، مگر در اثر ایجاد شكاف و افتراق بین روحانیت و آنان كه عَلَم روشنفكری بر سر دست میبردند. چه بسیار مُهر جهل و خرافه‌پرستی كه بر پیشانی حوزه‌های علمیه كوفتند و چه فراوان، تهمت بی‌دینی و بد دینی كه به دانشگاهیان زدند.
نمودار
مقالات مرتبط
پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله‌العظمی سيدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی